گفتگو با عامل 16 ساله در سرقت مسلحانه از طلافروشی
سارق 16 ساله به طرز هولناکی مرد طلافروش تهرانی را مجروح کرد.
نیمه مرداد ماه امسال کسبه خیابان شمشیری ناگهان متوجه شدند که فواره خون در حال پاشیدن به ویترین یک طلا فروشی است و چند لحظه بعد نوجوانی کاتر به دست از مغازه بیرون گریخت.
سیل جمعیت به سمت طلافروشی ریخت و امدادگران اورژانس بلافاصله از راه رسیده و مرد طلافروش را به بیمارستان منتقل کردند.
شواهد اولیه حکایت از آن داشت که فردی با انگیزه سرقت وارد مغازه شده و بعد از حمله به مغازه دار، در حالی که در انگیزه سرقت خود ناکام ماند از مهلکه گریخت.
این مرد که به دلیل جراحت های عمیق و خونریزی شدید حال وخیمی داشت، تحت درمان قرار گرفت.این در حالی بود که چشم راست این مرد به ضربه کاتر آسیب دیده بود.
همچنین زیر گلویش به صورت هلالی شکافته بود و ضربه ای از زیر گلوی او تا زیر شکمش کشیده شده بود.
عصر همان روز اهالی محله شمشیری با سر و صدای یکی از همسایه ها بیرون ریختند.هم زمان با سر و صدای این فرد، همسایه ها مشاهده کردند که یک نوجوان حدودا 15 ساله از خانه او بیرون جست.
همسایه ها دنبال این فرد دویده و او را دستگیر کردند و تحویل ماموران پلیس دادند که مشخص شد این نوجوان همان سارق مغازه طلافروشی است .
بعد از دعوا با پدرم دست به سرقت خشونت بار زدم
در ابتدای رسیدگی به این پرونده مشخص شد این سارق 15 سال سن دارد، رسیدگی به پرونده در شعبه چهارم دادسرای اطفال در دستور کار بازپرس مهری درویش قرار گرفت.
گفتگو با متهم 15 ساله به نام حامد را در ادامه گزارش بخوانید.
حامد متولد چه سالی هستی؟
اولین روز سال 85 به دنیا آمدم.روز اول فروردین.
الان باید پشت میز و نیمکت مدرسه باشی ...
بله درس می خواندم و درسم هم خیلی خوب بود.هیچ وقت معدلم از 18 پایین تر نیامد.اما وقتی کرونا شروع شد و مدارس غیرحضوری شد دیگر نتوانستم به درسم ادامه دهم چون گوشی نداشتم.
پدرم هم نتوانست برایم گوشی بخرد.حتی تلاش کرد وام بگیرد اما موفق نشد.برای همین از روستایمان در نزدیکی شهر بجنورد به تهران آمدم که کار کنم.
کار پیدا کردی؟
در یک پیتزافروشی در خیابان گیشا کار پیدا کردم.شب ها هم همان جا می خوابیدم و غذا هم می دادند.برای همین تقریبا کل حقوقم را پس انداز می کردم.یک سال کار کردم و حدود 60 میلیون تومان پول پس انداز کرده بودم.
رقم خوبی است! معلوم است پشتکار خوبی داشتی.
بله برای سن و سال من خیلی خوب بود، آرزوهای زیادی در سر داشتم.اما نتوانستم از پس اندازم استفاده کنم.همین که حس می کردم حاصل تلاشم به باد رفته کار دستم داد.
چه شد؟
بعد از یک سال کار کردن به روستایمان رفتم.می خواستم با پس اندازم موتور بخرم و در تهران به عنوان پیک موتوری کار کنم.
به فکر این بودم که درآمدم بیشتر شود.52 میلیون از پولم را به پدرم داده بودم که برایم پس انداز کند.وقتی به او گفتم می خواهم موتور بخرم و از او خواستم پولم را پس بدهد.
از طرفی موقع سفر به تهران از مادرم 4 و نیم گرم طلا قرض کرده بودم.پدرم گفت اول باید طلای مادرت را پس بدهی و بعد پولت را به تو می دهم.
من هم خیلی ناراحت شدم و گفتم چرا گروکشی می کنی.
به خاطر همین بحثمان شد و من از خانه قهر کردم و به تهران برگشتم.
همین دعوا باعث شد که نقشه سرقت را کشیدی؟
در طول مسیر اصلا به فکر سرقت نبودم.به تهران که رسیدم از ترمینال خاوران به میدان شمشیری رفتم.در آنجا از یک طلافروشی قیمت طلا را پرسیدم که متوجه شدم پولی که دارم برای خرید طلا کم است.
بعد به یک پارک رفتم و تا ظهر آنجا بودم.ظهر بود که تصمیم گرفتم دوباره به طلافروشی بروم.
وقتی وارد مغازه شدم به صاحب مغازه گفتم که یک زنجیر و پلاک می خواهم و چند مدل به من نشان داد.یکی را انتخاب کردم و وقتی مشغول وزن کردن آن شد یکدفعه به سمت او حمله کردم و کاتر را زیر گلویش کشیدم که خون فواره زد.او مرد قوی هیکلی بود و از پشت پیشخوان بیرون آمد و دستانم را گرفت.
می گفت چه کار می کنی؟ با توجه به اینکه جثه من کوچک است می توانست من را بزند اما این کار را نکرد ولی من ترسیدم و یک بار دیگر کاتر را از زیر گلوی او تا زیر شکمش کشیدم.
باز هم فقط دستانم را گرفت که من سعی می کردم خودم را رها کرده و فرار کنم.در جریان درگیری کاتر به چشمش اصابت کرد و چند گاز هم از پشت او گرفتم که وادارش کنم در را باز کند.به محض اینکه در را باز کرد پا به فرار گذاشتم.
کاتر را هم به قصد سرقت خریدی؟
کاتر و یک کیسه زباله بزرگ خریدم.می خواستم با کاتر صاحب طلا فروشی را تهدید کنم و طلاها را در کیسه زباله بریزم و فرار کنم.
بعد از اینکه فرار کردی کجا رفتی؟
از ترس پشت سرم را نگاه نمی کردم، با تصور اینکه اهل محل دنبال من هستند، فقط می دویدم تا اینکه به بن بست رسیدم.از روی علمک گاز یک خانه بالارفتم و وارد حیاط شدم.
در دستشویی داخل حیاط آن خانه قدیمی مخفی شدم.
دو سه ساعتی آنجا بودم و وقتی می خواستم فرار کنم همسایه ها من را دیدند و تحویل پلیس دادند.
از روز دستگیری تا الان خانواده ات را دیده ای؟
بله در کانون به ملاقاتم می آیند.خیلی ناراحتند و فقط گریه می کنند.
تو هم ناراحتی؟
خیلی زیاد ناراحت و پشیمانم.می خواستم برای خودم کسی شوم اما این اشتباه کارم را به اینجا کشاند.
به این فکر می کنی که بعد از آزادی چه کنی؟
دلم می خواهد آرایشگر شوم قبلا در روستا که بودم از یک آرایشگر کمی یاد گرفتم و حالا در کانون هم در حال آموزش دیدن آرایشگری هستم.اما مطمئنم که دیگر نمی توانم به آن روستا برگردم چون آبروی من رفته است، همه اهالی روستا با خبر شده اند که من اینجا در زندان هستم.
در حالی که احتمال می رود اتهام شروع به قتل برای این متهم نوجوان درنظر گرفته شود، بازپرس پرونده برای تصمیم گیری نهایی منتظر نظر معاینات پزشکی قانونی بعد از پایان طول درمان شاکی است.
خب اگر دولت یک گوشی در اختیار این نوجوان قرار داده بود الان به این وضعیت می افتاد؟
این نوجوان مجرم ذاتش با شرارت آمیخته است و صد البته بد هم تربیت شده است!