آیا روابط عاشقانه را میشود با دارو ترمیم کرد؟
دو پژوهشگر میگویند تزریق برخی داروها میتواند زوجها را از خطر جدایی نجات بدهد.
برخی عشق را والاترین عاطفۀ بشری میدانند و برخی منشأ درد و رنجی بیحساب. در توصیف عشق میلیونها کلمه بر زبان جاری شده است، ولی کمتر به فرایند زیستشیمیایی در پس آن پرداخته شده است. آیا ممکن است دارویی ساخته شود که ما را عاشق کند یا از عشق منصرفمان کند؟ اصلاً میشود روابط عاشقانه را با سازوکارهای شیمیاییِ بدن دستکاری کرد؟ دو محقق دانشگاه آکسفورد میگویند فرایندهای زیستی عشق تأثیر بسزایی بر جنبههای روانی افراد دارد: با تزریق مقدار مشخصی از داروها، تحتنظر پزشک، میتوان رابطههای ترکخوردۀ عاطفی را دوباره ترمیم کرد. چقدر میشود به یافتههای آنها اتکا کرد؟
اینک دیگر مدتهاست که برای درمان طیفی از مشکلات روانی، مانند افسردگی و اضطراب، بهوفور از داروهایی استفاده میشود که میتوان آن را داروهای تغییر ذهن نامید. ازجمله داروهای مهارکنندۀ بازجذب سروتونین۱ (SSRI ها) که همانطور که از نامشان پیداست، بر میزان سروتونین در مغز تأثیر میگذارند. در این میان، گونهای وضعیت روانی هست که برای آن دارویی تجویز نمیشود و هرگونه دخالت زیستیپزشکی در آن ناروا دانسته میشود. بیتردید میتوان گفت بیش از هر وضعیت دیگر انسانی، دربارۀ این وضعیت صحبت میشود و این وضعیت دلیل بخش عمدهای از زیباترین هنرها و ادبیات و موسیقی است. هر سال در چهارده فوریه این وضعیت گرامی داشته میشود یا، بهاعتقاد برخی، از آن بهرهبرداری اقتصادی میشود: عشق.
عشق شاید چیزی سرشار از شگفتی و زیبایی باشد، ولی همه میدانند بههرحال وضعیتی است که درمانی ندارد. همانطور که در ترانۀ مشهور گروه بیتلز میشنویم: «تنها چیزی که میخوای عشقه». ولی عشق را نمیتوان با پول خرید. برخی عشق را والاترینِ عاطفهها میدانند و برخی منشأ درد و رنجی بیحساب. اگر از ده نفر بپرسی عشق چیست، بیشک ده پاسخ متفاوت خواهی شنید. عشق بنمایۀ رمانس است، پس جای تعجب نیست که معمولاً آن را رمانتیکش میکنیم. در توصیف این احساس میلیونها کلمه بر زبان جاری شده است، ولی کمتر به فرایند زیستشیمیایی که در پس آن نهفته پرداخته شده است.
دو اخلاقشناس دانشگاه آکسفورد، برایان اِرپ و جولیان ساویولسکو، در کتاب جدیدشان با نام عشق داروست۲، از این میگویند که این جنبۀ مغفول عشق به همان اندازۀ ساختار اجتماعی و روانشناسانۀ آن اهمیت دارد. شاید این را بهشکلی شهودی میدانستیم، زیرا فقدان جذابیت عاطفیِ یک شخص برای خودمان را چنین بیان میکنیم: «گروه خونیمان به هم نمیخورد».
بااینهمه، گرچه بسیاری از ما قبول کردهایم که داروهایی که بر مغز تأثیر میگذارند در درمان بیماریهای روانی کارایی دارند، ولی اتخاذ همین رویکرد دربارۀ عشق به مذاق کسی خوش نمیآید. عشق را چیزی سالم و طبیعی میدانیم و از همین روست که به بیان ارپ و ساویولسکو آن را موضوع «تقویت زیستیپزشکی»۳ نمیدانیم.
ولی این دو اخلاقشناس استدلال میکنند که اینک زمان تغییر نگرشمان دراینباره و بررسی امکانهایی است که پیشرفتهای انقلابی در زیستپزشکی و علوماعصاب فراهم کرده است. «اگر روزی بتوانیم فرایندهای عصبیشیمیاییِ مربوط به وابستگی عاطفی را بهروشی ایمن هدف گرفته و دستکاری کنیم، دلایلی در دست است که نشان میدهد این کار میتواند به افرادی که بهراستی نیازمند آن هستند کمک شایانی بکند».
نویسندگان این کتاب پا را از این هم فراتر میگذارند و میگویند همین امروز نیز چنین داروهایی تاحدودی آزموده شدهاند و افراد زیادی در سراسر دنیا آن را استفاده کردهاند و لازم است هرچهزودتر پژوهشهایی کنترلشده روی آنها صورت گیرد. مشکل اینجاست داروهایی که نویسندگان این کتاب از آن سخن میگویند همگی مواد روانانگیز۴ غیرقانونی هستند، مانند سایلوسایبین۵ و بیشتر از آن متیلندیاکسیدمتآمفتامین۶ (MDMA) که درواقع مادۀ مؤثر قرص پارتی یا همان اکستازی است.
ارپ و ساویولسکو به مطالعاتی ارجاع میدهند که حاکیاز تأثیر مثبت MDMA بر بیمارانی است که دچار اختلال اضطرابی پس از سانحه (PTSD) هستند و چنین حدس میزنند که شاید این ماده برای زوجهایی که در رابطهشان به مشکل برخوردهاند نیز مفید باشد.
ولی آیا این بسط بیشازحد یک استنتاج نیست؟ برای نمونه، جنگیدن در عراق و تبعات روانی آن چه ربطی به رابطۀ عاشقانۀ رو به سقوط دارد؟ اِرپ میگوید تحقیق کوچکی انجام شده است که نشان میدهد در زوجهایی که یکی از طرفین به اختلال PTSD دچار بودند، مصرف حسابشدۀ MDMA به بهبود رابطه کمک کرده است. به گفتۀ او، گمان میرود دلیل تأثیر مثبت این ماده در مبتلایان به PTSD این باشد که یک دسته مکانیسمهای دفاعی را از کار میاندازد. وقتی این مکانیسمهای دفاعی از کار میافتند، صحبت از احساسات و درونیات بسیار راحتتر میشود.
ارپ چنین توضیح میدهد: «منظور ما این است که آسیب روانی طیف وسیعی را شامل میشود و روابط عاطفی نیز گاهی آسیبرسان هستند. دلیل اصلی ازبینرفتن بسیاری از روابط در طول زمان این است که شبهآسیبها یا آسیبهای عاطفی در داخل یا خارج از رابطه روی میدهد. در این حالت، افراد رفتهرفته در خودشان میروند و دیگر با طرف مقابلشان از احساسات و افکارشان نمیگویند. از طرفی، نوع خاصی از صمیمیت لازمۀ عشق است، ولی حین صحبت دربارۀ موضوعاتی خاص با طرفمان مکانیسمهای دفاعی ما فعال میشود و واکنشهای ناخودآگاه ناشی از ترس از خود بروز میدهیم، این مکانیسمها و واکنشها دقیقاً همان چیزهایی هستند که این ماده در غلبه به آنها به ما کمک میکند».
از این گفتۀ ارپ پیداست که قصد او این نیست که مثلاً در قرار اول از تقویت زیستیپزشکی استفاده شود، زیرا به قول خودش او به لزوم «اصالت» احساسات و قلابینبودن آنها در رابطه باور دارد؛ تمرکز او بر کسانی است که آن مرحلۀ نخست آزمون شیمی را از سر گذراندهاند، ولی عشقشان به مرور زمان بهدلیل سختیهای روزمرۀ زندگی دستخوش فرسودگی و زوال شده است.
«فرض کنید دارویی مصرف کنیم و ناگهان با کسی احساس صمیمیتی بکنیم که تا پیش از دارو آن احساس وجود نداشت. در این حالت، این احتمال وجود دارد که درواقع این حس بهتمامی ناشی از دارو باشد و نه برآمده از نوعی همخوانی و سازگاری تثبیتشده میان ما و طرف مقابلمان. اگر اشتباه نکنم، تیموتی لیری۷ برای بار نخست اصطلاح 'سندرم ازدواج ناگهانی'۸ را به کار برد و منظورش زمانی برد که دو نفر مثلاً حین رقص در کلوپ شبانه با هم آشنا میشوند و پیش خودشان میگویند 'وای، نیمۀ گمشدهام را پیدا کردم' و میروند و ازدواج میکنند. ولی تأثیر دارو که از بین میرود و همدیگر را بیشتر میشناسند، درمییابند که چنان هم با یکدیگر سازگار نیستند».
البته، در کشور ما انگلستان، مادۀ MDMA بیشتر برای نقشآفرینیاش در بهاصطلاح دومین تابستان عشق در سال ۱۹۸۸ میلادی شناخته شده است، زمانی که نسلی از جوانان پارتیباز با اکستازی آشنا شدند و «عشق زدند» و نشئگی دستهجمعیِ ساعتها رقصِ شبانه در یک انبار شهری یا مثلاً مزرعه را تجربه کردند. در ابتدای آن جنبش اجتماعی، بارقهای از آرمانگرایی درخشید، ولی خیلی زود به افراط در لذتگرایی سقوط کرد و خیلی نگذشته بود که اخبار مرگ نوجوانانی که اکستازی مصرف کرده بودند آن رؤیای آرمانشهری را ویران ساخت.
گرچه در بریتانیا و پیش از آن تابستان بسیاری نام MDMA به گوششان نخورده بود ولی درواقع، از ده سال پیش از آن تاریخ، این ماده طبق قانونی مربوط به منع فنتیلآمینها غیرقانونی شده بود. در آمریکا، این ماده در سال ۱۹۸۵ غیرقانونی اعلام شد.
البته ارپ و ساویولسکو صحبت از قانونیشدن این ماده نمیکنند. آنها به خطرات احتمالی آن اذعان میکنند، بهخصوص اگر در موقعیتی نادرست و بدون حمایتهای لازم مصرف شود، و چنین استدلال میکنند که دسترسی به این ماده باید صرفاً برای مقاصد درمانی و تحتنظر متخصصان باشد.
در آمریکا و تا سال ۱۹۸۵ میلادی، بسیاری از مشاورانِ رابطه داروی MDMA را تجویز میکردند. در سال ۱۹۹۸ میلادی، دو روانپزشک با نامهای جورج گریر و رکا تالبرت مقالهای در ژورنال آو سایکواکتیو دراگز۹ نوشتند که دربارۀ تجربیات آنها در برگزاری جلسات درمانی با واسطۀ MDMA و بر روی هشتاد نفر در سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ بود.
این هشتاد نفر پس از یک فرایند غربالگری انتخاب شده بودند و همگی میبایست رضایتنامهای را مبنیبر آگاهی از خطرات احتمالی امضا میکردند. سپس گریر و تالبرت به خانۀ آنها میرفتند و یک دوز ۷۷ تا ۱۵۰ میلیگرمی از MDMA خالص را به آنها تزریق میکردند و در ادامۀ جلسه اگر آن شخص میخواست یک دوز تقویتی ۵۰ میلیگرمی نیز به او تزریق میکردند (برای مقایسه، در نظر بگیرید که قرص اکستازی که در خیابانهای بریتانیا فروخته میشود گفته میشود بالاتر از ۱۵۰ میلیگرم و گاهی ۳۰۰ میلیگرم مادۀ MDMA دارد). طبق آمار این دو روانپزشک، این جلسات درمانی به درد ۹۰ درصد این افراد خورد و «برخی از آنها گفتند که عشقشان به طرف مقابل بیشتر شده است و راحتتر میتوانند درد و رنج گذشته و کینههای بیهوده را پشت سر بگذارند».
با نگاهی بدبینانه، میتوان گفت که در این صورت دیگر از عشق چه میماند؟ ولی نکتۀ مهمتر این است که چطور بتوانیم دو نوع رابطه را از هم تشخیص دهیم: یکی رابطهای که حفظ آن ارزش دارد و باید آن را تقویت کرد، دوم رابطهای که ازاساس ناکارآمد است و این خطر وجود دارد که این نشئگی موقت آن ناکارآمدی اساسی را پنهان کند.
ارپ و ساویولسکو بسیار مراقب هستند که عشق را چندان هم هنجارگذارانه تعریف نکنند تا با تعریف هر عاشق از عشق همخوانی داشته باشد. بههماناندازه، ارپ مراقب قضاوتهای قیممآبانه دربارۀ روابط دیگران نیز است. به باور او، رابطه تعریف واحدی ندارد و بیشتر مانند طیفی است که یک سر آن تکهمسری است و سر دیگر آن بیقیدی جنسی. روابط عاطفی تمام انسانها جایی میان این دو قرار میگیرد. پس طبقهبندیهایی که یک نسخه را برای همه تجویز میکنند محکوم به شکست هستند.
«بهنظرم اشتباه است که بگوییم تحت هر شرایطی همه باید برای همیشه تکهمسر باشند و این را نیز در قوانین کیفری لحاظ کنیم. ولی این نیز اشتباه است اگر بگوییم ما همه میمون هستیم و زمان تکهمسری گذشته است و باید تا میتوانیم شریک جنسی داشته باشیم. در جهان معنا و در تجربۀ شخصی و در نسبتمان با سایرین، جای بسیاری برای برداشتهای گوناگون از امر ارزشمند هست».
ارپ میگوید تصمیم دربارۀ اینکه رابطۀ «صحیح» چیست تاریخ دهشتناکی دارد [...]. ولی هر دو نویسنده یک معیار عینی را پذیرفته و از آن کوتاه نمیآیند. ارپ میگوید: «ولی وقتی پای خشونت به میان باز میشود، همۀ ما انسانها، در قالب جامعه، خط قرمز مشخصی علیه آن ترسیم کردهایم. وجود خشونت در یک رابطه نشانۀ بارزی است که نشان میدهد آن رابطه با معیاری عینی رابطهای بد است».
در این کتاب، شاهد ادعاهای جسورانهای هستیم که به نظر میرسد بیش از اینکه برآمده از واقعیتهای مستحکم علمی باشند، بیشتر مقاصد تبلیغاتی دارند. برای نمونه، ادعا میکند که «زیربنای زیستی عشق رمانتیک کشف شده است» و منظرۀ داروی عشق در افق پیداست. اگر هم نگوییم جامعۀ علمی هنوز در این مورد سردرگم است، حداقل میتوان گفت هنوز بحثهای زیادی دربارۀ آن اجزای زیربناییِ زیستی در جریان است، ازجمله نقش هورمون تستسترون در لیبیدو. نویسندگانِ کتاب اخلاقشناس هستند، پس جای تعجب نیست که اوج کتاب وقتی است که به موارد اخلاقی و اجتماعی و کاربردیِ مربوط به پیشرفت علمی میپردازد، نه صرفاً جزئیات خود آن پیشرفت علمی.
اگر روزی آن بهاصطلاح زیربنای زیستی واقعاً آشکار شود و بتوانیم رفتار و عواطف را با داروها تنظیم کنیم، پس آیا در آن شرایط، ما انسانها کمتر از گذشته خودمختار خواهیم بود و درعوض بیشتر شبیه دستگاههایی برنامهپذیر خواهیم شد؟
ارپ میگوید: «ما انسانها با روشهای مختلف میتوانیم خودمان و یا داستانی که دربارۀ خودمان روایت میکنیم را تغییر شکل دهیم. با برخی از این روشها راحتتر کنار میآییم، زیرا در ظاهر ربطی به مغز ندارند، ولی از مداخلۀ مستقیم در مغز هنوز کمی هراس داریم».
ولی ارپ میگوید واقعیت این است که حتی کلمات نیز بر مغز ما تأثیر میگذارند. او از افسانۀ اودیپ مثال میآورد. اودیپ در رضایت کامل مشغول نزدیکی با یوکاسته است و عاشق اوست، ناگهان درمییابد یوکاسته مادر اوست. «اودیپ دارویی مصرف نکرده است ولی مشخص است در آن لحظه، میزان تستسترون خونش شدیداً افت میکند و لیبیدویش کاهش مییابد».
ارپ میگوید شیمی اعصاب در بدن ما هر لحظه در حال تغییر است و یک روش دیگر برای ایجاد این تغییر استفاده از داروست که مزایا و معایب خودش را دارد.
«کافی است بتوانیم مواردی را شناسایی کنیم که دخالت دارویی یا مشاورۀ روانشناسی یا تغییر شرایط اجتماعی میتواند اصالت و خودمختاری را افزایش دهد، نه اینکه از آنها بکاهد».
ارپ با چنان آرامش و تسلطی استدلال میکند که تعجب میکنیم وقتی میشنویم خود او تابهحال هرگز MDMA مصرف نکرده است.
«مدتهاست که مایل به تجربۀ این ماده هستم، ولی هنوز موفق به انجامش نشدهام، زیرا این ماده هنوز غیرقانونی است که بهنظرم بسیار سختگیرانه و نامنصفانه است».
ارپ اصرار میورزد که راهحل صرفاً پژوهش با ذهنی گشوده است. تا آن زمان، مجبوریم کورمالکورمال در تاریکیها بچرخیم و دوست شویم و جدا شویم و سعی کنیم، علاوهبر خودمان، طرف مقابل را نیز درک کنیم، حداقل تا زمانی که داروی عشق برسد.
میکرودوزینگ: نسخهای بینقص؟
در ستایش اکستازی
چند پژوهش محدود این را دریافتهاند که مقادیری از MDMA میتواند برای نظامیان یا کارکنان اورژانس که دچار PTSD شدهاند مفید واقع شود. البته درمان در شرایطی کنترلشده و تحتنظر رواندرمانگر انجام میگیرد. هیچ یافتهای مبنیبر کارایی و فایدۀ میکرودوزینگ۱۰ تفننی و خودسرانه وجود ندارد.
تواناییهای گُل
رفتهرفته بر تعداد پژوهشهای معتبر دربارۀ اثرات میکرودوزینگ مواد شیمیایی گیاه ماریجوآنا -تیاچسی۱۱ و سیبیدی۱۲- افزوده میشود. در پژوهشی که در سال ۲۰۱۷ انجام گرفت، مشخص شد دوزهای بسیار پایین تیاچسی استرس را کاهش میدهد، ولی دوزهای بالا باعث افزایش اضطراب میشود. در تحقیقاتی دیگر دریافتند مادۀ سیبیدی توانایی درمان بیخوابی و چندین بیماری مربوط به اختلالات اضطرابی را دارد.
داستانهای هاگ
در قسمتی از برنامۀ گوپ لب که از نتفلیکس پخش میشود، کارکنان شرکت بهزیستیِ گوئینت پالترو، بازیگر آمریکایی، به جامائیکا رفتند تا با قارچهای جادویی میکرودوزینگ کنند و مشکلات روانی و عاطفی خود را حل کنند. اگرچه بسیاری از افراد شاغل در سیلیکونولی نیز از مدافعان سرسخت استفاده از این قارچها هستند، ولی شواهد معتبرِ کمی از کارایی آن در دست داریم.
منبع: ترجمان
70