ساعتی میان دانش آموزان تنها مدرسه پاکستانیهای ایران/ پاک مثل کودکان پاکستان
چهار کلاس بزرگ پر از بچههای 6 تا 15 ساله، یک دفتر کوچک برای مدیر مدرسه و تنها یک کولر آبی نصب شده روی در آهنی ورودی سالن؛ همه داشته مدرسه «سفیران مهر آسمان» است.
اینجا تنها مدرسه تهران و شاید کشور باشد که سعی میکند به کودکان پاکستانی که حق تحصیل در مدارس عادی ایران را ندارند مثل همه بچههای عادی خارج از نظام دولتی آموزش و پرورش درس بدهد. بچههایی که بدون اوراق هویت و تنها با ذکر نامی برای شناسایی و بدون مبلغی ثبتنام میشوند تا شاید روزی که بزرگ شدند بدانند مدرسه چیست و تنها خاطرهشان از کودکی زبالهگردی و گدایی سر چهارراه نباشد.
از بزرگراه شهید آوینی شهرری به سمت تصفیهخانه جنوب تهران میروم و بعد از خیابانی خاکی به مدرسه میرسم. آب نبات طلایی خورشید میدرخشد و از پشت در آبی مدرسه صدایی نمیآید؛ در که باز میشود حیاط بزرگ مدرسه را میشود دید که با نقاشیهایی روی دیوار از مداد رنگیهای کوچک و بزرگ و کتابخانهای پر از کتاب پوشیده شده.
از در ورودی سالن که میگذرم چند کودک، جفت هم روی تک صندلی روبهروی تنها کولر مدرسه نشستهاند تا خنک شوند.
لیلا افتخار نوری، مدیر جوان مدرسه پشت میز نشسته و با حوصله برای ما از مدرسه میگوید: «این مدرسه دقیقاً یک سال است که تشکیل شده. ما از خرداد 96 در مدرسه «سفیران مهر آسمان 1» در قوچ حصار بودیم و از آذر به این مدرسه آمدیم که مؤسسه خیریه امداد جهان آن را در مزایده آموزش و پرورش اجاره کرد. مدرسه قبلی ما دانشآموزان افغانستانی و پاکستانی را کنار هم داشتیم اما تصمیم بر این شد که این دو را از هم جدا کنیم.»
او توضیح میدهد که این مدرسه 90 دانشآموز دارد اما چون تابستان فصل سبزی کاری است بچههای کمتری به مدرسه میآیند و بیشتر سر کار میروند: «فعلاً نزدیک 60 یا 70 دانشآموز در مدرسه هستند و پاییز که بشود، بچهها برمیگردند. ما اینجا یک کلاس پیش دبستانی و سه کلاس اول ابتدایی داریم و از سال دیگر دو کلاس اول و یک کلاس دوم و یک پیش دبستانی خواهیم داشت.» مدرسه بعد از امتحانات یک هفته دیگر، تا شهریور تعطیل میشود.
همین طور که نوری حرف میزند بچهها از کلاس بیرون میآیند و از خانم مدیر تقاضاهای عجیب و غریب میکنند. پسربچهای با دمپایی پاره، شلوار کردی و پیراهنی که چند سایز برایش بزرگ است از خانم مدیر میخواهد مدادش را بتراشد. دختر کوچکی با لباس آیینه کاری بلند به رنگ بنفش و کولهای صورتی که یک وری از دوشش آویزان است، انگار روی زمین دنبال چیزی میگردد و بیاعتنا به حرفهای خانم مدیر توی دفتر میچرخد.
در سه کلاس اول بسته شده اما نگه داشتن بچههای پیش دبستانی در یک اتاق در بسته کار راحتی نیست. آنها به خاطر محل زندگیشان که در فضای باز دشتها و زمینهای کشاورزی است عادت دارند راه بروند و بیاعتنا به قوانین شیطنت کنند. در کلاس پیشدبستانی، دختر و پسر دور یک میز گرد نشستهاند و مشغول رنگآمیزی هستند. رنگ آمیزی که به میزها هم رسیده و رویش خط خطی شده؛ خط خطیهای درهم برهم و عصبی. خانم مهدیه جعفری که معلم پیش دبستانی است میگوید: «یکی از مشکلاتی که ما داریم، فارسی بلد نبودن بچههاست. هربار که میخواهیم وساطت دعوایی را بکنیم یکی از آنها میگوید آن یکی به من فحش داد ولی ما چون زبان آنها را نمیفهمیم، کار سخت میشود.»
در کلاس دیگری را میزنم و وارد میشوم. بچهها بدون دستور با هم سلام میکنند و سریع سرشان را پایین میآورند تا مسألهای را که خانم معلم به آنها داده، حل کنند. بعضی مشغول کمک کردن و راهنمایی به یکدیگر هستند و خانم معلم بین صندلیها راه میرود و به سؤالات جواب میدهد. راستش را بخواهید از این همه انگیزه و انضباط در کلاس متعجب میشوم.
صدیقه رضایی، معلم کلاس میگوید: «بچهها واقعاً با انگیزه هستند و حرف گوش کن. مخصوصاً وقتی به آنها سرمشق میدهی یا مسألهای برای حل کردن. ولی زنگ نقاشی یا کاردستی فکر میکنند زنگ بازی است و شیطنتشان گل میکند.»
زنگ تفریح میخورد و بچهها بدو از کلاس خارج میشوند. در سالن دست یکی به پس گردن دیگری چسبیده و آن طرفتر پسر کوچکی بطری به هوا پرتاب میکند و دنبالش میدود. اما چند بچه انگار علاقهای برای به حیاط رفتن ندارند و چند تایی روی صندلی نشستهاند. پسر کوچکی آرام مشغول جارو کردن کف سالن است و دیگری سعی میکند پشت دیوار پنهان شود... افتخارنوری میگوید: «به خاطر مشکل خانوادگی که دارند، میگذاریم این بچهها در مدرسه باشند و خیلی به آنها سخت نمیگیریم. یکی از این دخترها پدرش مصرف کننده است و بچه را با خودش پاتوق میبرد. او و 5 تای دیگر دائم دوست دارند یکجا قایم شوند. دلیلش را نمیدانم اما شاید چون همیشه از دست پدر و خانواده پنهان میشوند، این رفتار روی آنها مانده است.»
بچهها زیر سایه چند درخت نشستهاند. سه پسر که بزرگتر از بقیه به نظر میآیند مشغول توپ بازی با معلم ورزش -پریسا تیموری- هستند و دخترها در راهروی باریکی که به پشت مدرسه میرسد ایستادهاند و حرف میزنند. مختار 13 ساله است و چهار ماه است که به مدرسه میآید. به نظرش در این چند ماه همه چیز را یاد گرفته: «همه چیز مدرسه را خیلی دوست دارم اما دلم میخواهد زودتر بروم دنبال کار و زندگی و پول دربیاورم. دلم میخواهد بروم سبزی کاری.»
بچهها جمع میشوند و وقتی میپرسم دوست دارند چه کاره بشوند، شوخیها بیشتر میشود. نبیداد 12 ساله نمیداند میخواهد چهکاره شود. امیرحسین 9 ساله میخواهد رئیس جمهور کل دنیا بشود.
دختری بالای سرم داد میزند: «میخواهم دکتر شوم» و سریع به سمت دیگری میدود. امیرحسین میخواهد پلیس شود و دوستش میگوید: «به قیافت هم میخوره.» بیشتر آنها در جواب اینکه کار میکنند یا نه؟ میگویند به خاطر مدرسه آمدن سر کار نمیرویم. اما یکی از بچهها کنار گوشم زیر لب میگوید: «دروغ میگن همه کار میکنن!» درس خواندن در مدرسه برای آنها که در حاشیه شهر در دل زمین کشاورزی شهر ری و خانههای کپری زندگی میکنند، تنها به خواندن الفبا و درس و مشق ختم نمیشود.
آنها در مدرسه یاد میگیرند که به قانون احترام بگذارند. حتی اگر لباس کثیفی به تن دارند، آن را مرتب بپوشند. روزی سه بار در مدرسه با مایع دستشویی دست بشویند، مسواک بزنند و به فکر سلامتی خود باشند.
خانم نوری میگوید: «ما سعی کردیم با بچههایی که پارسال آمدند اصول اولیه را کار کنیم تا کمی فارسی آنها بهتر بشود و حداقل بدانند مدرسه چیست. کار کردن با آنهایی که پارسال آمدهاند راحتتر است چون با محیط وفق پیدا کردهاند. نمیتوان گفت آموزشهای ما تأثیر صد درصدی داشته اما در خیلی از مسائل پیشرفت داشتهاند.
در واقع تأثیری که ما میگذاریم برای نسل آینده است. آوردن این بچهها به مدرسه، کار بسیار سختی بود چون پدر و مادرها نمیدانستند مدرسه چه چیزی است یا چه جور جایی است. ولی حداقل این بچهها وقتی بزرگ بشوند و ازدواج کنند میدانند و راحتتر میگذارند بچههایشان بیایند مدرسه.» مشکل دیگر اینکه برخی از خانوادهها اساساً با درس خواندن بچهها بویژه دختران مشکل دارند.
زنگ تفریح چهار معلم زن در دفتر جمع شدهاند تا خستگی در کنند و چای بنوشند. زهره حسینی، مهدیه جعفری، صدیقه رضایی و مریم محمدی از نسل دومیهای مهاجران افغان هستند و مشغول تحصیل در دانشگاه.
امکانی که برای کودکان پاکستانی چیزی شبیه رؤیاست. از آنها در مورد مشکلات کار در مدرسه میپرسم و همه باهم از نبود امکانات سختافزاری میگویند.
زهره حسینی که معلم کلاس اول است، میگوید: «پروژکتور میخواهیم چون بچهها در سن پایین با تصویر، بهتر یاد میگیرند. لوازم التحریر، وسایل هنر، دستگاه فتوکپی، وسایل ساده آزمایشگاهی، وسایل ورزشی و... کلاسها هم مخصوصاً در این فصل بشدت گرم است چون تنها یک کولر در مدرسه وجود دارد.» آن طور که لیلا افتخار نوری میگوید، بنیاد «امداد جهان» این مدرسه را با کمک خیرین و کمکهای مردمی اداره میکند.
کودکان پاکستانی هر سال از تحصیل باز میمانند و پیگیریهای فعالان اجتماعی برای تحصیل آنها در مدارس عادی هنوز به جایی نرسیده.
شاید بشود در این روزهایی که کارت «معرفی نامه ویژه حمایت تحصیلی اتباع خارجی» به کودکان مهاجران افغانستانی داده میشود پاکستانیها هم دیده شوند و بتوانند به مدرسه دولتی بروند تا هم آموزش ببینند و هم بتوانند برای کشوری که در آن زندگی میکنند شهروندی عادی باشند.
نادیده گرفتن خانوادههای پاکستانی که بیش از 40 سال است در ایران زندگی میکنند، چه نتیجهای جز رها شدن آنها و فرزندانشان در آسیبهای اجتماعی داشته؟
15