یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، پنج‌شنبه ۱ آذر ۱۲۴۵:

برف الی کمر کوه البرز هست، سفید کرده است

برف الی کمر کوه البرز هست. سفید کرده است. هوا نه سرد است و نه گرم، معتدل است اما سردی زیادتر است. هوا بسیار سالم است.

برف الی کمر کوه البرز هست، سفید کرده است

ناصرالدین‌شاه در تاریخ پنج‌شنبه اول آذر ۱۲۴۵ در یادداشت های خود نوشت:

صبح زود در بالاخانه طهران به عزم توقف دوشبه دوشان‌تپه و از آن‌جا به شکار مفصل جاجرود از خواب برخاستم. دیشب تارچی بله شده بود، رفتم حمام. میمون کوچکی طوبا خانم برای دختر هما خانم فرستاده است، آورد سر حمام. خیلی بامزه است، دادم زنجیرش را باز کردند. از حمام که درآمدم توی حیاط ول کردم، آزاد شد خیلی ذوق می‌کرد، از طناب‌ها بالا می‌رفت، همراه من راه می‌آمد الی دمِ خانه انیس‌الدوله.

خلاصه هوا آفتاب خوبی بود. از دریچه سوار اسب تیمورمیرزایی شده راندیم. کاظم‌خان می‌گفت: «قاسم‌خان ناخوش است.» میرزا علی‌نقی را فرستادم احوالش را بپرسد. از توی باغ لاله‌زار۱ رفتم به باغ‌وحش. پیاده شده قدری شیر و ببر را تماشا کردم. رحمت‌الله‌خان، کاظم‌خان و غیره بودند. خداوردی‌بیک قدیمی هم آن‌جا بود، بی‌خود راه می‌رفت.

بعد به‌تاخت از باغ بیرون رفتم الی قنات سردار تاختم. وصافی آن‌جا ملاحظه شد؛ ضعیف، نحیف، روی یابوی الدنگ سواره ایستاده است. پنج ماه بود او را ندیده بودم. از اسب زمین خورده پایش شکسته بود. قدری چرند گفت. می‌گفت: «جاجرود خواهم آمد.»

سوار کالسکه شده راندیم. دمِ دوشان‌تپه سوار شده راندم. در ده باباعلی‌خان به ناهار افتادیم. یحیی‌خان، سیاچی [و] شوهری بود[ند]. میرزا علی‌خان هم بود. در این بین [دیدیم] که سواری خرخر از وسط صحرا می‌رفت رو به قنات. آقادایی گفت: «باید حاجی میرزا علی باشد.» سواری فرستادم رفت آمد حاجی را آورد. زیاد خندیدم. سیاچی گفت: «شوهری به این خری از جعده [جاده] راست آمد، حاجی از آن راه می‌رفت.» روبه‌روی حاجی این حرف را می‌زد، بسیار خندیدم اما خنده را خوردیم از ترس حاجی. امین‌خلوت هم بود.

بعد از ناهار سوار شده راندیم برای سه‌پایه. آقاکشی‌خان، ابوالقاسم‌بیک، ابراهیم‌بیک، سیاچی، میرزا عبدالله، آیی، آقادایی، دَهباشی، یوسف و غیره بودند. از بیدستان‌های بالا که گذشتم به کوه‌سنگی که رسیدیم، از دست چپ یک دسته میش و بره - ده عدد بودند - دویدند. اول ابوالقاسم‌بیک دید. من دانستم به دره خواهند ریخت که بروند قُرُق. تفنگ ابوالقاسم‌بیک را گرفته اسب انداختم. در میان دره شکارها ریختند پیش من. یک تیر بالای سنگی به شکار انداختم خورد، اما زخمی رفت. باقی آمدند جلوی اسب من، بعضی توی بیدها بودند بسیار نزدیک. یک میش بزرگ که سرَکَل بود رفت بالای تپه ایستاد، من هم جلوی اسب کشیده انداختم با چهارپاره، خورد رفت آن طرف افتاد. تفنگ نبود و الا سه چهار عدد می‌زدم. با طپانچه هم می‌شد زد، [از] خاطرم رفت که طپانچه دارم.

شکار را آوردند، میش بزرگ خوبی بود. بسیار بسیار مشعوف شدم. شکمش را پاره کرده، بار کرده رفتم نزدیک سه‌پایه. آدم میرشکار آمد که «میرشکار بالای سه‌پایه است، قوچ‌ها هم هستند.» ما هم راندیم تا رسیدیم بالای سه‌پایه.

ولی آمد؛ رفتم میرشکار را هم دیدم. قوچ‌ها را هم تماشا کردم. بعد بنا شد برویم از آن طرف سه‌پایه بیاییم به مارُق [شکار]. می‌رفتیم. یک بار دیدم ولی کلاه می‌کند. رفتم دیدم سیاچی و ولی، ابراهیم‌بیک و غیره روی شکاری ایستاده‌اند. سیاچی پیدا کرده بوده است. قوچ چهارساله بزرگی بود، توی نو افتاده مرده بود. یک روز و نصفی می‌شد که مرده بود. خونش تازه بود. این همان قوچی است که روز جمعه گذشته زیر سه‌پایه با ولی و رحمت‌الله رفتیم مارُق، با چهارپاره از دور انداختم. زخمی شده بود ما نفهمیدیم. آمده این‌جا چند روزی مانده است بعد مرده است. بسیار ذوق کردم. قاب‌هایش را گفتم درآوردند، سرش را هم بریدند. بعد رفتم برای مارُق. میرشکار دوربین انداخت، قوچ‌ها برخاسته بودند نشد به مارُق برویم.

سوار شده رفتم پایین. دو تا تکه‌چر بز کوهی آمد از جلوی من رفت. چهارپاره انداختم، پشت سنگی رفتند، نخورد. بعد آمدیم پایین، رفتیم در دره نماز کرده چای، انار [و] هندوانه خوردیم. عصر تنگی بود. کالسکه رسید. سوار شده راندیم. وقت اذان به بالای دوشان‌تپه رسیدیم. شام اندرون خورده، رفتم بیرون. یحیی‌خان [و] میرزا علی‌نقی بود[ند]. عرایض وزیر خارجه و غیره خیلی بود. ملاحظه شد.

بعد رفتم خوابیدم. انیس‌الدوله و غیره امروز زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودند، بعد آمدند. گربه کَندی بود. بچه کندی که از سر سیاه است، او را هم آورده‌ایم، نر است.

در این اوقات اتفاقات هوا و امور از این قرار است:

برف الی کمر کوه البرز هست. سفید کرده است. هوا نه سرد است و نه گرم، معتدل است اما سردی زیادتر است. هوا بسیار سالم است. سقاباشی حاجی اسکندربیک چند روز است مرده است. امیر تیمورمیرزا هم مرده است. حاجی شیخ محسن‌خان که طپانچه خورده بود، حالا خوب است، راه می‌رود. آقا سید صادق [سید صادق طباطبایی از مجتهدین متنفذ] مدتی است مشهد رفته است. آقا علی آشتیانی [و] تیمورمیرزا به قم و ساوه رفته‌اند. سلیمان‌خان افشار، قهرمان‌خان تفنگدار، میرزا هدایت مستوفی [پدر دکتر مصدق]، میرزا عبدالله ناظم‌دیوان گمرک، میرزا شفیع مستوفی شیرازی [و] محمدحسن‌خان پیشخدمت با پسرش به زیارت عتبات رفته‌اند. شهاب‌الملک در شهر ماند تا یک هفته که عروسی بکند برای پسر خوش. و صادق‌خان و حاجی ابراهیم‌خان دخترهای خودشان را هم به هم می‌دهند، تو در توی شاهسونی غریبی‌ می‌کنند. وکیل‌لشکر هم چند روز قبل برای پسرش عروسی داشت. آقا ابراهیم آبدار به قم رفته است.

پی‌نوشت:

۱- باغ لاله‌زار، از قدیمی‌ترین باغ‌های تهران که ظاهرا از زمان حصارکشی آب و درختی در آن‌جا وجود داشته است و نخستین شاهارن قاجار آن‌جا را تبدیل به باغ کرده و عمارت‌هایی در آن برپا داشته‌اند. اما وجه تسمیه، نام‌گذار و زمان نامگذاری باغ روشن نیست. این باغ در بیرون از حصار و خندق شمالی شهر قرار داشت. در سال ۱۲۸۴ ق. که شهر را از چهار طرف گسترش دادند باغ لاله‌زار در داخل شهر قرار گرفت و از اهمیت آن کاسته شد. باغ لاله‌زار باغی بوده بین خیابان لاله‌زار و میدانی در متمم خیابان اسلامبول و خیابان ماشین که حالا اکباتان نام دارد. (نقل به تلخیص از «جغرافیای تاریخی تهران» صص ۲۹۰-۲۹۲).

منبع : روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۷۳-۷۶.

منبع: انتخاب

24

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها