روایتی از زندگی صادق هدایت در ۴۵ سالگی/ بدترین عذاب روحی صادق شنیدن موسیقی ایرانی است!

صادق هدایت شاید بیش از ۲۵ سال است که گوشت نمی‌خورد و اگر از او بپرسند: «چرا از خوردن گوشت اجتناب می‌کنی؟» می‌گوید: «در جوانی روزی هنگام خوردن گوشت کراهت و تنفری به من دست داد که از خوردن آن بیزار شدم.»

روایتی از زندگی صادق هدایت در ۴۵ سالگی/ بدترین عذاب روحی صادق شنیدن موسیقی ایرانی است!

خبرنگار اطلاعات هفتگی در شماره ۳۲۴ این مجله که برابر بود با دهم مهرماه ۱۳۲۶ گزارش جالبی از زندگی صادق هدایت که آن زمان تقریبا ۴۵ ساله بود منتشر کرد، این گزارش از چیدمان اطاق صادق تا دلبستگی‌ها، تیپ و ظاهر، دوستان و در نهایت نوشته‌های این نویسنده برجسته ایرانی را در بر می‌گرفت. متاسفانه نام نویسنده برای‌مان روشن نیست، اما گزارش جذاب او را درباره زندگی صادق هدایت در ادامه می‌خوانید:

اطاق صادق هدایت در عین سادگی خیلی آشفته است. یک فرش معمولی در کف آن گسترده شده و یک جای‌لباسی در گوشه‌ای نهاده شده است. در گوشه دیگر اطاق دیوانی قرار گرفته که در کنار آن دو صندلی راحت و دو مبل مستعمل دیده می‌شود. نصف اطاق هدایت را میز بزرگی گرفته که مملو از کتاب است و صادق در پشت آن هم مطالعه می‌کند و هم چیز می‌نویسد و هم غذا می‌خورد.

صادق عاشق گربه است و غالبا یک گربه خاکستری بزرگ زیبا در روی میز او خوابیده است. این گربه را چندی پیش یکی از بستگان نزدیک صادق که می‌دانست او عاشق گربه است برایش به هدیه آورد و صادق در مواظبت و مراقبت او بسیار کوشید. امروز بهترین سرگرمی هدایت نوازش و محبت به این گربه است. با دست خود به او بادام آمریکایی می‌دهد و هنگامی که بیمار می‌شود خودش در حلق او دوا می‌چکاند. چندی پیش گربه یکی از دوستان او مریض شد صادق، چون از این موضوع آگاه گردید همه روزه به عیادت او رفت و با دست خود به او دوا خورانید تا بهبودی یافت.

در روی میز بزرگ اطاق صادق غیر از کتاب، همیشه مقدار زیادی سیگار‌های گوناگون و مشروبات مختلف از ودکا، آب‌جو، شراب، لیکور چیده شده است و صادق فیلسوف که غالبا از بی‌عدالتی «دنیای دون» متاثر و متألم است به نوشیدن ودکا و آب‌جو می‌پردازد و این باده‌گساری وقت و زمان معینی ندارد؛ گاهی صبح، گاهی ظهر و هنگامی شب تا بامداد به می‌خوارگی مشغول می‌گردد...

سابقا اطاق صادق غرق در عکس‌ها و تصاویر گوناکون بود، ولی از چند سال به این طرف عکس‌ها را از اطاقش برداشته و به کناری افکنده است. در هر گوشه اطاق او کتاب انباشته شده است و غالبا این کتب به زبان فرانسه، انگلیسی و پهلوی و فارسی می‌باشد. مطالعه او وقت خاص و معینی ندارد، می‌توان گفت: او «همیشه و هیچ‌وقت» عاشق و علاقه‌مند به کتاب است و نیست...

صادق به لباس‌های تیره‌رنگ بیش از لباس‌های روشن علاقه دارد و با آن‌که ظاهرا به شیک‌پوشی تظاهر نمی‌کند، اصولا بسیار تمیز و بسیار مرتب لباس می‌پوشد و، چون اندام او خیلی مناسب و ظریف است جامه در پیکر او جلوه خاصی دارد.

صادق هدایت شاید بیش از ۲۵ سال است که گوشت نمی‌خورد و اگر از او بپرسند: «چرا از خوردن گوشت اجتناب می‌کنی؟» می‌گوید: «در جوانی روزی هنگام خوردن گوشت کراهت و تنفری به من دست داد که از خوردن آن بیزار شدم.»

صادق در سال ۱۳۰۶ هنگامی که در پاریس اقامت داشت کتابی تحت عنوان «فواید گیاه‌خواری» نگاشت که آن را به «دوست‌داران راستی و درستی» ارمغان داد.

صادق در این کتاب جامع و مفید با دلایل بی‌شماری از نظر فلسفی و اخلاقی و علمی فواید گیاه‌خواری را ثابت و مدلل ساخته و در تحریک احساسات بشر در ترک گوشت‌خواری چنین می‌گوید: «قصاب‌ها تا بازوی خود را در روده و خون حیوان فرو می‌برند پس از آن او را جدا می‌کنند و بعد آن لاشه‌های لرزان حیوانات را با سر‌های بریده و شقیقه‌های کبود و شکم‌های پاره‌شده و جگر‌های سرخ که اغلب داغِ چوب و تازیانه که پیش از کشت به حیوان زده‌اند روی گوشت او نمودار است در گاری به چنگ آویخته و یا روی اسب انداخته به دکان‌های قصابی می‌فرستند. آن‌ها این لاشه‌ها را گرفته تکه تکه نموده دست‌ها و پیش‌بند خود را از نو خون‌آلود می‌نمایند و این تکه‌های گوشت کشته‌شده فروخته می‌شود. مردم شکم خود را پر از این گوشت مردار کرده و در همه خانه‌ها هنگام خوردن، بوی دل به هم زن عضلات سرخ‌کرده و پخته‌شده که با هزارگونه آب و تاب رنگ‌رزی کرده‌اند بلند می‌شود. بچه، زن؛ مرد، از این تکه‌ها می‌خورند و این‌ها همان مردمانی هستند که لاف تربیت و ظرافت اخلاق و پاک‌دامنی و پرهیزکاری و مهربانی می‌زنند. قاضی، ملا، آموزگار، شاعر، ادیب، نقاش، نویسنده و همه کسانی که گمان می‌کنند در زندگانی کمال مطلوب عالی‌تری از زرپرستی و شکم‌چرانی دارند هنگامی که می‌خواهند فکر نمایند معده آنان از لاشه و خون لخته‌شده جانوران سنگین است... این‌ها همان حیوانات بی‌آزار و دست‌آموزی هستند که آدمی‌زاد، شیر آنان را نوشیده و پشم آنان را پوشیده و هم‌بازی بچه‌های او بوده‌اند. بشر خودخواه به این هم قناعت نکرده می‌خواهد خون آنان را بنوشد...»

غذای صادق منحصر است به سبزیجات، میوه، کره، تخم‌مرغ و گوجه فرنگی و روغن زیتون...

صادق همه روز صبح از ساعت ده به بعد به کافه فردوس رفته و در آن‌جا به مطالعه یا گفت و شنود یا مسخرگی و خنده می‌پردازد و هنگام تابستان شب‌ها در «کانتینانتال» نشسته و زمستان هم باز شب‌ها در کافه فردوس مسکن می‌گزیند. غالبا می‌خواری و می‌گساری او از ساعت هشت بعدازظهر آغاز شده و گاه تا نیمه شب یا بامداد ادامه دارد.

او خیلی به ندرت به سینما می‌رود و از اکثر فیلم‌های آمریکایی متنفر است، ولی در مقابل عشق و علاقه وافری به موسیقی فرنگی مخصوصا موسیقی کلاسیک دارد.

او از آرتیست‌های خواننده به «مارلن دیتریش» ارادت خاصی داشته و از قطعات دلکش و شیوای «چای کوفسکی» موسیقی‌دان بزرگ روسی لذت فراوان می‌برد. پس از چای‌کوفسکی به قطعات بتهوون و شوپن هم بی‌علاقه نیست. او با آن‌که رقص می‌داند، ولی چون از جنس زن نفرت دارد نمی‌رقصد، ولی از شنیدن والس‌های اشتراوس به لذت و نشئه خاصی می‌افتد که هوس ودکا و خیارشور می‌کند.

بزرگ‌ترن و بدترین عذاب روحی صادق شنیدن موسیقی ایرانی است و به قدری از موسیقی شرقی بی‌زار و متنفر است که در مقابل آن گوش خود را می‌گیرد و پای به فرار می‌گذارد...

صادق نسبت به زن و خانواده بسیار بدبین است به قراری که می‌گویند او پس از بازگشت از اروپا در تهران به دلبرک فتانی دل بست و پس از مدتی معاشقه شبی در حال مستی از او پرسید: «چه شد به دنبال دل رفتی و از ننگ و بدنامی نهراسیدی؟!» دلبرک پس از شنیدن این سخن به گریه و زاری افتاده و سرگذشت مجعولی از فریب خوردن خود برای او نقل می‌کند. این سخن سخت صادق را متاثر ساخته به طوری که از آن روز تا به حال کمتر به فکر معاشقه با زن افتاده است.
صادق هدایت با آن‌که فرزند «اعتضادالملک» یعنی پسرعموی «مخبرالسلطنه» هدایت و فرزند یکی از خانواده‌های بزرگ و اصیل ایران است، ولی کوچک‌ترین علاقه روحی و معنوی به خانواده خود ندارد. صادق با آن‌که در منزل پدرش به سر می‌برد، ولی در معنی از آنان جدا و فکر، طرز زندگی، روحیه و اخلاق و مسلکش با هیچ‌یک از افراد خانواده خود توافق و تطابق ندارد و از این رو در حالی که در بین آنان به سر می‌برد از آنان دور و بیگانه است...

صادق به زندگی آدمیان مانند یک «کمدی» نگریسته و با آن‌که در درون، گرفتار یک انقلاب و طوفان روحی است، ولی در ظاهر مهر خاموشی بر لب نهاده و، چون خم می‌می‌جوشد و دم نمی‌زند.

صادق به قدری به این مردم بوقلمون‌صفت بدبین است که نه می‌خواهد آثارش را بخوانند و نه می‌خواهد درباره آثار او سخن گویند...

شنیدم چندی قبل یکی از دوستان نزدیک صادق تحت عنوان «دوست من صادق هدایت» در «ژورنال دو تهران» مقاله‌ای نگاشت که در آن طرز فکر و روحیه صادق را مجسم نمود. صادق پس از انتشار این مقاله به قدری برآشفت که دوست ده‌ساله‌اش را تهدید به دعوت محاکمه نمود. حال خدا آخر و عاقبت مرا خیر کند که با آن‌که دوست ده‌ساله او نیستم اقدام به چنین کار پرخطری نموده‌ام!

در بین هنرمندان معاصر ایران به «نوشین» علاقه و محبت فراوان دارد و او را بزرگ‌ترین آرتیست و هنرمند ایران می‌داند...
در بین نویسندگان و شعرای غیرایرانی به «والت زیگمن» آمریکایی علاقه شایانی دارد و پس از او به «ولتر» با نظر احترام می‌نگرد و تاکنون آثار او را به کرات خوانده و از زیر نظر گذرانیده است.

در بین مجسمه‌سازان به مجسمه‌ساز معروف فرانسه «رودن» محبت و ارادت فراوان دارد، ولی تعجب در این است که در اطاق او عکس هیچ‌یک از آثار این هنرمند دیده نمی‌شود...

در بین شعرا و نویسندگان ایرانی به خیام بیش از همه علاقه‌مند است و پس از او به حافظ و سعدی هم توجه و علاقه دارد، ولی درباره شعرای ایران می‌گوید: «آثار شعرای بزرگ ما درست مانند باغ پر از گلی است که عطر گل‌ها به قدری تند و شدید است که انسان بیش از آن‌که به کیفیت و چگونگی آن پی برد از شدت و تندی عطر مدهوش و بی‌خود می‌گردد...»

او خیام را بزرگ‌ترین شاعر ایران می‌داند و از این رو در مقدمه «ترانه‌های خیام» که در سال ۱۳۱۳ نگاشته بحث و مطالعه مفصلی درباره عقاید و افکار او نموده است.

بحث جامع و موثری که صادق درباره خیام نموده به عینه روح حقیقی و عقیده باطنی صادق را نمودار و آشکار می‌سازد و در حقیقت صادق عقاید و افکار خود را ترانه‌های خیام منعکس دیده و تالمات و شکنجه‌های روحی و یأس و نومیدی خود را در زندگی با یأس و شکنجه‌های خیام مطابق و موافق تشخیص داده است.

صادق را در حقیقت باید خیام این عصر دانست، زیرا همان عذاب وتالماتی که خیام احساس می‌نموده امروز صادق احساس و درک می‌کند. صادق تالمات خود را با تالمات خیام در هم آمیخته و در این باره چنین می‌نویسد: «ترانه‌های خیام آینه‌ایست که هرکس ولو بی‌قید و لاابالی باشد یک تکه از افکار، یک قسمت از یأس‌های خود را در آن منعکس می‌بینید و تکان می‌خورد. از این رباعیات یک مذهب فلسفی مستفاد می‌شود که امروز طرف توجه علمای طبیعی است. شراب گس و تلخ‌مزه خیام هرچه کهنه‌تر می‌شود بر گیرندگی‌اش می‌افزاید. جنگ خیام با خرافات و موهومات محیط خودش در سرتاسر ترانه‌های او آشکار است و تمام زهرخنده‌های او شامل حال زهاد و فق‌ها و الهیون می‌شود و به قدری با استادی و زبردستی دماغ آن‌ها را می‌مالاند که نظیرش دیده نشده است. بدبینی خیام از سن جوانی‌اش وجود داشته و این بدبینی هیچ‌وقت گریبان او را رها نکرده است و یکی از اختصاصات فکری خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است و در همان حال که دعوت به خوشی و شادی می‌نماید لفظ خوشی در گلو گیر می‌کند. خیام ماه‌رویان را تنها وسیله تکمیل عیش و تزئیین مجلس خود می‌داند و اغلب اهمیت شراب بر زن غلبه می‌کند و زن و ساقی برای خیام یک نوع سرچشمه کیف و لذات بدیعی هستند که هیچ کدام را به عرض نمی‌رساند. از همه این چیز‌های خوب و خوش یک لذت آنی جسته است. خیام از مردم زمانه بری و بیزار بوده و اخلاق و عادت و افکار آن‌ها را با زخم زبان‌های تند محکوم می‌کند و به هیچ وجه تلقینات جامعه را نمی‌پذیرد. نزد هیچ‌کس از شعرا و نویسندگان اسلام لحن صریح نفی خدا و برهم زدن اساس افسانه‌های مذهبی سامی مانند خیام دیده نمی‌شود و شاید بتوانیم خیام را از جمله ایرانیان ضدعرب مانند به‌آفرید و ابومسلم و بابک و ابن مقفع بدانیم. خیام با لحن تاسف‌انگیزی اشاره به پادشاهان پیشین ایرانی می‌کند و یک میل و رغب و تاسف شدیدی نسبت به گذشته ایران دارد. خیام جز روش دهر، خدایی نمی‌شناخته و خدایی را که مذاهب سامی تصور می‌کرده‌اند منکر بوده است و گل‌های خندان، بلبلان نالان، کشتزار‌های خرم، نسیم بامداد، مهتاب روی مهتابی، مه رویان پری‌وش، آهنگ چنگ، شراب گل‌گون را بهشت خود می‌دانسته است...»

کمی مطالعه و تعمق در آثار و نوشتجات هدایت همین روح را به عینه در نظر خواننده مرتسم و نمودار می‌سازد.

در کتاب‌های «زنده به گور» و «سه قطره خون» صادق هدایت روح بدبینی و یأس به قدری شدید و قوی است که انسان پس از خواندن آن گرفتار یک تشنج شدید عصبی می‌گردد. در کتاب‌های «پروین» و «انیران» هدایت باز همان علاقه و عشق خیام به ایران باستان به خوبی هویداست و صادق از حمله اسکندر و عرب به ایران به قدری متاثر و متألم است که ایران را پس از این یورش‌ها مضمحل و نابود می‌بیند.

صادق بر اثر این عشق و علاقه سیزده سال قبل تمام کتب خود را بفروخت و به بمبئی رفت و در آن‌جا به تحصیل زبان پهلوی پرداخت و به ترجمه «کارنامه اردشیر بابکان» مشغول گردید و امروز هم یکی از سرگرمی‌های او مطالعه آثار پهلوی و کتب ایران قدیم می‌باشد.

در بمبئی که محیطی مخلوط از تمدن اروپایی و آسیایی بود، صادق زندگی جدیدی آغاز کرد. او در جست‌وجوی علم و تازگی به هندوستان رفته بود و در این شهر خود را در دنیای جدیدی که بدان قدم گذاشته بود غرق کرد. خانه او آپارتمان کوچکی بود که در کنار دریا قرار داشت. این اطاق، با مبل‌های قشنگی به رنگ آبی و پرده‌های زیبایی به رنگ آبی آسمانی تزئین شده بود. در گوشه آن گرامافون سبزرنگی بود و در این محیط کوچک آبی‌رنگ آسمانی صادق به تجزیه و تحلیل آن‌چه در خارج از خانه در مدت روز می‌دید می‌پرداخت.

در بمبئی تنها دوستان شفیقش «پرتو» و همین «فرخ کیوانی» بودند. ش. پرتو که صادق بعضی از آثار خود را با همکاری او نوشته، در آن وقت در بمبئی «ویس کنسول» بود. فرخ کیوانی هم در این شهر تحصیل می‌کرد. عصر‌ها که پرتو از کنسول‌گری خارج می‌شد و فرخ کیوانی از مدرسه برمی‌گشت این سه دوست جمع می‌شدند. در کنار دریا یا در پارک‌های عمومی، در گوشه‌ای روی نیمکتی می‌نشستند. در این وقت بچه‌ها و دختر‌ها و پسر‌ها روی شن‌های کنار دریا و یا چمن‌ها بازی می‌کردند و این سه نفر آن‌جا نشسته بودند و به دنیا می‌خندیدند.

در این جمع صادق پسیمیست ویک بدبین حسابی بود. پرتو آدمی احساساتی بود، ولی فرخ کیوانی آن وقت هم مثل حالا شیطان بود. دختر‌ها و پسر‌ها را اذیت می‌کرد و این دو نفر را رنج می‌داد.

در این ایام که صادق به مرحله جدیدی از زندگی خود قدم گذاشته بود، بدبینی او در گفتارش نیز کاملا هویدا بود. در هفت هشت ماهی که در بمبئی بود تکیه کلامش این شده بود: «راجع به دنیای دون چه عقیده‌ای دارید؟»

حالا هم بعضی اوقات این‌طور صحبت می‌کند. اگر شما با صادق آشنا نباشید در اولین ملاقات تعجب خواهید کرد که این چه حرف‌هایی است که او می‌زند. دائما در حالی که روحش در آتش و غم است، ظاهرش در حال شوخی است. به قول رفقایش «بی‌ربط و نامربوط» صحبت می‌کند، ولی رفقای دیرینش چاره‌ای نیز برای جلوگیری از «ول» حرف زدن او اندیشیده‌اند. اگر صادق ببیند کسی از او «بی‌ربط تر» صحبت می‌کند، دیگر شوخی را کنار می‌گذارد، زیرا می‌بیند مردی، چون خودش یافته است.

صادق نیز، چون خیام به باده‌خواری و می‌گساری علاقه وافر داشته و می‌خواهد در اثر سکر و بی‌خودی قدری از تألمات و شکنجه‌های روحی خود بکاهد.

صادق نسبت به معشوق هم همان نظر خیام را دارد یعنی به عشق معنوی و عرفانی پابند نبوده و معاشقه را فقط و فقط از نظر لذت و تمتع جسمی می‌داند...

از آثار دیگر معروف صادق باید کتب «سایه‌روشن»، «اصفهان نصف جهان»، «حاجی آقا»، «ولنگاری»، «سگ ولگرد»، «بوف کور» و «نیرنگستان» را نام برد. او کتاب «انیران» را به اتفاق دکتر پرتو و بزرگ علوی نگاشت و یکی دیگر از کتب معروف او که به همراهی آقای مسعود فرزاد نوشته کتاب «وغ وغ ساهاب» است که از نظر سبک نگارش طرز خاص و بدیعی دارد.
صادق اصولا در کتب مختلف خود اعم از داستان، یا نمایشنامه و یا فلکلور دارای سبک و شیوه جدید و بدیعی است که باید به آن «مکتب صادق» نام نهاد و نویسنده معروف آقای احسان طبری در این باره چه خوب نوشته که: «امروز دیگر همه کسانی که کم یا بیش به معنای واقعی هنر پی می‌برند و از ادبیات به مفهوم صحیح و اصیل آن سر در می‌آورند در این تردیدی ندارند که صادق هدایت از زمره آن نویسندگان مبتذل و بی‌ارزشی نیست که با فقدان کامل مایه علمی و استعداد هنری گستاخانه خودنمایی می‌کنند. آن‌ها این هنرمند بی‌ادعا و فروتن را که در رفتار و گفتار خود کوچک‌ترین تصنع و تظاهری ندارد چه از لحاظ شخصیت و چه از جهت آثار گران‌بهایی که به وجود آورده است نویسنده تمام معنای کلمه می‌شناسند؛ نویسنده‌ای که نه تنها در مقیاس ایران بلکه در مقیاس جهان دارای قدر و اهمیت است...»

صادق در مسلک طرفدار اصول سوسیالیزم است و نسبت به زندگی آشفته کارگران بسیار متاثر و متألم می‌باشد و این امر از مقاله‌ای که او در مجله «پیام نو» تحت عنوان «فردا» نگاشته به خوبی روشن است.

صادق هدایت با آن‌که شاید امروز ۴۰ سال دارد، ولی قیافه‌اش او را جوان‌تر نشان می‌دهد؛ پیشانی بلند، چشمان میشی و نگاه نافذ و جاذب، بینی ظریف و نازک، شرینی و لطف بیان، ظرافت و تناسب اندام او همه حاکی از شخصیت ممتاز و برجسته او می‌باشد...

صادق در دوستی ثابت‌قدم و مردی بسیار راست‌گو و درست کردار و صریح است. در معاشرت خیلی گرم و شیرین و در مصاحبت وفادار می‌باشد.

او در احیای آثار قدیم ایران بسیار متعصب بوده و به استاد پورداود علاقه و ارادت فراوانی دارد و گاهی در مقدمه آثار خود از اشعار آن استاد نقل می‌کند چنان‌چه در مقدمه «انیران» این شعر را یاد کرده است:
«جور و بیداد فراوان و فزون دید این ملک
ستم و کینه اسکندر دون دید این ملک
دشت و هامون ز. عرب غرقه به خون دید این ملک
ظلم چنگیز ز. اندازه برون دید این ملک
گنبد و کاخش ز. آسیب نلرزید ارکان»

بدون تردید صادق هدایت امروز یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ایران به شمار می‌رود و همان‌طور که گذشت دارای مکتب خاصی است که باید دوست‌داران او از دل و جان او را تقویت کرده و انجمنی به نام او تشکیل داده و سبک و شیوه شیرین و بدیع او را حفظ کنند...

در چند ماه قبل صادق به اتفاق یکی از دوستانش برای مطالعه و مشاهده یکی از مراکز فساد تهران رفت و اوضاع آن‌جا او را گرفتار تألم و تأثر شدیدی کرد. از قرار معلوم فعلا مشغول تنظیم و تحریر کتاب جدیدی است که شاید در آن تحولات جدید و تکامل روح صادق به خوبی منعکس گردد و خودش گفته «این کتاب عصاره و چکیده عقاید فلسفی و اجتماعی من خواهد بود...»

منبع: انتخاب

38

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 6
  • احسان
    0

    بنده خدا صادق چه اوضاعی داشته ها

  • ناشناس
    0

    صادق هدايت خود طرز فكري منحصر به فرد است

  • پرتقال فروش
    0

    غلو نویسی ، هیچگاه یک سبک شناخته نشد ولی اون یک سبک ادبی بود چه شناخته میشد چه نه . ولی جمله ، صادق هدایت را میتوان خیام عصر دانست ، حتی غلو هم نیست .

  • زنده به گور
    0

    بید مجنون و حرمی شکلی که شاخه های آن به گونه ای ترسناکی آویزان بود ، در لابلای این شاخه ها بوف کوری که به سختی قابل رویت بود ، نشسته بود و همه چیز را زیر نظر داشت . سکوت همه جا را فرا گرفته بود. خورشید جایش را کم کم به تاریکی می سپرد ، سوز سردی آرام آرام سکوت جنگل را پُر می کرد ......

  • حسن
    0

    سرانجام تفکر صادق ،خودکشی و فناست

  • محسن
    0

    ده سال پیش زمان دانشجویی هر شب تا وقتی که روز روشن میشد کتاب های هدایت رو میخوندم. هر پاراگراف رو سه بار میخوندم تا به عمق ذهنیات هدایت دست پیدا کنم . ولی موقع خوندن کتاب توپ مرواری کتاب رو بستم و دیگه هیچ وقت ادامه ندادم چون با اعتقاداتم خیلی ناسازگار بود. به هر حال صادق هدایت دارای قلمی بسیار قوی و توانا و ذهنی مغشوش و تاریک و مایوس بود . وقتی از نوجوانی وارد غربت شد اوضاع مالی خوبی نداشت و عاشق کسی شد که رسما به او میگفت با کسان دیگری هم ارتباط دارد و خودکشی دوست هم اتاقی چینی هدایت و بعضی آیین های در هند شاید دلیل این طرز فکر های او و گرایش هایش به کافکا و خودکشی خودش هم بود.

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها