۴۰سال پس از شریعتی؛ شهید یا مرحوم؟ اصولگرا یا اصلاحطلب؟
۴۰ سال پس از درگذشت علی شریعتی، رسانهها از فرزندانش پرسیدهاند که اگر او امروز بود، چگونه میاندیشید و در کدام گروه سیاسی میگنجید؟
احسان شریعتی در پاسخ به این سوال به خبرگزاری مهر گفته است: «شریعتی اگر امروز میبود باز هم به عنوان حرفه، معلم و پژوهشگر و محقق باقی میماند. چون اهل کار اجرایی و دولتی و وزیر و وکیل شدن نبود. با اینکه سیاسی و متعهد بود، اگر امروز میبود باز از نظر سیاسی منتقد وضع موجود و در اپوزیسیون اصولی، یعنی ملی و مردمی و مسئول و مستقل میبود. منتقدی مستقل از قدرتهای خارجی و منتقدی داخلی. اما ایشان قطعا فقط ناقد وضع موجود در ایران نبود، بلکه اپوزیسیون و منتقد وضع موجود در همه جهان میبود. البته این نقد و اصلاحگری به این معنا نبود که در عمل به خشونت بگراید. زیرا کاملا با هر نوع خشونت مرزبندی دقیق داشت و مخالفت میکرد. درست است که ایشان به عنوان «معلم انقلاب» نامیده و معروف شده است؛ اما در واقع او همه «انقلابهای زودرس» را نفی میکرد؛ چون اعتقاد داشت که انقلاب واقعی بسیار بلند مدت خواهد بود و با تغییر دولتها، انقلاب واقعی که همان گسست معرفتی و اخلاقی و عقیدتی باشد حاصل نمیشود. تفکر او انقلابی، به معنای عمیق کلمه بود، نه به معنای سطحی و سیاسی رایج. الان میگویند همه تقصیرات گردن ماست که انقلاب کردیم! اما بهتر است بگوییم یکی از مشکلات ما این است که هنوز درست انقلاب نکردهایم! انقلاب ما خیلی سریع پیروز شد و تغییرات حاکمیتی پیش آمد، ولی در فرهنگ و ساختارها و بسیاری عادات، گویی هنوز انقلابی رخ نداده است! چون تغییر به این سادگی نیست که عاداتی که مثلا ۲۵۰۰ سال است جا افتاده است، به این سرعت تغییر کند و عوض شود. شریعتی اگر امروز بود باز هم بینشی تغییرطلب و تحولخواه از لحاظ تاریخی میداشت.»
فرزند علی شریعتی در گفتوگو با روزنامه «وقایعاتفاقیه» نیز به این سوال که اگر پدرش امروز بود اصلاحطلب میشد یا اصولگرا چنین پاسخ داده است: «واقعیت این است که اگر دکتر شریعتی در قید حیات بود، در «جریانی سوم» قرار میگرفت؛ و این جریان «عدالت و آزادی» را به عنوان دو معیارهای متوازن و متناسب حفظ میکرد. در شرایط کنونی، در جریان موسوم به «اصولگرا» مشکل نبود یا کمبود علاقه به آزادیها و حقوق بشری و شهروندی است و همچنین نوعی دگماتیسم و جزمیت در مسائل دینی و فرهنگی که مورد قبول شریعتی نمیتوانست باشد. از اینرو، بر سر مسئله آزادیها و حقوق شهروندی با اصلاحطلبان همسو هستیم اما در زمینه عدالت اجتماعی و اقتصادی با خط و تفکر حاکم بر دولت پس از جنگ اختلافنظر داریم زیرا در بخش پراگماتیست دولتی جریان اصلاحطلب، نوعی تفکر نئولیبرال از نظر اقتصادی حاکم است ولی در تضاد بین این دو جریان چون یکی غالب و دیگری مغلوب است، با جناح اصلاحطلب در برابر جناح محافظهکار همسو هستیم. درست است که در برخی انتخاباتها اصلاحطلبان موفق به کسب آرای اکثریت شدهاند اما ابزارهای قدرت همچنان در دست «اصولگرایان» مانده است.»
او درباره ادعای برخی از منتقدان درباره اینکه آبشخور تفکرات گروهک فرقان در آموزههای شریعتی بوده، گفته است: «تاکتیک شریعتی، قهرآمیز به معنای مسلحانه نبود. فرقان در قسمت فکری، رگههای مختلف فکری داشت از روحانیت و سنت حوزوی گرفته تا مجاهدین خلق؛ آنها تفاسیر خاص خود را داشتند که به نام «تفاسیر مسجد حجر» منتشر میشد و هیچ کدام هم رفرنسی به شریعتی نداشت. پس از شهادت دکتر شریعتی و اطلاعیهای که مرحومان مطهری و بازرگان، مبنی بر اصلاح کتابهای دکتر منتشر ساختند، اطلاعیهای به نام «فرقان» - شماره یک درآمد که دیگر از نوع تفاسیر مسجد حجر نبود بلکه گروهی شده بود و در اینجا چند جملهای هم از دکتر شریعتی نقل شده بود در نقد روحانیت با مضامینی چون «اسلام منهای آخوند» و... از اینرو، برخی این جریان را به تفکر شریعتی منتسب کردند اما به واقع هیچ ربطی چه در اندیشه، چه در استراتژی و چه در تشکیلات میان شریعتی و این گروه وجود نداشت!»
احسان شریعتی همچنین در میزگردی با هادی خانیکی که در روزنامه «ایران» منتشر شده، وجود برداشتهای ضد و نقیض از شریعتی را یکی از مشکلات موجود میداند و میگوید: «این برداشتها گاه تا جایی پیش میرود که تلقیهای معکوسی از خطمشی فکری او صورت میگیرد. از این رو، در طول این سالها همواره تلاشمان این بوده است که این تفاسیر غلط را اصلاح کنیم؛ چراکه در مورد آرای شریعتی هر کسی، مدعی تفسیری است؛ تا آنجا که میتوان از «جنگ تفاسیر» سخن گفت. بر این باورم که یکی از بحرانهای امروز جامعه ما «تنزل فرهنگ عمومی» است و این خطری است که میتواند جامعه ما را با یک رکود فرهنگی تازه مواجه کند. سارا شریعتی، خواهرم، که در زمینه جامعهشناسی تخصص دارد، معتقد است که باید روشنفکران از نخبهگرایی دست بکشند تا بتوانند همچون شریعتی با مردم حرف بزنند؛ چراکه به زعم او، امروز، رابطه روشنفکران با مردم قطع شده است.»
هادی خانیکی، استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی نیز در این میزگرد گفته است: «نوع قضاوتهای ما به نوع نگاه ما به شریعتی بازمیگردد. از آنجایی که تفکر شریعتی تفکر بسته، منفعلانه و عافیتطلبانهای نیست بنابراین با داعش و داعشیگری هم نسبتی پیدا نمیکند. فرد را در میانه میدان قرار میدهد و به طور مرتب به او عناصری از تفکر را تزریق میکند. این واقعیت است که هر جریان فکری زوائدی دارد به عنوان مثال گروهک فرقان خود را در گستره وسیع تفکر شریعتی قرار میدهد؛ چون تفکر شریعتی تفکری باز است. حسینیه ارشاد با خانه تیمی فرق داشت؛ کسانی که در خانه تیمی هم بودند و از حسینیه ارشاد نبریده بودند با آنانی که در خانه تیمی بودند و از حسینیه ارشاد میبریدند هم فرق داشتند چرا که در حسینیه ارشاد «عرفان» برابر «آزادی» قرار میگرفت. اساساً عرفان در مبارزه مسلحانه جایی ندارد ولی عرفان در تفکر شریعتی جایگاهی بس وسیع دارد. تفکر شریعتی تفکر بستهای نیست، انگیزه میدهد، به تصمیمگیری دعوت میکند. ولی مهم پیدا کردن این وجوه متناقضنما یا پارادکسیکال در تفکر شریعتی است. البته ما کمتر به تمایزیافتگی «شخصیت» و «کنش» شریعتی توجه کردهایم و بیشتر بر وجوه معرفتشناسانهاش متمرکز شدهایم.»
سوسن شریعتی نیز امروز در گفتوگوها و یادداشتهایی که در چهلمین سالگرد درگذشت پدرش منتشر شده، به این پرسش پاسخ داده که شریعتی چگونه پس از خود و در جامعهای پساانقلابی به حیات فکریاش ادامه داد؟
او در گفتوگو با روزنامه «اعتماد» توضیح داده است: «در سالهای اول انقلاب تا ۶٧ که اتفاقا به تعبیری چپ مذهبی بر سر کار است (و به قول دکتر غنینژاد تحت تاثیر شریعتی) اتفاقا شریعتی حذف شده است. در عصر سازندگی قدرت سیاسی حاکم درباره شریعتی ساکت است اگرچه کجدار و مریز اجازه میدهد این مراسمهای دانشجویی برگزار شود. از ٧۶ به بعد تا ٨۴ شریعتی از بایکوت درمیآید اما اعتقاد به بهداشتی شدن او وجود دارد. از ٩٢- ٨۴ در دو دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد نسبت به شریعتی دو رفتار وجود دارد. در دور اول مراسمها کمابیش برقرار است (از جمله مراسم حسینیه) اما از ٨٨ به بعد مراسم رسمی علنی (جز دو مراسم در فضاهای دانشجویی) ممکن نیست. مراسمها در فضاهای بسته و در منازل برگزار میشود (انزوا و خروج برخی از چهرههای مطرح روشنفکری دینی). در دولت اعتدال نیز مراسمهای رسمی حسینیه ارشاد مجوز نمیگیرد اگرچه مراسمهای دانشجویی علنی برپاست. در مجموع میتوان گفت نه حبی است و نه بغضی. این فازبندیهای نسبت قدرت با شریعتی نوعی قبض و بسط فضای عمومی سیاست را نشان میدهد.»
به گفته سوسن شریعتی «جنبش اصلاحطلبی که عمدتا خود را مبتنی بر نسل جدید روشنفکری دینی دهه هفتاد تعریف میکرد با شریعتی همبستگی و همدلی نشان میدهد اما مشروط به بهداشتی کردن او.»
او اصطلاح «شریعتی همچون دماسنج اجتماعی!» را به کار میبرد و میگوید: «نخستین مراسمهای بزرگداشت شریعتی از ۵٨ به بعد با حضور هزاران نفر از جوانان دهه ۵٠ در چمن دانشگاه، تا مراسمهایی که در دهه ٧٠ برگزار شده و اینبار با حضور وسیع جوانان (به نقل از مطبوعات آن سالها) و در ادامه در دهه ٨٠، مقایسه تیراژ کتابها (امروزه بیشتر کویریات و دیروز بیشتر اسلامیات و قبلتر بیشتر اجتماعیات)، حتی کالایی شدن شریعتی (اشیایی با جملهای از شریعتی، اساماسهای عاشقانه) همگی نشان میدهند که شریعتی دماسنج اجتماعی شاخصی بوده است. ارزیابی و شناخت موقعیت و جایگاه سه نسل مخاطبهای شریعتی (با شاخصهایی متضاد) از خلال تحلیل دلایل مراجعات متنوعشان به شریعتی، دریچه گویایی است برای شناخت تحولات فرهنگی، ذائقهای و اجتماعی جامعه ما در چهار دهه اخیر. هر بار به دلیلی البته. هم منی که میخواست انقلاب کند، اسلحه بردارد و هم نسل جدید که نگاهش به مرگ و زندگی، امر سیاسی، غرب و شرق، دین و عرف و... تفاوت کرده. هم اینکه او را کالایی میکند، هم اینکه سوژه طنز و جملات تکافتاده میشود. زمانی جمله «شهید قلب تاریخ است» شریعتی جمله آغازین وصیتنامههای جوانان دهه ۶٠ بود و امروز شریعتی در لابهلای اساماسهای عاشقانه تکثیر میشود.»
سوسن شریعتی خاطراتش از ایام درگذشت پدر را نیز نقل کرده و در یادداشتی در روزنامه «ایران» نوشته است: «سالهاست این بحث وجود دارد که شریعتی شهید بوده است یا مرحوم. حالا اینکه شهید کیست، از بحثهای تخصصی است که علما بلدند. گویی شریعتی در یک متری خاک قرار گرفته، یعنی هنوز کاملاً به خاک سپرده نشده است. همین قصه و شاید زیباتر برای امام موسی صدر به وجود آمده است و این پرسش سی ساله که ایشان زنده است یا نه، همچنان بیجواب مانده است.»
او نقل کرده که «هر کسی میگفت مرحوم شریعتی، برای من نوجوان مشکوک بود و هرکسی میگفت شهید شریعتی، معلوم بود که با شریعتی مشکلات فلسفی ندارد. این بحث، جدای از پرونده قضایی شریعتی، سیگنالی بود برای اینکه ما ببینیم در این جبههبندیها چه کسی با شریعتی، به لحاظ فلسفی و نظری، همدلی دارد و چه کسی ندارد. طبیعتاً همه این سیگنالها خیلی مهم بود.»
چنانکه فرزند شریعتی روایت کرده «مراسم تشییع جنازه شریعتی و خاکسپاریاش در دمشق بود و شخصیتهایی مثل امام موسی صدر، دکتر مفتح، دکتر ابراهیم یزدی، صادق قطبزاده، صادق طباطبایی، نماینده مفتی سنیها و نماینده وزارت فرهنگ در آن حضور داشتند. من حضور نداشتم؛ ولی میدانم بر سر این دعواهایی شده است که چه کسی بر پیکر شریعتی نماز بگذارد و متوفی مشکوک بوده و پذیرش مسئولیت مراسم او ترسناک است. بههرحال کار آسانی نبوده است… ویژگی دیگری که در امام موسی صدر یافتم، این بود که او آدم رندی است. در اسناد هم آمده است که ایشان برای اینکه شریعتی در دمشق به خاک سپرده شود، با معاون کلیددار زینبیه تماس میگیرد و بدون اینکه درباره شریعتی اطلاعات دقیقی بدهد، میگوید که متوفی آقایی بسیار متدین و از شیعیان بسیار محبوب است و دوستداران بسیار زیادی دارد و اجازه دفن او را میخواهد. آن شخص هم که میبیند امام موسی ذینفوذ است و روابط خوبی با سوریه دارد، اجازه دفن را میدهد و بعد که متوجه میشوند متوفی عنصر خطرناکی بوده است و دولت ایران خیلی معترض این کار میشود و دو مرتبه شکایت میکند، کلیددار زینبیه میگوید که من اصلاً در جریان نبودم و امام موسی به ما اطلاعات دقیق نداده است. بر سر برگزاری مراسم چهلم هم باز میشنیدیم که سروصداها و مخالفتهایی هست؛ چون قرار بود این مراسم در سالن یونسکو برگزار شود؛ اما یادم هست و اسناد هم تأیید میکند که وزارت فرهنگ لبنان، تحت فشار دولت ایران، این اجازه را نداد، تا اینکه سالن مدرسه عاملیه را در نظر میگیرند؛ اما همه دعواها بعد از چهلم و در همان عاملیه بیروت اتفاق میافتد. اگر اسناد را بخوانید، میبینید که فردای روز مراسم، خود رئیسجمهوری شمعون و وزیران و مجلس اعلای شیعه و حتی هیأت مدیره مدرسه عاملیه، در پاسخ بازخواست سفارت ایران میگویند که امام موسی درباره شریعتی به ما چیزی نگفته بود و بعداً فهمیدیم که شریعتی مارکسیست و کمونیست و چپ و بیدین و کافر بوده و اصلاً شیعه نبوده است.»
15