خودکشی ناکام، توبه، قبولی در پزشکی/«کیمیا» از خشونت خانگی گریخت
خبرنگار: ونوس بهنودمستند کیمیا شرح حال داستانهای تلخ رفته بر دختری 20 سال است که نه تنها نفس در سینه حبس میکند بلکه این سوال را به وجود میآورد که سرنوشت دخترانی از این دست چه خواهد شد.
کیمیا در یک روستا بزرگ شده است از کودکی ترس از والدین، اضطراب، انزوا به زندگی او ضمیمه شده و به قول خودش طوری شده است که دیگر کوچکترین تحملی از بدرفتاری را ندارد و برای اینکه کتک نخورد، میزند.
این توصیف برای شما آشنا نیست؟ داستانی که زهره حمزه زاده، کارگردان فیلم در جشنواره سینما حقیقت مخاطبان را به تماشای آن نشاند، داستان تحمیل خشونت خانگی به زنان و دختران است. خشونتی که میتواند فیزیکی یا روانی باشد و کیمیا در طول عمر کوتاه خود متحمل هر دو شده است.خشونتی که به نظر میرسد هیچ کس در جامعه حامی قربانی نیست.
کیمیا هم از پدر و هم از مادر از طفولیت کتک، تحقیر و القای ترس را تجربه کرده است.تا جایی که برای کارنامه با نمره 18 و ترس از پدر اولین خودکشی را مرتکب میشود. پدر بارها گفته است اگر کیمیا کمتر از 20 بیاورد سرش را میبرد و لب حوض میگذارد و کیمیا از ترس کشته شدن در کودکی دست به خودکشی میزند. این ماجرا موجب میشود توسط دو زن بابا و پدرش به طرز وحشیانهای کتک بخورد. تا جایی که ماهها نمیتواند به مدرسه برود.
دومین خودکشی در دوران نوجوانی اتفاق میافتد. که باز نجات مییابد و موفق نمیشود. کیمیایی که شاگرد اول مدرسه بوده است در نقطهای میبیند تمام آن خشونتهای رفتاری و کلامی از او موجودی ساخته که حتی نمیتواند با خود مهربان باشد.حتی زمانی که باردار میشود تلاش میکند فرزند خود را از بین ببرد تا به این دنیا نیاید. اما در نهایت فرزندش به دنیا میآید. در ابتدا نمیخواهد فرزندش را بپذیرد اما وقتی نگاهش به او میافتد به قول خودش انگار سونامی در وجودش شکل میگیرد. این تولد دوباره زندگی کیمیا را نیز تغییر میدهد. در نهایت با خدا عهدی میبندد. از او کمک میخواهد تا دیگر نگوید چرا من؟
کیمیا نه در شرایط عادی بلکه در وضعیتی بسیار سخت از پزشکی قبول میشود. این روزها یک دانشجوی پزشکی است. رهایی یافته از بسیاری تلخیها. درس گرفته از اشتباهات بزرگسالان. هر چند دردهایی را چون کوله باری باقی مانده از زندگی همه جا حمل میکند. درست در تلخ ترین لحظهها با خدا حرف میزند. این روزها می گوید زندگی می تواند هر لحظه تو را با یک معجزه شگفت زده کند. کیمیا کار کرده است، درس خوانده است، رنج برده است و به این باور رسیده است به جای آدم ها باید به خدا التماس کرد. این روزها میاندیشد. آینده را تصویرسازی میکند و برای رسیدن به آن همه تلاشش را میکند.