مددکار اجتماعی
  • می خواهم دست از سرم بردارند. آن ها مدام مرا کتک می زنند و با تهمت های زشت و ناروا آزارم می دهند. با آن که خودشان زندگی آشفته ای دارند و همسرانشان طلاق گرفته اند اما باز هم ...

  • از روزی به منجلاب فلاکت و بدبختی سقوط کردم که هنگام شست و شوی لباس های اعضای خانواده ام، مقداری موادمخدر در جیب شلوار برادرم پیدا کردم اما چیزی به کسی نگفتم و ...

  • حالا که من فرزند طلاق نام گرفته ام و در بین دوستانم تحقیر می شوم دیگر نمی خواهم به خانه ناپدری ام بازگردم به همین دلیل در جست و جوی پدرم هستم تا ...

  • وقتی مادرم خودکشی کرد، پدرم نیز با زن دیگری به دنبال سرنوشت خودش رفت و من در حالی که به شدت کمبود محبت را احساس می کردم با «مهین» در مدرسه آشنا شدم و این گونه مسیر خلافکاری های من آغاز شد تا جایی که ...

  • بارها تلاش کردم تا خودم را از این دنیای تیره برهانم اما کسی نبود که دستم را بگیرد. من هزینه های زیادی را برای بزرگ ترین اشتباه زندگی ام پرداخت کرده ام اما هیچ گاه نتوانستم با این وسوسه های شیطانی بجنگم و از دوستان ناباب فرار کنم چرا که ...

  • چند ماه بود که به امید ازدواج با پرهام ارتباط تلفنی داشتم و مدام از طریق شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی با هم گفت و گو می کردیم تا این که برای یک دیدار حضوری قرار گذاشتیم اما نمی دانستم او چه نقشه و دسیسه کثیفی را در سر می پروراند چرا که ...

  • بعد از ازدواج زندگی عاشقانه ای را آغاز کردم.همای سعادت بر شانه ام نشسته بود و خوشبختی را با همه وجودم احساس می کردم تا این که درآن دور هم نشینی شبانه ورق برگشت. چنان در مسیر تباهی قدم گذاشتم که دیگر ...

  • روزی که فهمیدم زن برادرم به مصرف مواد مخدر آلوده شده است، خیلی با وجدانم دست به گریبان شدم اما در نهایت این موضوع را از برادرم پنهان کردم تا زندگی آن ها متلاشی نشود. از سوی دیگر «فهیمه»نیز برای جلوگیری از رسوایی و آبروریزی، مرا به بهانه «لاغری»تشویق به مصرف مواد مخدر کرد و ...

  • وقتی فهمیدم همه سفرهای کاری شوهرم دروغی برای فریب من بوده است، گوشی تلفن او را برداشتم و با صحنه‌های تلخی روبه‌رو شدم که ...

  • روزی که عاشقانه پای سفره عقد نشستم ، حتی برای لحظه ای هم تصور نمی کردم که من قربانی یک راز شوم شده ام و اکنون...