مادر که از فرزند میگفت، آسمان روضه میخواند/وقتی خانطومان دریای خون شد گفتند فرزندت پرواز کرد
مادر شهید مدافع حرم، شهید محمود شفیعی: محمود که به دنیا آمد برایم شیرینی دیگری داشت، این فرزند زیبایی، نورانیت و لذت دیگری داشت که او را از دیگر فرزندانم ممتاز میکرد. اخلاقی بسیار نیکو داشت و من از او بسیار راضی هستم اما افسوس که قدرش را ندانستم.
به گزارش خبرفوری منزل شهید مدافع حرم اهل بیت(ع) محمود شفیعی میزبان جامعه قرآنی و رحیم قربانی، مدیر سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بود.
شهید محمود شفیعی، مردی از دیار اسلامشهر بود که در سال 94 در منطقه خانطومان سوریه بهدست تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
پدری که هرگز رفتن را باور ندارد
انگار پدرش هنوز باور ندارد که پسرش را از دست داده و از رشادتهای فرزندش طوری تعریف میکند که گویی روبهرویش نشسته باشد:
از همان روزهای ابتدای کودکی در مسجد محله مهدیه بزرگ شد و پا گرفت و از همان روزها عضو افتخاری مسجد و بسیج محله شد، مکبر مسجد بود و دوستانش را نیز به وقت نماز به مسجد میکشاند و بعد از نماز در کلاسهای اخلاق و قرآن شرکت میکردند. با پولهای خرجی که از ما میگرفت وسایل پذیرایی میخرید و به مسجد میبرد تا به این روش دوستانش را بیشتر به حضور در کلاسهای مسجد تشویق کند. روزهایی که به نماز جماعت مسجد نمیرسید در منزل نماز جماعت به پا میکرد.
بعد از سربازی وارد سپاه شد، در ایام عید نوروز به مناطق محروم مرزی در استان کرمانشاه میرفتند و اردوهای جهادی برگزار میکردند. آذرماه سال 94 برایمان خبر آوردند که داعشیها در خانطومان دریای خون راه انداختند، بعد از آن گفتند فرزند شما هم در آن دریا ملکوتی شد. باور نکردم، محمود به ما گفته بود به مشهد رفته است. در آن لحظه فهمیدم هر بار که به ما میگفت به مشهد میرود راهی سوریه میشد.
ما پس از شهادتش تازه فهمیدیم چه کسی را از دست دادیم. همیشه به یاد دیگران بود و به همه کمک میکرد. در خانه همواره کمک حال ما بود، در محل جوانان را به راه درست دعوت میکرد و دوستانش تعریف میکنند در سوریه برای مردم جنگ زده کار و درآمد درست میکرد، شبها غذاهای اضافی را به در منازل میبرد و تحویل مردان جنگزده میداد تا غرورشان پیش خانواده حفظ شود، برای پیرمردان و پیرزنانی که در و پنجره منازلشان شکسته شده بود در و پنجره میساخت تا سرمای زمستان آزارشان ندهد.
دو فرزند 14 . 12 ساله به نامهای فاطمه و زهرا از او به یادگار مانده، به خاطر دارم که همیشه به اطرافیان میگفت اگر نام دخترانتان را فاطمه و زهرا گذاشتید هرگز آنها را تنبیه بدنی نکنید و با آنها تند برخورد نداشته باشید.
عزیزترین هدیه مادر به حضرت زینب(س)
اما آسمان انگار از دل غوغایی مادر خبر داشت که تا لب به سخن باز کرد بغض آسمان شکست، هر جمله که میگفت چشمانش پر از اشک میشد اما لحظهای صدایش نلرزید. فاطمه طاوسی، مادر شهید محمود شفیعی از فرزندش تعریف میکند:
در مقابل فرزندانم اعتراف میکنم؛ محمود که به دنیا آمد برایم شیرینی دیگری داشت، این فرزند زیبایی، نورانیت و لذت دیگری داشت که از دیگر فرزندانم ممتازش میکرد. اخلاقی بسیار نیکو داشت و من از او بسیار راضی هستم اما افسوس که قدرش را ندانستم.
هر چندوقت یک بار تماس میگرفت و کسب اجازه میکرد تا به مشهد برود، برای بار آخر که تماس گرفت گفتم همسرت بیمار است و فرزندانت تنها میمانند کجا میخواهی بروی؟ گفت خانوادهام را به حضرت زینب(س) سپردهام و خیالم راحت است. من هم که دیدم تصمیمش را گرفته گفتم من نیز تو را به حضرت زینب(س) میسپارم.
این راهی است که خودش انتخاب کرده بود و من به راهش، ایمانش و اخلاقش افتخار میکنم. محمود امانتی از سوی خدا به من بود و من حق مادریام را که بسیار ناقابل و ناچیز است به حضرت زینب(س) پیش کش میکنم و امیدوارم این حضرت این هدیه ناچیز را بپذیرند.
من همیشه به محمود و همراهان و دوستانش افتخار میکنم و اگرچه گاهی اشک به چشمانم میآید اما تنها از این ناراحتم که او را دیر شناختم.
محمود اول با نفس خود جهاد کرد
مصطفی محمودی کسی است که سالها در کنار محمود جهاد کرده و روزها و شبهای بسیاری را با این شهید والا مقام سپری کرده است، وی از روزهایی میگوید که محمود چگونه مردم اهل حق کرمانشاه را شیعه میکرد: بعد از شهادت محمود وقتی دوباره وارد شهرهای مرزی کرمانشاه شدیم یک پیرمرد از من سراغ محمود را گرفت، مجبور شدم حقیقت را بگویم پیر مرد کُرد با آن استقامتش مانند یک کودک زار میزد و میگفت ای داد که یتیم شدیم، پیرمرد بیاختیار گریه میکرد و نمیتوانست جلوی اشکهایی را بگیرد که سالها صورتش را ندیده بودند.
در ایامی که به اردوهای جهادی میرفتیم محمود به ما میگفت به هیچ کس نگویید نماز بخوان، اسلام این است و شیعه اینطور است، مردم آن محل اهل حق بودند و چیزی از شیعه نمیدانستند. محمود با همکاری دوستانمان مدرسه و ساختمان میساخت، کلاسهای فرهنگی و ورزشی برپا میکرد و همواره بعد از هر فعالیتش کار را با آموزشی کوتاه از قرآن به اتمام میرساند. در طی سه سالی که ما به اردوهای جهادی در آن منطقه میرفتیم همه با محمود آشنا شده بودند و همه اهل محل شیعه شدند و حتی دونفر از آنان درس طلبگی خواندند.
محمود واقعاً یک جهادگر واقعی بود، او اول با نفس خود جهاد کرد، بعد محله زندگی خود را ساخت سپس به ساختن و آباد کردن کشورش پرداخت و دست آخر برای جهاد علیه ظلم و کفر برخاست.
32