مجموعه گزیده‌اشعار موتزارت جهان شعر به چاپ ششم رسید

ششمین چاپ کتاب «هیچ چیز دوبار اتفاق نمی‌افتد» شامل گزیده اشعار شیمبورسکا با ترجمه ملیحه بهارلو توسط نشر چشمه منتشر و به بازار نشر عرضه شد.

مجموعه گزیده‌اشعار موتزارت جهان شعر به چاپ ششم رسید

نشر چشمه ششمین چاپ کتاب «هیچ چیز دو بار اتفاق نمی‌افتد» مجموعه شعرهای ویسواوا شیمبورسکا با ترجمه ملیحه بهارلو را با شمارگان ۵۰۰ نسخه، ۱۳۵ صفحه و بهای ۲۳ هزار تومان منتشر کرد.

چاپ نخست این کتاب زمستان ۱۳۹۳ با شمارگان هزارنسخه و بهای ۹هزار تومان و چاپ پیشین (پنجم) آن نیز تابستان ۱۳۹۷ با شمارگان ۵۰۰ نسخه و بهای ۱۴ هزار تومان در دسترس مخاطبان قرار گرفته بود.

شیمبورسکا، شاعر شهیر لهستانی است که سال ۱۹۲۳ به دنیا آمد و سال ۲۰۱۲ درگذشت. او در سال ۱۹۹۶ برنده جایزه نوبل ادبی شد. هیات داوران این‌جایزه در بیانیه خود از این شاعر با عنوان «موتزارت عرصه شعر» نام بردند. کریستوف کیشلوفسکی، کارگردان مطرح سینمای جهان هم که هموطن شیمبورسکا بود، با الهام از شعر «عشق در نگاه اول» این شاعر، در سال ۱۹۹۴ فیلم «قرمز» خود را ساخت. ترجمه این شعر در کتاب «هیچ چیز دو بار اتفاق نمی‌افتد» به مخاطبان ارائه شده است.

اشعار ترجمه شده در کتاب «هیچ چیز دو بار اتفاق نمی‌افتد» از مجموعه‌های مختلف این شاعر انتخاب شده‌اند و مخاطبانی که به‌طور حرفه‌ای با شعر شیمبورسکا آشنا نیستند، می‌توانند با مطالعه آن، شمایی کلی از زندگی ادبی‌اش به دست آورند. همچنین مترجم کتاب نیز مقدمه کاملی درباره زندگی، آثار و تفکرات شیمبورسکا نوشته و به آن افزوده است.

شعر «تروریست تماشا می‌کند» را از این‌کتاب می‌خوانیم:

«بمب سر ساعت یک و بیست دقیقه‌ بعدازظهر

در کافه منفجر خواهد شد

الان درست یک و شانزده دقیقه است.

هنوز وقت هست که یک عده داخل بروند،

یک عده بیرون بیایند.

تروریست به سمت دیگر خیابان رفته است.

در این فاصله، از خطر در امان است،

و چه صحنه‌ای - درست مثل فیلم‌ها:

زنی که کت زرد پوشیده، وارد می‌شود.

مردی با عینک تیره، خارج می‌شود.

چند نوجوان که شلوار جین پوشیده‌اند، مشغول صحبت‌اند.

یک و هفده دقیقه و چهار ثانیه.

آنکه قدش کوتاه‌تر است،

خوش شانس است، دارد سوار دوچرخه‌اش می‌شود،

اما آن یکی، قدبلنده،

دارد می‌رود تو.

یک و هفده دقیقه و چهل ثانیه.

دختری که روبان سبز به موهایش بسته،

دارد به آن سمت می‌رود.

اما، یک دفعه، اتوبوسی جلوش می‌ایستد.

یک و هجده دقیقه.

دختر رفته است.

آیا آن‌قدر احمق بوده که تو برود؟ یا اینکه نرفته است؟

وقتی جنازه‌ها را بیرون بیاورند، معلوم می‌شود.

یک و نوزده دقیقه.

کسی تو نمی‌رود،

اما پسر دیگری که چاق است و کچل، بیرون می‌آید.

کمی مکث می‌کند، انگار در جیب‌هایش دنبال چیزی می‌گردد،

و ده ثانیه مانده به یک و بیست دقیقه،

برمی‌گردد تا دستکش‌های نکبتی‌اش را بردارد.

دقیقاً یک و بیست دقیقه است.

انگار قرار است این انتظار، تا ابد طول بکشد.

حالا،

نه، هنوز نه

بله، حالا

بمب منفجر می‌شود.»

منبع: مهر

72

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها