طلاق خانم دکتر از وحشت شکنجههای آقای پزشک
در شعبه 265 دادگاه خانواده خانم دکتری به تنهایی مقابل قاضی انصاری نشسته بود که همزمان مرد شیکپوشی نیز وارد شد، به نظر میرسید همسر پزشک زن باشد.
آنها نگاهی به هم انداختند و مرد کت و شلواری با فاصله روی صندلی نشست.
قبل از اینکه قاضی بررسی پرونده را شروع کند، مرد به همسرش گفت: خجالت نمیکشی مرا به دادگاه کشاندی؟ زن جواب داد: تو خجالت نمیکشی همیشه مرا به باد کتک میگرفتی بدون هیچ دلیل خاصی.
مشکل اصلی این زوج پزشک که زن متخصص بیهوشی و مرد جراح عمومی است، نه مهریه بود و نه چک برگشتی. آنها مالک آپارتمان لاکچری و ویلا، خودروی خارجی و حساب میلیاردی بودند که در حقیقت بدرفتاری و ضرب و جرح آقای دکتر بذر ناامیدی را به زندگی مشترکشان پاشیده بود.
ماجرای آشنایی این زن و شوهر پزشک از 8 سال قبل کلید خورده بود.
مریم تازه برای گذراندن طرح پزشک بیهوشی خود به یکی از شهرهای کوچک غرب کشور رفته بود که آنجا با امیر جراح عمومی آشنا شد. آن زمان خانم دکتر 25 سال بیشتر سن نداشت و امیر نیز 5 سال از او بزرگتر بود، از نگاه مریم او مردی خوشلباس و با شخصیت به نظر میآمد.
هر دو در یک بیمارستان مشغول به کار بودند. کم کم حرفهای عادی و روزمرهای که در مورد درس و تحصیل و کار بینشان رد و بدل میشد رنگ و بوی دیگری گرفت و بالاخره یک روز امیر به خانم دکتر پیشنهاد ازدواج داد، اما مریم فرصت خواست تا شناخت کافی از هم پیدا کنند.
سرانجام دختر جوان وقتی دید که امیر مردی باشخصیت و از موقعیت شغلی خوبی هم برخورداراست، ماجرای آشناییاش را به والدینش اطلاع داد که آماده پذیرایی از خواستگارش باشند.
امیر وقتی از مریم شنید که ماجرا را به پدر و مادرش گفته است خیلی خوشحال شد و چند روز بعد به همراه خانوادهاش برای خواستگاری راهی خانه خانم دکتر شدند. پس از موافقت خانوادهها، خانم دکتر با یک شاخ نبات به عقد آقای دکتر درآمد.
این زوج پزشک پس از مراسم عروسی زندگی در زیر یک سقف را شروع کردند. بدین ترتیب زوج پزشک از شهرستان انتقالی گرفته و در تهران مشغول طبابت شدند. اوایل زندگی خوب و آرامی داشتند و مریم فکر میکرد خوشبختترین زن دنیاست و همسرش نیز بهترین مرد دنیا، اما این احساس خوشبختی خیلی دوام نیاورد و اتوبوسِ سرنوشت، آنها را مقابل دفترخانه ثبت طلاق پیاده کرد.
نخستین اختلاف آنها بعد از 3 سال بروز کرد و بداخلاقی و بدرفتاریهای مرد پزشک نمایان شد. کار به جایی کشید که خانم دکتر جوان را به هر بهانهای به باد کتک میگرفت. خانم دکتر ابتدا ماجرای کتک خوردنش و بدرفتاریهای همسرش را از اقوام و آشنایان پنهان کرد و به امید اینکه اخلاق و رفتارش تغییر کند، صبر و بردباری پیشه کرد.
اما برخلاف تصور مریم، روز به روز خشونت کلامی و حتی فیزیکی همسرش بیشتر میشد. خانم دکتر که به ستوه آمده و دیگر قادر به ادامه زندگی مشترک نبود، تصمیم گرفت یک بار برای همیشه به این زندگی پرتنش پایان دهد. بنابراین یک روز روبه روی همسرش نشست و گفت بهتر است راهشان را از هم جدا کنند. حالا هر دو در دادگاه خانواده شماره 2 ولنجک منتظر رسیدگی قاضی انصاری رئیس شعبه 265 بودند.
قاضی پس از بررسی مدارک و مستندات، از زوج پزشک خواست که در خصوص ارائه دادخواست طلاق توافقیشان توضیح دهند. مرد پزشک گفت: همسرم را دوست دارم اما مدتی است که بنای ناسازگاری گذاشته و در خانه خبری از آرامش و آسایش نیست.همزمان خانم دکتر در جواب گفت: اوایل زندگی مشترک خوب و آرامی داشتیم اما رفته رفته کجخلقیهای همسرم شروع شد.
ابتدا تصور می کردم که به مرور زمان اخلاق و رفتارش تغییر خواهد کرد اما متأسفانه کار به جایی کشید که وی به بهانههای مختلف مرا به باد کتک میگرفت و زندگی را برایم تبدیل به جهنم کرده بود، دیگر توان ادامه زندگی با وی را ندارم و همه چیز را به او بخشیدم تا با طلاق توافقی به این زندگی پرآشوب پایان بدهم.
اما این درحالی بود که آقای دکتر هرگونه ضرب و جرحی را انکار کرد و گفت: چون از نظر اخلاقی با هم مشکل داریم و دیدگاهمان در زندگی باهم بسیار متفاوت است، تصمیم گرفتیم برای طلاق توافقی به دادگاه خانواده مراجعه کنیم.
قاضی انصاری پس از پایان جلسه رسیدگی، این زوج پزشک را به مرکز مشاوره راهنمایی کرد تا عجولانه برای زندگیشان تصمیمگیری نکنند؛ بنابراین با گذشت یک ماه از کلاسهای مشاوره 2 پزشک اصرار بر جدایی داشتند و قاضی به ناچار حکم طلاق آنها را صادر کرد.
بدین ترتیب، هر دو پزشک پای برگهها را امضا کردند و از دادگاه خارج شدند و پرونده زندگی مشترک آنها برای همیشه بسته شد.
خدا راشکر طلاق گرفتن
خوب کاری کردند. وقتی انسان به نقطه تفاهم نرسه لاجرم به نقطه تقابل میرسه که باید راهشون ازهم جدا بشه.این سرنوشت دیر یا زود همه انسانهاست چون یک فکر برای همیشه در دوسر نخواهد گنجید.
کار خوبی کرد طلاق گرفت از این عوضی