روایت دختران از آزار جنسی/ چرا وقتی مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، آن را پنهان میکنند؟
▪️سمیه... در ١٤سالگی مورد آزار و اذیت پسرخالهاش قرار گرفته. تنها کسی که در خانوادهاش میداند، مادرش است، او میگوید: «تابستانها همیشه به خانه خالهام در یزد میرفتیم. همه عشقم رفتن به یزد و بازیکردن با خالهزادههایم بود، فکرش را هم نمیکردم یک روز پسرخالهای که جای برادر بزرگم بود و دو بچه داشت بخواهد اذیتم کند. ظهر گرم یک روز شهریوری، یک هفته مانده به بازگشت ما به کرج و آمادهشدن برای مدرسه، همهچیز عوض میشود.
▪️«رفته بودم توی انباری که به لواشکهای آویزانشده ناخنک بزنم. محمود پشت سرم آمد، در را بست و گفت چون دستم به لواشکها نمیرسد، بغلم میکند، من هم با خوشحالی قبول کردم و خودم را بالا کشیدم، همانطور که لواشکها را از روی بند برمیداشتم احساس کردم دست محمود روی تنم حرکتهای عجیبی میکند، یکهو دستم شل شد، شروع کردم به تقلاکردن، یک مرتبه عصبی شد. من را به دیوار کوبید و گفت: خفه شو. نفسم بالا نمیآمد، بدنم تازه جوانه زده بود، ترسیده بودم، دستش بالا و پایین میرفت و حرفهای رکیک میزد. بعد هم به گوشهای پرتم کرد و گفت: اگر صدایم دربیاید، سرم را میبرد.
▪️سمیه تا رفتن از خانه خالهاش سکوت میکند، به خانه که میرسند، همهچیز را به مادرش میگوید: «مادر اشک میریزد و میگوید اگر پدر سمیه چیزی بفهمد، خون به پا میشود. آنها هر دو سکوت میکنند، مادر در برابر رنجی که سمیه تا به امروز کشیده، سکوت میکند، خانه خاله دیگر در رؤیاها باقی میماند و هیچکدام پا به آنجا نمیگذارند».
▪️سمیه میگوید: پارسال محمود پیغام داد و حلالیت طلبید؛ اما دیگر دیدن اسمش هم حالم را بد میکند./ شهروند
منبع: خبر آنلاین
15
متاسفانه حقیقت داره این موارد