همیشه در خصوص قوام اختلاف نظر زیاد بوده است. برخی او را فردی وطنپرست میدانند که با زیرکی تمام و دادن وعده به استالین، توانست نیروهای بیگانه را از مرزهای کشور خارج کند. در نقطه مقابل برخی او را سیاستمداری میدانند که به دولتهای خارجی امتیاز زیاد میداد.
در تاریک خانه قرار است به چهرههایی از تاریخ ایران بپردازیم که یا سیاهند یا سفید، اما اگر همگان سفید باشند یا سیاه، پس خاکستری کجای ماجراست؟
با مرگ قوام و حصر مصدق، فصلی از غیبت سیاستمداران و حضور تکنوکراتها در دولت پهلوی دوم آغاز شد؛ تکنوکراتهایی ناتوان از مواجهه با بحرانهای سیاسی. زمانی سیدحسن مدرس در ستایش قوام او را چنین توصیف کرده بود: «شمشیر برنده فولادی ... که برای روز رزم باید در دست گرفت». قدر او را البته نه پهلوی اول دانست، نه پهلوی دوم.
اشتباه بزرگ قوام آن اعلامیه تهدید آمیز بود که مشخص نشد چه کسی برای او نوشته بود: «چنان که در گذشته نشان دادهام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین، کیفر اعمالشان را کنار می گذارم. به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دیگر آمد.»
۳۰ تیر ۱۳۳۱ مردم با رهبری آیت الله کاشانی علیه نخست وزیری احمد قوام، کفن پوش به میدان آمدند وباردیگر مصدق را به قدرت برگرداندند.
قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ قیامی بود که پس از استعفای محمد مصدق از نخستوزیری و در زمان نخستوزیری احمد قوام و با حکم جهاد سید ابوالقاسم کاشانی و همراهی احزاب سیاسی مختلف در سراسر ایران رخ داد.
احمد قوام اگرچه منتقدان زیادی دارد اما بدون شک باید به او لقب جادوگر عرصه دیپلماسی داد چرا که توانست با گفتگو، شوروی را از آذربایجان ایران بیرون کند و امتیازی هم به روس ها ندهد.
احمد قوام که لقب «حضرت اشرف» را دو بار دریافت و یک بار از دست داد، در نهایت با به پا کردن غائله کشتار مردم در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به طور کامل از صحنه سیاسی ایران حذف شد.
موضوع بازگشت قوامالسلطنه از خانهی شاه به منزل خود روز دوشنبه [۳۰ تیر ۱۳۳۱] ساعت ۶ بعدازظهر بسیار جالب توجه بود،
« اهل شهر بر علیه حکومت پیشهوری قیام نموده و شهر را متصرف شدهاند. فداییها و مهاجرها را خلع سلاح نموده و دسته دسته مردم شهری که مسلح شدهاند، مشغول تعقیب و دستگیری و قتل سران و سرکردگان آنها میباشند.»