آنقدر در مضیقه بود که برای او فرشته نجات بودیم. هنوز هم به من میگوید که آمدن شما در آن شب من را آنقدر خوشحال کرد گویی که دنیا را به من دادند.
قرص سیانوری که در جیبم داشتم را در دهان گذاشتم اما آنها فهمیدند و شیلنگ آب را با فشار در دهانم گذاشتند. بعد هم مرا به بیمارستان شهربانی بردند و... روی تخت بیمارستان بدن زخمیام را شکنجه کردند.