از این که به حرف های عمه ام اعتماد کردم پشیمانم. آنها مرا ترساندند که اگر با پسر عمه ام ازدواج نکنم باید تا آخر عمر تنها بمانم. من هم وقتی در 12سالگی به این حرف ها می اندیشیدم به درستی نمی توانستم تصمیم بگیرم چرا که ...
پدرم در حالی که با بغضی در گلو اشک می ریخت قصه تلخ زندگی مرا بازگو می کرد اما من چیزی نمی فهمیدم و با بهت و حیرت به چهره غمگین و بیمار پدرم می نگریستم. باورم نمی شد اما پدرم هیچ گاه دروغ نمی گفت چرا که ...
می خواهم فریاد بزنم آی دختران نوجوان! از سرگذشت من درس عبرت بگیرید و دل به عشقهای پوچ و خیالی نبندید چرا که این عشق ها همانند قماری دو سر باخت است و در هر صورت زندگی انسان به تباهی کشیده می شود...
وقتی ماجرای خلافکاری و پنهان کاری هایش را فهمیدم، او ناگهان با شمشیر و اسلحه وارد خانه شد و لوله اسلحه اش را به سمت من گرفت، به طوری که از شدت ترس نتوانستم خودم را کنترل کنم و ...
معتادم و از راه زباله گردی روزگارم را می گذرانم اما پسر معتادم نیز بیشتر عمرش را به خاطر سرقت و خرید و فروش مواد مخدر در زندان سپری کرده و من توانایی نگهداری از دو نوه چهار و پنج ساله ام را ندارم و ...
چند روز بعد از برگزاری مراسم عقدکنان، زنگ تلفن همراهم به صدا درآمد. پشت خط زن مطلقه ای بود که قبل از ازدواجم با او از طریق شبکه های اجتماعی آشنا شده بودم. «رها» از من خواست مانند همیشه مبلغی پول به حسابش بریزم.و ...
دیگر از سختگیری و افراطی گری های همسرم خسته شدهام. او با عقاید خاصی که دارد مرا در تنگناهای وحشتناک زندگی قرار داده است به طوری که دیگر توان تحمل اعمال غیر قابل باور او را ندارم و...