مدام میگفت: «رامی، رامی» و چنان با ذوق از رامی حرف میزد که کمکم با رامی آشنا شدم. عصرها، در آن دفتر خیابان ولیعصر که پنجرهاش درست به خیابان باز میشد مینشست و از رامی میگفت و اهمیتش.