رفتار امام مجتبی با مردم چگونه بود؟
آنچه امروز در رویارویی با زندگی اهل بیت بیش از هر چیزی به آن نیازمندیم، اخلاق زندگی و زیست عاقلانه، حکیمانه و انسانی است.
به گزارش خبر فوری به نقل از 24آنلاین، سبک اخلاقی امام مجتبی (ع) در زمینه برخورد با کودکان، زنان، مخالفان و نیازمندان با نمونههای بسیاری که در تاریخ نقل شده بسیار درسآموز و عملگرایانه و اخلاقمدارانه است. خبرآنلاین به مناسبت سالروز شهادت امام دوم شیعیان به چند نمونه از این رفتارها و سبک زندگی انسانی پرداخته است.
۱- رفتار با کودکان
روزی امام حسن مجتبی (ع) از کوچهای عبور میکرد. به کودکانی که مشغول بازی بودند برخورد، بچهها ضمن بازی از تکههای نانی که در مقابلشان بود میخوردند. چشمشان که به حضرت افتاد از وی خواستند پیاده شود و با آنان غذا بخورد. آن بزرگوار بدون درنگ فرود آمد و همراه آنان مشغول خوردن شد.
پس از اندکی حضرت نیز آن کودکان را به خانه خود برد و با دادن غذا و لباس و … از آنان پذیرایی کرد و فرمود: در این بذل و بخشش دو طرفه باز هم برتری با این کودکان است زیرا آنها هر چه داشتند بذل کردند، اما ما غیر از آنچه به آنان دادیم باز در خانه اموال زیادی داریم.
۲- برخورد با مردی که دشنام داد
روزى حضرت امام حسن مجتبى(ع) سوار بر اسب از جایى مى گذشتند. مردى از شام ایشان را دید و شروع به بدگویى و دشنام به آن حضرت کرد.
حضرت امام حسن(ع) بدون آن که جواب بدگویى هاى او را بدهند رو به او کرده سلام نمودند و با چهره اى خندان فرمودند: اى مرد! فکر مى کنم غریب باشى، و شاید مرا اشتباه گرفته اى. اگر مى خواهى که ما از تو راضى باشیم رضایت خواهیم داد، اگر از ما چیزى بخواهى بتو خواهیم بخشید، اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى خواهیم کرد، اگر گرسنه باشى سیرت خواهیم نمود، اگر لباس نداشته باشى لباست خواهیم داد، چنانچه محتاج باشى بى نیازت خواهیم کرد و اگر بار و اثاث خود را بردارى و به منزل ما بیایى و تا زمان برگشت به وطنت میهمان ما باشى برایت بسیار خوب است.
مرد شامى با دقت سخنان امام را گوش داد. برخورد بسیار خوب امام حسن(ع) او را شرمنده کرد. خجالت کشید و سرش را پایین انداخت. لحن صحبت خود را عوض کرد و مؤدّبانه گفت: شهادت مى دهم که تو خلیفه خدا در روى زمین هستى. از میان تمام خلق خدا، تا به حال تو و پدرت را بیش از همه کس دشمن داشتم، ولى اکنون تو را از همه مردم بیشتر دوست دارم. سپس اثاث خود را به منزل امام حسن(ع) برد و میهمان آن حضرت بود تا هنگامى که به وطنش برگشت.
۳- قطع کردن طواف برای برآوردن حاجت گرفتار
یکی از یاران و شیعیان امام حسن مجتبی نقل کرده که: روزی امام حسن علیه السلام به مسجد رفته و مشغول عبادت بود. من نیز در حضور او بودم. در این هنگام مردی نزد حضرت آمد و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! شخصی از من مقداری پول طلب دارد و چون نمیتوانم در حال حاضر پولش را بپردازم، تصمیم گرفته است مرا به زندان بیندازد.» حضرت فرمود: «متأسفانه اکنون پولی ندارم که به تو بدهم، اگرچه دوست دارم که کاری انجام دهم.» مرد عرض کرد: «شما به او سخنی بفرمایید، شاید به مدتی مهلت دهد و مرا زندانی نکند.» امام تقاضای مرد را پذیرفت. کفشهایش را پوشید تا به همراه مرد برود. من گفتم: «ای پسر پیغمبر خدا! مگر فراموش کردی که در حال اعتکاف هستی و نباید از مسجد بیرون بروی؟» امام فرمود: «فراموش نکردهام. ولی از پدرم امیرمؤمنان شنیدم که جدم رسول اکرم میفرمود: «کسی که برای برآوردن حاجت برادر مسلمان خود بکوشد، چنان است که خداوند را نه هزار سال عبادت (مستحبی) کرده باشد. عبادتی که در آن، روز را به روزه و شب را به شب زندهداری و نماز بسر برده باشد.»
۴ - برخورد با کنیزی که به امام گل هدیه داد
روزی، یکی از کنیزان امام مجتبی، دسته گل خوشبویی را به عنوان هدیه به ایشان پیشکش کرد. امام در مقابل، او را آزاد فرمود و چون پرسیدند: «چرا چنین کردی؟» فرمود: «خداوند ما را چنین تربیت کرده و فرموده است که: «چون به شما هدیهای دادند، به صورتی نیکوتر، آن را پاسخ دهید.
۵ - بخشش دو برابر به محتاج
مردی نزد امام حسن رفت و از گرفتاری و احتیاج خود سخن گفت. حضرت فرمود: «حاجت خود را بنویس و به من بده.» مرد نامهای نوشت و به امام داد. امام نامهاش را خواند و دو برابر خواستهاش به او بخشید. یکی از حاضران گفت: «ای پسر رسول خدا، این نامه برای او بسیار پربرکت بود.» حضرت در پاسخ فرمود: «برکت آن برای من بیشتر بود، زیرا مرا جزو نیکان قرار داد. مگر نمیدانی که نیکی آن است که بدون درخواست به کسی چیزی ببخشند. زیرا آنچه پس از درخواست داده میشود، بهای ناچیزی در برابر آبروی اوست. شاید آن شخص نیازمند، شبی را در ناراحتی و اضطراب بسر برده و نمیدانسته که در برابر خواهشش چیزی به وی داده میشود یا خیر؟ اکنون که با تن لرزان و دل نگران نزد تو آمده، اگر فقط به اندازه احتیاجش به او ببخشی، در برابر آبرویی که نزد تو ریخته، بهای اندکی به او دادهای.»
۶- رفتار متفاوت دو برادر در روزه داری روز عرفه
یکی از یاران امیرمؤمنان تعریف کرد: در یک روز «عرفه» به خانه امام حسین رفتم. حضرت با یارانش مشغول درس و بحث علمی بود و قرآنی جلوی آنها باز بود. مقداری غذا در اتاق قرار داشت و معلوم بود که آنها روزه بودند و اذان مغرب را انتظار میکشیدند تا افطار کنند. من سؤالی داشتم. جلو رفتم و سؤال خود را پرسیدم و جواب مناسب گرفتم. از آنجا خارج شدم و به خانه امام حسن رفتم. دیدم سفره بزرگی گستردهاند و مقدار زیادی میوه و غذا در آن چیدهاند. مردم وارد میشدند، تبریک میگفتند، میوه و غذایی میخوردند و از خانه خارج میشدند. این تفاوت برای من عجیب بود. منتظر شدم تا امام وارد اتاق شد. نزد او رفتم و عرض ادب کردم. امام مرا دعوت به خوردن کرد. عرض کردم: «مولای من! امروز روزه هستم و نمیتوانم چیزی بخورم. اما میخواستم چیزی بپرسم.» فرمود: «بگو» عرض کردم: «از این افکار به خدا پناه میبرم؛ ولی در خانه امام حسین دیدم که آن حضرت و یارانش روزه داشتند و منتظر وقت افطار بودند، اما در اینجا سفره پهن است و مردم میآیند و میخورند.» در این هنگام امام مرا به سینهاش چسباند و فرمود: «مگر نمیدانی که مقصد و مقصود ما یکی است؟ ما همه مردم را مینگریم، نه عدهای از آنها را. اگر ما هر دو از یک راه باریک برویم، همه نمیتوانند از آن بگذرند. من امروز روزه نیستم تا کسانی که نمیتوانند روزه بگیرند، بیقرار و پراکنده نباشند و برادرم روزدار است تا روزهداران بیقرار، ناراحت و پراکنده نباشند.»
۷- غلامی که برای اطعام کردن سگ آزاد شد
یک روز امام حسن مجتبی در اطراف مدینه از سایه دیوار باغی میگذشت. از دور غلام سیاهی را دید. غلام کنار دیوار نشست و سفره خود را باز کرد. او یک عدد نان در سفره داشت. سگی هم جلوی او ایستاده بود. غلام یک لقمه میخورد و یک لقمه جلوی سگ میانداخت. امام به او نزدیک شد و با لبی خندان پرسید: «خودت گرسنه میمانی و غذایت را به سگ میدهی؟» غلام جواب داد: «چه کنم؟ خجالت میکشم که من بخورم و او گرسنه باشد و به من نگاه کند. در ضمن من میتوانم گرسنه بمانم و صبر کنم. ولی اگر او گرسنه بماند بچهها را اذیت میکند.» امام او را تحسین کرد و پرسید: «اینجا چه کار میکنی؟» عرض کرد: «من برده صاحب این باغ هستم و برای او کار میکنم.» حضرت فرمود: «از جایت حرکت نکن تا من برگردم.» امام نزد صاحب باغ رفت و غلام را از او خرید و در راه خدا آزاد کرد، و نیز تصمیم گرفت سرمایهای به او بدهد تا با آن کار کند. صاحب باغ وقتی این بزرگواری را از امام دید، از آن حضرت پیروی کرد و باغ را به غلام بخشید و گفت: «نیکی از نیکی میزاید.»
۸ - گریه دشمن برای بردباری امام
«مروان حکم» یکی از سران بنی امیه و یکی از سرسخت ترین دشمنان رسول اکرم و امیرمؤمنان بود. پیامبر او را از مدینه تبعید کرد، اما عثمان او را به مدینه بازگرداند و معاویه او را فرماندار مدینه کرد. مروان از هیچ ستم و جنایتی در حق امام حسن مجتبی کوتاهی نکرد و تا آن حضرت زنده بود در آزار وی و شیعیان و یارانش دریغ نکرد. هنگامی که امام به شهادت رسید، مروان در تشییع جنازه حضرت شرکت کرد. امام حسین علیهالسلام به او فرمود: «تو به هنگام حیات و زنده بودن برادرم، هرچه از دستت برمیآمد کردی، اما اینک در تشییع او حاضر شدهای و گریه میکنی؟» مروان به یکی از کوههای اطراف اشاره کرد و پاسخ داد: «هر چه کردم، با کسی کردم که بردباریاش از این کوه بیشتر بود.
35