یک لحظه چاقوی ضامن دار را بیرون کشیدم و با حسی از غرور به تیغه تیزش نگاهی انداختم. با خودنمایی نزد دوستانم می خواستم فقط خطی بر صورتش بیندازم که ناگهان تیغه چاقو به چشم آن دانش آموز فرو رفت و ...
لحظه ای که تیغه چاقو را در پای مادربزرگم فرو بردم، خودم هم نمی فهمیدم که با این کار روزگارم سیاه می شود اما آن لحظه از شدت خماری به چیزی جز زورگیری از مادربزرگم نمی اندیشیدم چرا که...