ملکه یاغی
  • پدرم از غصه دق کرد و چشمان مادرم هم به خاطر گریه های مداومش کم سو شد. در روستای مان، بین مردم، حرمت و اعتباری نداشتم. الان تنها و بی یاور مانده ام با یک دنیا افسوس و آه والدین.