رویای بر بادرفته پسری که میخواست از راه خلاف به آرزوهایش برسد
پسری جوان که برای ثروتمند شدن سراغ فروش مشروبات الکلی رفته بود، حالا میگوید پشیمان است.
آرمان پسر جوانی است که به دلیل حمل مشروب بازداشت شده است. او پیش از این نیز به همین جرم بازداشت شده بود.
او از زندگیاش میگوید:
شغل پردرآمدی که بتواند کفاف زندگیام را بدهد، پیدا نکردم.
نه من فقط توزیع میکنم.
خودت هم مصرف میکنی؟
من مصرفکننده نیستم. اگر مصرفکننده بودم که نمیتوانستم مشروب بفروشم. من همیشه باید هوشیار باشم.
تو که میدانی مشروب چیز خوبی نیست چرا این کار را میکنی؟
به هر حال من چه بفروشم چه نفروشم عدهای استفاده میکنند.
ایست بازرسی بود، داشتم جنس میبردم برای مشتری که شناسایی و دستگیر شدم.
اینطور که در پرونده آمده در خانهات هم پیدا کردهاند
همسر و فرزند داری؟
نه. با مادرم زندگی میکنم.
او تا قبل از اینکه اولین بار دستگیر شوم چیزی نمیدانست. بعد هم فکر میکرد این کار را کنار گذاشتهام.
حرفی درباره این اتفاق نزده است؟
مادرم خیلی ناراحت است. او نمیدانست کسانی که دم خانه میآیند به خاطر مشروب میآیند و فکر میکرد دوستان من هستند. حالا خیلی عصبانی است.
میدانی مجازات میشوی؟
به هر حال اشتباه کردم.
مادرم خیلی عصبانی است. گفته سند خانهاش را نمیدهد. او من را نبخشیده است.
چطور میتوانی مادرت را آرام کنی؟
خیلی ناراحتم. از مجازات و زندان نمیترسم اما همیشه از آه مادرم ترسیدهام. امیدوارم بتواند من را ببخشد.
قبل از مشروبفروشی چه میکردی؟
مدتی پیکموتوری بودم، ولی نشد آنقدر پول دربیاورم که به آرزوهایم برسم. برای همین رفتم سمت مشروب. اشتباه کردم و پشیمانم.