20روز در کوچه و خیابان های شهر سرگردان بودم، وحشت زده و حیران به دنبال نشانی های مختلف می گشتم و زنگ منازلی را که احتمال می دادم گمشده ام در آن جا باشد به صدا در می آوردم، تا این که روزی ...
سه سال از آشنایی ما می گذشت و من در حالی هفدهمین بهار زندگی ام را پشت سر می گذاشتم که هیچ خبری از ازدواج من و امید نبود و او فقط از من سوءاستفاده می کرد.