مددکار اجتماعی
  • وقتی به خاطر مشکلات مالی از شوهرم طلاق گرفتم دیگر نمی‌خواستم ازدواج کنم اما شرایط به گونه ای رقم خورد که عاشق پسر جوانی شدم و برای بار دوم پای سفره عقد نشستم ولی زمانی که ناخواسته باردار بودم ناگهان تصمیم وحشتناکی گرفتم و ...

  • با خواستگار دخترم قرار گذاشته بودیم تا برای برگزاری مراسم «بله برون» به خانه ما بیایند اما ناگهان پسرم به صورتم افشانه فلفل زد و دخترم را در حالی که طلاهایش را برداشته بود، با موتورسیکلت آپاچی فراری داد. من هم که از شدت سوزش چشمانم فریاد می کشیدم به طرف یخچال دویدم و ...

  • من که روزی خودم در خانه پدرم حکمرانی می‌کردم و هیچ کس حق نداشت نازک‌تر از گل به من چیزی بگوید. اکنون سال هاست با شوهری پرخاشگر و تندخو زندگی می‌کنم که مرا کتک می‌زند و توجهی به خواسته‌هایم ندارد! در این شرایط فرزندانم نیز شیوه پدرشان را در پیش گرفته اند به گونه ای که ...

  • تلخکامی‌های من از زمانی شروع شد که بهار عاشقی‌هایم ناگهان رنگ خزان به خود گرفت و دختر مورد علاقه‌ام با مردی پولدار ازدواج کرد. از آن روز به بعد زندگی برایم جهنمی شد و من که دچار شکست عشقی شده بودم برای اولین بار ...

  • دختر نوجوان گفت: او مرا در فضای مجازی فریب داد و خودش را جوانی ۲۰ ساله معرفی کرد که عاشقم شده است اما روزی که او را دیدم از شدت حیرت و ترس دچار شوک شدم و برای لحظاتی فقط گیج بودم با این حال....

  • من از نقشه پلید آن زن اطلاعی نداشتم و نمی‌دانستم در پس غمزه‌های هوس آلودش، یک ماجرای اخاذی نهفته است به گونه ای که ...

  • خانمی 45 ساله با ظاهری آراسته و چهره‌ای غمگین در اتاق مشاوره حاضر شد و از رابطه پنهانی‌اش با مردی به نام مجید و پشیمانی‌اش سخن گفت. او از سردی عاطفی در زندگی مشترک و وابستگی به این رابطه با احساس عذاب وجدان یاد کرد.

  • خواهر معتادم عاشق مواد مخدر بود به همین خاطر هم زندگی اش را نابود کرد به طوری که آشکارا مدعی بود کریستال را بیشتر از فرزندش دوست دارد. من هم از همان دوران نوزادی از پسرخواهرم مراقبت و نگهداری می کردم .در واقع او را به فرزند خواندگی پذیرفته بودم اما چند روز قبل کارشناسان بهزیستی به خانه ام آمدند و او را با خود بردند ...

  • تماشای فیلم‌ها و سریال‌های جذاب ترکی همه اوقات فراغتم را پر کرده بود. آن قدر تحت تاثیر قصه‌ها و داستان‌های این گونه سریال‌ها قرارگرفته بودم که انگار در گوشه قلبم از زندگی ساده و بی‌آلایش خودم راضی نبودم و همواره خودم را زنی بدبخت و عقب مانده تصور می‌کردم که گویی حسرت همه آمال و آرزوهایم در دلم باقی مانده بود. این ماجرا تا حدی پیش رفت که ...

  • از لحظه‌ای که آن فیلم سیاه را دیدم و به حقیقت ماجرایی تلخ پی بردم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم؛ به طوری که خشم و عصبانیت سراسر وجودم را فراگرفت و همسرم را زیر مشت و لگد گرفتم ولی هنوز هم در شوک فریب به سر می برم و ...