مددکار اجتماعی
  • روزی که در بوستان عاشق زنی مطلقه شدم، دیگر به چیزی جز ازدواج با او فکر نمی‌کردم. گریه‌ها و التماس‌های مادرم را نمی‌دیدم. همه پل‌های پشت سرم را خراب کردم اما سرنوشتم به گونه دیگری رقم خورد تا جایی که به خاطر تامین هزینه‌های اعتیادم به سرقت از مغازه‌ها روی آوردم ...

  • زنی که از سوی شوهرش مجبور به مصرف ماده مخدر شد، داستان زندگی‌اش را بازگو کرد.

  • زن جوان گفت: دختری ۱۷ ساله بودم که در یک خانواده با فرهنگ سنتی و سخت‎گیر بزرگ شدم. پدرم باعث شد من بعد از مقطع راهنمایی درسم را ترک کنم. مادرم خانه‌دار بود و غیر از خودم، دو خواهر دیگر داشتم. همیشه آرزویم بود لباس عروس بپوشم و ازدواج کنم....

  • زنی با مراجعه به پلیس به خاطر شرایط ناگواری که در آن گرفتار و خانواده‌اش به نابودی کشیده شده بود، کمک خواست.

  • زنی که از سوی شوهرش به خیانت متهم شده است، داستان زندگی‌اش را بازگو کرد.

  • زن جوان گفت: ۲۱ ساله بودم که برای درمان سرماخوردگی به یکی از بیمارستان های مشهد رفتم. آن روز متوجه نگاه‌های جوانی شدم که به عنوان یکی از اعضای کادر درمانی در آنجا مشغول به کار بود. وقتی از بیمارستان بیرون آمدم، ناگهان او را مقابل خودم دیدم که پیشنهاد دوستی داد.

  • وقتی دختران شوهرم فهمیدند که من باردار شده ام، او را پنهان کردند و حالا مدعی هستند که پدرشان بیماری روانی دارد و من هم باید به دنبال سرنوشت خودم بروم ...

  • ۱۶ سال بیشتر ندارم و در مقطع دبیرستان تحصیل می کنم اما تا الان زندگی گرم و خوشی را کنار خانواده تجربه نکردم. از وقتی که یادم می آید پدرم به شیشه اعتیاد دارد. در خانه ماچیزی جز جنگ و دعوا و فحاشی وجود ندارد.....

  • وقتی به خاطر مشکلات مالی از شوهرم طلاق گرفتم دیگر نمی‌خواستم ازدواج کنم اما شرایط به گونه ای رقم خورد که عاشق پسر جوانی شدم و برای بار دوم پای سفره عقد نشستم ولی زمانی که ناخواسته باردار بودم ناگهان تصمیم وحشتناکی گرفتم و ...

  • با خواستگار دخترم قرار گذاشته بودیم تا برای برگزاری مراسم «بله برون» به خانه ما بیایند اما ناگهان پسرم به صورتم افشانه فلفل زد و دخترم را در حالی که طلاهایش را برداشته بود، با موتورسیکلت آپاچی فراری داد. من هم که از شدت سوزش چشمانم فریاد می کشیدم به طرف یخچال دویدم و ...