روایت ایرج اسکندری از تأسیس حزب توده / چرا حزب، به جای «کمونیست»، «توده» نام گرفت؟

عقیده من این بود که ما باید حزبی تشکیل دهیم که دارای پروگرام حداقل دموکراتیک بوده و جنبه ضداستعماری داشته باشد. در آن موقع البته توجه عمده ما امپریالیسم انگلستان بود.

روایت ایرج اسکندری از تأسیس حزب توده / چرا حزب، به جای «کمونیست»، «توده» نام گرفت؟

پنجشنبه، دهم مهر ماه ۱۳۲۰، جمعی از زندانیان تازه آزادشده موسوم به ۵۳ نفر حزبی را تشکیل دادند که به زودی به یکی از بازیگران اصلی عرصه سیاست ایران مطرح شد. این جمع چهار سال پیش از آن به اتهام فرقه اشتراکی محکوم شده و اکثرشان در زندان قصر محبوس شده بودند.

ایرج اسکندری، پیشنهاددهنده اصلی این فکر و فردی که نام آن را نیز خودش پیشنهاد داد در رابطه با چگونگی تشکیل حزب توده چنین گفته است:

بعد از مرگ ارانی، در سال ۱۹۴۰، جنگ دوم جهانی جریان داشت، ولی هنوز آلمان‌ها به شوروی حمله نکرده بودند و ما حدس می‌زدیم که بالاخره به یک نحو ممکن است ما از زندان بیرون بیاییم، برای این‌که جنگ فنلاند در جریان بود و دکتر ارانی هم در زندان فوت کرده بود. بحث ما این بود که اگر از زندان مرخص شدیم چه بکنیم و چه کاری می‌توانیم بکنیم. برخی از رفقا به طور ساده می‌گفتند در این صورت ما باید حزب کمونیست را راه بیندازیم. نظر شخصی من که رفقا آن را پسندیدند، این بود که باید توجه داشته باشیم که در صورت خروج ما از زندان چند عامل وجود دارد که مانع از آن است که ما مستقیما به عنوان حزب کمونیست عمل کنیم. نخست، تشکیل حزب کمونیست تابع تشریفات معینی است. این نظر از آن‌جا ناشی می‌شد که ما آن موقع عقیده داشتیم که برای تشکیل حزب کمونیست موافقت و تصویب کمینترن لازم است و این کار، آن موقع برای ما میسر نبود. ثانیا وجود قانون ۱۳۱۰ که بر طبق آن حزب کمونیست نمی‌توانست قانونی باشد مانع از آن بود که ما بتوانیم فعالیت علنی داشته باشیم. لذا، نظر من این بود که نام حزب کمونیست، و حتی طرح مستقیم مسائل کمونیستی، بلافاصله اشکالاتی ایجاد خواهد کرد و ما را از نیل به هدف خود باز خواهد داشت. عقیده من این بود که ما باید حزبی تشکیل دهیم که دارای پروگرام حداقل دموکراتیک بوده و جنبه ضداستعماری داشته باشد. در آن موقع البته توجه عمده ما امپریالیسم انگلستان بود. رفقا از من سوال کردند: «در این صورت چه اسمی به نظر تو می‌رسد؟» گفتم: «یک اسم عام که در عین حال اگر خواسته باشیم بتوانیم از آن به معنای کمونیستی هم استفاده کنیم.» و چون لغت Masse (توده) در نظرم بود، و ما می‌بایستی داخل توده کار بکنیم، گفتم: «مثلا حزب توده.» اتفاقا رفقا خوش‌شان آمد. و گفتند: «بد اسمی نیست.» مطلب مسکوت ماند تا ما از زندان بیرون آمدیم...

... اصلا از همان روزهایی اولی که از زندان بیرون آمدیم من پیشقدم این کار بودم. در مرحله اول، پانزده نفر را، چون محکومیت‌شان ۵ سال بود و ربع مجازات‌شان بیش‌تر باقی نمانده بود به عنوان این‌که شاه آن را بخشیده است، مرخص کردند. این عده را آزاد کردند. از آن جمله من، رادمنش، همین جهانشاهلو و دیگران بودند؛ یعنی اشخاصی از این قبیل که محکومیت‌شان ۵ سال و کمتر از آن بود. من بلافاصله اقداماتی را شروع کردم تا رفقایی را که در زندان باقی مانده بودند آزاد کنیم...

... قبل از این‌که [باقی] این رفقا مرخص شوند، با نوشین و بعضی از رفقای دیگر که از زندان آزاد شده بودند، مانند رادمنش و غیره، صحبت کرده بودم که از حالا بیایید با هم یک چیزی تهیه و درست کنیم.

... تا حدودی که یادم است رادمنش، نوشین، روستا و من بودیم. بعضی از رفقایی که از زندان مرخص شده بودند و ما به آن‌ها مراجعه کردیم قبول نکردند... این جلسه ما مقدماتی بود و رسمیتی نداشت. [ملکی و انور خامه‌ای] نیامدند. با این‌که از زندان بیرون آمده بودند حاضر نشدند... طبری در تبعید بود (چون سه سالش تمام شده بود فرستاده بودند اراک). حکمی نیامد. خامه‌ای مرخص نشده بود. جهانشاهلو بود ولی خلیل ملکی نیامد. یعنی این‌ها وقتی از زندان مرخص شدند رفتند به خانه‌های خودشان و بلافاصله حاضر نشدند بیایند. آخر در داخل زندان هم اختلافاتی وجود داشت. بعضی از این‌ها از جمله خلیل ملکی، خامه‌ای و قدوه و این قبیل اشخاص موافق نبودند...

... بعدا که این رفقا از زندان مرخض شدند، مانند علوی و بهرامی و غیره، تعداد ما وسیع‌تر و وضعیت ما روشن‌تر شد. ولی آن‌هایی که در تبعید بودند، هنوز نیامده بودند. ما جلسه‌ای تشکیل دادیم و در آن‌جا درباره تاسیس حزب صحبت کردیم. نام حزب توده قبول شده بود. من پیشنهاد کردم برای این‌که حزب ما یک حزب دموکراتیک و ملی تلقی بشود، بهتر است که سلیمان میرزا را که آدم وجیه‌المله‌ای است، ملاقات کرده و با وی صحبت کنیم که اگر موافق باشد ریاست حزب را به عهده بگیرد. چون او گرچه یک آدم مذهبی است ولی در عین حال، به سوسیالیسم عقیده دارد و اگر این پیشنهاد را قبول کند برای حزب خیلی مفید است و ما می‌توانیم در مردم بیش‌تر و زودتر نفوذ کنیم. این فکر را هم رفقا پذیرفتند. به این دلیل من خودم با سلیمان میرزا تماس گرفتم و به او گفتم که «رفقا می‌خواهند هیاتی پیش شما بفرستند.» خود من با این نیت پیش سلیمان میرزا رفته و پیشنهاد کردم که ریاست حزب را قبول کند... ابواقاسم موسوی، از زندانیان قدیمی، بود. خود من بودم. دیگری گمان می‌کنم و مطمئن نیستم، روستا بود. ما پیش سلیمان میرزا رفتیم و خواهش کردیم که قبول کند. سلیمان میرزا گفت: «من دیگر پیر هستم و حالا گمان نمی‌کنم بتوانم فعالیت زیادی داشته باشم،» و اضافه کرد که «ایرج آن‌جا هست و می‌تواند به جای من باشد.» من گفتم: «این‌که می‌فرمایید تعارف است.» چون [سلیمان میرزا] عموی بزرگ من هم بود و من خیلی به او احترام می‌گذاشتم. گفتم: «از لطف عالی خیلی متشکرم، ولی هیچ‌کس نمی‌تواند جای شما را بگیرد. ما شما را به عنوان خودتان لازم داریم. شما بین مردم سرشناس هستید، سابقه مبارزه دارید، مبارزه‌ای ملی و دموکراتیک، و مقصود ما این است که از تجربیات شما استفاده کنیم.» خلاصه گفتگوهایی از این مقوله با او کردیم. گفت: «بسیار خوب! چنان‌چه رفقا به این نتیجه رسیده‌اید که می‌خواهید من پیرمرد را قبول کنید، حرفی ندارم و در این آخر حیات حاضرم آن‌چه را که از عمرم باقی است در راه این مبارزه وقف نمایم و ببینم کار به کجا خواهد کشید.» ما از قبول ایشان بسیار خوشحال شدیم. بعد با حضور او و با شرکت حدود ۲۷-۲۸ نفری که در آن موقع حاضر بودند و از زندان رها و خلاص شده بودند جلسه‌ای تشکیل دادیم... آن‌چه به خاطر داردم: رادمنش، علوی، نوشین، بهرامی، یزدی [افراد حاضر در آن جلسه]... طبری می‌خواست در آن جلسه به عنوان ناظر شرکت کند، که ادعایی بی‌وجه بود. گفتیم که ما همه ناظریم و هنوز خبری نشده و در صددیم حزبی تشکیل دهیم. [جلسه] تدارکی بود. گفتیم: «کسی تعهدی نکرده و حزبی تشکیل نشده.] لذا طبری هم شرکت کرد... پیشه‌وری بود. اردشیر [آوانسیان] هنوز نیامده بود. [رضا] روستا، ابوالقاسم موسوی، عبدالقدیر آزاد هم بودند. آزاد از زندان بیرون آمده و چون شنیده بود که سلیمان میرزا ریاست این حزب را دارد آمده بود. بعدها هم ما را ول کرد... حاج اسماعیل امیرخیزی هم بود (برادر بزرگ علی امیرخیزی عضو کمیته مرکزی). سلیمان میرزا گفته بود این‌ها بیایند و ما آن‌ها را نمی‌شناختیم. البته علی امیرخیزی خودمان هم بود... خلیل ملکی نبود. خامه‌ای، حکمی، مکی‌نژاد و دیگران اصلا خود را وارد جریان نکردند. مدت‌ها طول کشید تا عده‌ای از آن‌ها به تدریج وارد حزب شدند. من خودم به خانه ملکی رفته و با او صحبت کردم. به او گفتم: «بالاخره شما نمی‌توانید خود را از مبارزه سیاسی کنار نگه دارید. زندان لااقل این درس را به ما آموخته که نمی‌توانیم نسبت به اوضاع بی‌طرف و بی‌تفاوت باشیم.» خلاصه بحث زیادی با او کردم. معلوم شد برای ملکی در این رابطه بیش‌تر جنبه‌های شخصی مطرح است؛ از قبیل این‌که چرا عباس اسکندری هم در این جریان وارد شده و پذیرفته شده است. در این جلسه دایی من [عباس اسکندری] هم آمده بود. ایراد خلیل ملکی بیش‌تر متوجه اشخاص بود. مثلا می‌گفت: «خوب، این دکتر یزدی چه فایده‌ای دارد، بی‌خودی آن‌جا آمده.» قدری هم راجع به سلیمان میرزا تردید داشت. ملکی منزه‌طلب بود. می‌گفت: «عباس اسکندری برای چه آمده است؟» راجع به امیرخیزی‌ها هم چندان نظر مساعدی نداشت و اظهار می‌کرد: «فایده این قبیل آدم‌ها چیست؟ از این‌ها که کمونیست بیرون نمی‌آید.» نظرش چنین بود؛ قدری چپ‌روانه. به او گفتم: «آقا! اکنون مسئله این نیست. ما می‌خواهیم یک حزب دموکراتیک تشکیل دهیم که قادر باشد توده را به سوی خود جلب کند، بعد آن وقت باید ببینیم چه کار می‌توانیم انجام دهیم. چنان‌چه اوضاع بهتر شد، وضع‌مان پیش رفت، آن‌گاه یک قدم جلوتر هم می‌رویم.» خلاصه پس از این مباحثات و گفتگوها قبول کرد و وارد حزب شد. پشت سر او خامه‌ای و دیگر دنباله‌روهای او همراهش آمدند. لذا، طبعا این‌ها در جلسه مقدماتی حضور و شرکت نداشتند...

منبع: خاطرات ایرج اسکندری، تدوین عبدالله شهبازی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۷۲، صص ۱۰۶ - ۱۱۷.

24

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها