وقتی کسی دوستم ندارد، اما رهایم هم نمی کند چه کنم؟
به این یقین رسیده اید که شریک عاطفی تان دوست تان ندارد، اما دست از سرتان هم برنمی دارد!؟ نه برای تان ارزش و احترامی قائل است و نه پاسخگوی مهر و وفاداری شما، با این حال به محض اینکه بو می برد شما به ستوه آمده اید و نمی توانید بمانید، به زور می خواهد نگه تان دارد؟ مانده اید چه کنید؟ بیایید کمی سر از کار ِ این رابطه گیچ کننده درآوریم.
متر کسی است که طعم عشق را چشیده باشد و از درد و رنج اش بی خبر باشد. اما درد عشق ِ واقعی و راستین خوشایند است و به تعالی می انجامد. از دل ِ رنج، شادی و خرسندی بروز می کند و طرفین در کنار هم رشد می کنند.
روابط عاشقانه همواره سر دو راهی قرارمان می دهند؛ گاه با آن به عرش میرسیم و گاه چیزی نمانده که به فرش درغلطیم.
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که درگیر رابطه به ظاهر عاشقانه ای می شوید، اما به تدریج پی می برید، شریک عاطفی تان دوست تان ندارد، و از طرفی هم مصّر است که هر جور شده شما را در کنارش داشته باشد.
نمی شود خیلی خودمان را گول بزنیم؛ گاه به رغم علاقه ای که به شریک عاطفی مان داریم، از رفتار و کردار و چه بسا کلامش پی می بریم که واقعا برای مان ارزشی قائل نیست و این عشق و علاقه یک طرف است. هیچ تلاشی برای خوشحال کردن مان نمی کند. به قول و قراری که با ما می گذارد پایبند نیست. اساساً الویت اول که چه عرض کنم، الویت چندم زندگی اش هم نیستیم.
کمی درنگ می کنیم و در عین آسیب دیدگی تصمیم به ترک رابطه می گیریم، تصمیمی دشوار. وقتی شریک عاطفی مان از این تصمیم مطلع می شود به دست و پا می افتد که هر جور شده نگه مان دارد.
می کوشد متقاعدتان کند، که اشتباه می کنید. صدها قو ل می دهد یا خط و نشان می کشد و شما را بسیار تحت فشار می گذارد که بمانید.
" آنجا که قادر به ابراز عشق نیستی، و عشقی هم دریافت نمی کنی، جایز به ماندن نیستی" فریدا کالو
طناب کشی عاطفی شروع می شود؛ سعی می کنید به او فرصتی بدهید و دوباره رابطه را ارزیابی کنید؛ اما متاسفانه به زور نمی شود کسی را دوست داشت، او واقعا دلش با شما نیست. و هر چه بیشتر پیش می روید ، بیشتر پی به این واقعیت تلخ می برید که : کلیت رابطه دستخوش سردی و عدم صمیمیت است.
در این شرایط گیج کننده و دشوار چه می توان کرد؟
مطمئن شوید که اشتباه نمی کنید. به یکدیگر فرصت دهید. با هم حرف بزنید و سعی کنید با خوش بینی و خرَد بفهمید که واقعا دوست تان دارد یا خیر.
چگونه بفهمیم که دوست مان ندارند؟
کار خیلی دشواری نیست!!
وقتی در یک رابطه عاشقانه و عاطفی بیشتر از آنکه شاد و راضی باشید، مضطرب و پریشانید؛ آرامش ندارید و دلواپسید؛ احساس بی ارزش بودن می کنید و غمگینید؛ وقتی بیش از آنکه از زندگی لذت ببرید و عشق بورزید، درگیر سوئ تفاهمید؛ وقتی لحظه ای درنگ می کنید ، به ندای درون تان گوش فرا می دهید و می بینید که در دل تان آشوب است؛ وقتی همه این ها را به شریک عاطفی تان می گویید و با پوزخندی مواجه می شوید و اساساً جدی گرفته نمی شوید؛ شما دوست داشته نمی شوید.
وقتی شریک عاطفی تان به شما بی توجه است، احساسات و نیازهای شما را نادیده می گیرد؛ گاهی طرد می شوید، گاهی مورد انتقاد و سرزنش قرار می گیرید و چه بسیار مواقعی که تماس ها یا پیام های تان بی پاسخ می مانند. بی وقفه به شما دروغ می گوید. این ها همه به روشنی دلالت بر این دارند که شما دوست داشته نمی شوید.
هنوز بخش سخت کار باقی است: پذیرفتن و تصمیم گرفتن؛ تصمیمی که ساده نیست و دشواری های خود را دارد.
چرا نمی گذارد شما بروید؟
شما به مرحله ای می رسید که هیچ جای شکی برای تان باقی نمی ماند که دوست داشته نمی شوید و تصمیم می گیرید که این رابطه را ترک کنید. اما شریک عاطفی تان به محض اینکه از این تصمیم شما مطلع می شود تمام تلاش اش را می کند که هر طور شده مانع شود. شما گیج می شوید ، حق هم دارید. اصلا چرا چنین اتفاقی می افتد؟
بیایید به سه دلیل اصلی نگاهی بیاندازیم:
نیازهای خودخواهانه: طرف مقابل خودش هم خوب می داند که شما را دوست ندارد، اما احساس می کند که به شما نیاز دارد. این نیاز می تواند چند سویه باشد، نیاز مالی، عاطفی، بسیاری نمی دانند که چگونه با تنهایی خود کنار بیایند، پس ترجیح می دهند تا کس مورد علاقه خود را پیدا کنند شما را نزد خود به هر طریقی نگه دارند.
مطمئن باشید که به محض اینکه چشم اش به کسی بیافتد که باب دل اش باشد، یک ثانیه هم نشده قید شما را می زند.
احساس مالکیت و خود محوری: بسیاری ازافراد نمی توانند تحمل کنند که کسی جای شان را بگیرد و شما به کس دیگری عشق بورزید و این از سر دوست داشتن شما نیست، بلکه صرفا نوعی خودخواهی و خود محوری است. احساس مالکیت به شما مانند یک شیئ یا دارایی که به هر حال نباید از دستش بدهد.
آنها برنمی تابند که شما دیگر دوست شان نداشته باشید یا کنارشان نباشید و حس می کنند که اگر بروید به نحوی به غرورشان بر می خورد. بنابراین از هیچ تلاشی برای نگه داشتن تان مضایقه نمی کنند
عدم بلوغ: گاهی طرف شما به آن بلوغ عاطفی لازم نرسیده است بسیار خوش دارد که دوست داشته شود ، اما بلد نیست که خودش هم دوست بدارد؛ به این معنی که نمی داند چگونه باید عشق بورزد و علاقه خود را با نشان دهد .
طبیعی است که به دلیل خودپسندی و خودبینی فرد نیازهای خود را بالاتر از نیازهای شریک زندگی خود قرار می دهد. به همین دلیل است که تا زمانی که مجبور نباشند مسئولیت کمبودها یا محدودیت های خود را بر عهده بگیرند، از آسیب رساندن به دیگری بدشان نمی آید.
غلبه بر این وضعیت
اگر در چنین موقعیتی هستید، توصیه می کنیم که اجازه ندهید زمان بیشتری بدون سر و سامان دادن به کارها بگذرد. هیچ چیز خوب و ارزشمندی از یک رابطه نامتقارن حاصل نمی شود. دقیقا برعکس؛ به طور معمول مشکلات چند برابر می شوند و احساسات بد، ناامنی و رکود عاطفی حاصل می شود.
دلسوزی را کناربگذارید؛ احساس قربانی بودن هم نکنید؛ برای خودتان احترام قائل شوید و خودتان را دوست بدارید. برای عشق تان حرمت قائل شوید و عاطفه و مهرتان را به حراج نگذارید.
اگر به این نتیجه رسیدید که زندگی در کنار او شما را سرشار نمی کند، با او صادقانه صحبت کنید. دلایل تان را صریح و روشن بیان کنید.
در نهایت وقتی به یقین برای تان ثابت شد که حدس تان درست بوده و دریافتید که این رابطه ترمیم نمی شود، تنها یک کار بکنید: آن شخص را رها کنید.
با استفاده از تمام مکانیسم هایی که در اختیار دارید، او از زندگیتان حذف کنید. چنین رابطه ای ارزشش را ندارد. به شما آسیب می رساند، شما را محدود می کند و حتی می تواند شما را بیمار کند.
اگر برای تان سخت است از مشاور کمک بگیرید. عشق تان را به کسی هدیه دهید که لایقش باشد و او نیز دل اش را به شما هدیه دهد.
عشق و شریک عاطفی کشکه کشک شریک عاطفی یک دختر خانم عاقل مادر و خواهر ایشان است نه هر ننه قمر روانی که ادعای آدم ها در آورده! بالاتر از مادر ایزد منان عاشق نیافریده
و وارد هزارتوی مکافات طلاق شوید
واقعا عاااالی بود
خوب متن بسیار جالبی رابه اشتراک گذاشتید، ومنظورتان
اینست که یه فرصت دوباره به خودتان وعشق بدهید تاببینید او بازهم ازشماگربزان است یاخیروبهتان عشق
می ورزد ومن پاسخی که برای این سوال دارم قبل ازاینکه مجددوقت خودراواوراتلف کنم وان اینکه اینجااتفاقاتی شوم که پذیرشش سخت است افتاده واوطی سالیان درازباتوبازی کرده وتورا به پرتگاه فرستاده ودرمواقع نیازوجوانی تورادورزده وکمبودها وکامجویی های خودراپنهانی جبران کرده وهم اکنون اگرم اشباع شده باشذ ویه روزی به ما گفت دربرابرسوال ما که تومارامحروم ازوجودخودت کرده ای مدتهاست واوجواب دادتودیگه بست بوده یعنی علنی جوابم راگرفتم هرچندخیلی سخت بود وهمچنین کسی اگربازی عشق راازسراحتیاج ونیازاجتماعی وسایرمسایل ازسرگیردبازهم نمی تواندبه توبیاندیشدزیراانروزکه طعم بادیگران رانچشیده بودکه قبله
دوست داشتنشان شده اند تورادوست نداشت وحالاکه
ان طعم راچشیده وازان خاطرات خوبی درذهن دارد حالاچه حلال وچه حرام براش معنا ندارد واواین احساس کمبود وجبران ان راحق خودمی داندبه هرقیمتی که شده حتی به نابودی عشق واقعی که ان راپس زده وشایدبه ظاهربازی عشق رادربیاورداماهمیشه خاطرات طعم وچشیدن عشق کاذبش راترجیح می دهد لذا بازهم بیشترازپیش به خودلطمه واردکرده ایدوخودراوارد معرکه مضحکه دارکرده ایدوگذران عمروجوانی ومیانسالی رابه تاخیرانداخته اید ودل به اینچنین کسی دادن یعنی عمروجان خودراتلف کردن ولزومی به تجربه مجددنیست وازطرفی اوزخمهایی عمیق به تنت واردساخته که توهم
چندان رغبتی به اونداری ضمن اینکه اگرچه اومستاصل از
اوضاع اجتماعی دوست داردپیوندظاهری داشته باشد ولی
هرگزازته دل به تو نگاه نمی کند وتجربه بااوبودن بغیرازلطمات اسیب پذیربیشتربه خودواردکردن پاسخ دیگری ندارد
سلام
چند دوره روانشناسی، روانکاوی، روانپزشکی،
مشورت با اهل،
آخرش رنج طلاق بود،
اما دوسال بعد از طلاق، افق های روشن، آرامش ، احساس رضایت وصف نشدنی، کسانی که با دقت و اطمینان و مشورت کامل خودشان را از این وضعیت خارج میکنند، آینده آرامی دارند همراه رضایت.
این متن خیلی درستی بود.
نترسید خدا هست زندگی بهتری خواهید داشت(مشورت و روانشناس ضروری است و در نهایت خود شما بهترین تصمیم گیرنده اید)
نترسید، یک نکته مهم در این نوع زندگیها ترسی است که شخص به شما القاء کرده.
این متنی که نوشتید برای کسانی خوبه که بچه نداشته باشند...
مگه میشه به همین راحتی رها کرد و رفت ؟؟
مثلاً خود من و یا خیلی های دیگه مثل من به خاطر بچهها مجبوریم ادامه بدیم
مثلاً ما طلاق گرفتیم بچهها چی میشن ؟؟
کی میخواد سرپرستی اونها رو به عهده بگیره خیلی سخت میشه همیشه باید یکی بیرون از خونه و یکی داخل خونه باشه که به بچهها آسیبی نرسه تنهایی سخته
لطفاً این مورد رو هم بررسی کنید و راهکارهای عملی و کاربردی بدهید
آره موافقم کسانی که فرزند دارند و همسر این شکلی دارن (چه مرد چه زن ) واقعا تحمل این رفتارا خیلی براشون سخته چون راه بازگشتی بخاطر بچه ها براشون نمونده بنظرم باید علت این رفتارشون رو ریشه یابی کرد آیا علت گریزان بودن و عدم توجه و محبت به همسر بخاطر اخلاق طرف مقابل یا بخاطر هوس بازی همسر هست
ممنون🙏🏼
سلام عزیزم من که به شماهیچ وقت بی احترامی نمیکنم همیشه شماازخودم وفامیکنم بازهم شمابرم دودلی میکنی چه کنم درموقابل شمازیاداذیت میکنی اولن شمابرم ارزش نیستی چه قدرشماخوابم راوحالم آلوده میکنی چه کنم جانم شمارابه خودم آرام کنم یاحرف شماراست حساب کنم کاهی تماسهامردحرف میزند کاهی زن بکودوست نیستم یابکونامش رادرست به شماارزش قایل شوم من چه بکنم دراین باره چه به شماعاشق شویم بازهم میکویم چویاجانم شماهستی دنیایم توهستی من هم آدم هستم
بدبختی اینکه تواین دوره خانمهاتورویازندگی میکنن حرفهادیگران فضای مجازی برروتنهاتعصیرگذاشته واگرسرهفته سرماه هدیه گول هدیه نگیرند فکرمیکنم که دوستشان ندارندوخیلی بدبختم توفلان بلاگرشوهرش هرشب گل میخره یا لباس کیف کفش ماشین خونه میخوان مردمی هدصبح سرکار۸شب میادبعددعواداره چرانیستی به خودش نگاه نمیکنه اگه توعشوکم کنه شوهرش صبح یک ساعت دیروغروب نشده میادخانه آن وقت به جای خانه دویست متری خانه هشتادتری داری امابادل خوش یا دهامشکل دیگه مخصوصا خانمهای شاغل که نوددرصدمشکل دارن یا آبه زندگی نمیرسم یاخسته اعصبی هستند حتی وظیفه زن و شوهری هم به جانمیاره چون خسته وخواب است غذاهم که یک باربرادوروز دورهمی هم که نیست چون خانم یاسرکارباخسته است بچه هم نمیاره چون شاغلهدنمیرسه دیگه کدام زندگی
بسیاااااار عالی
خیلی آموزنده و سخنان به حقی بود لطفاً بیشتر مطلب بزارین
وقتی کسی رو نداری که حامی بعدازجداشدنت باشه ومجبور به تحمل میشی کاری ازدستت نمیاد
چون تو یک زن بی پناهی که اسم جدایی بیاری بااین جمله روبرو میشی"اگه طلاق بخوای میندازمت زیرماشین دیه اتو میگیرم میزارم جیبم یکی از توبهتر میارم جات"
فقط خداباید کمک کنه
من سال هاست در گیر این چنین رابطه هستم ونمی دونستم چکار کنم با خواندن این مطالب خوبتان راهم را پیدا کردم سپاس گزارم
سلام وقت بخیر . من از اول زندگیم گرفتار این وضعیت بودم و در حالی متوجه شدم شوهرم با یک زن هرزه ی متاهل رابطه داره که باردار بودم به خاطر داشتن پدر جانباز و بیمار و خواهر و برادر مجرد و وضعیت خودم تحمل کردم و هر بار با شوهرم حرف میزدم که اگر واقعا فکر می کنی با زن دیگری خوشبخت تر هستی برو سوی زندگی خودت و تکلیف من را روشن کن .ولی او اصرار می کردکه نه اصلا اینطور نیست وحالا بعد از سی سال متوجه شدم او فقط مرا به خاطر اینکه هرماه حقوقم را بگیرد و دستش برای خرج کردن و خوش گذرانی با زنهای هرزه باز باشد میخواست . دلش میخواست خانه ای داشته باشد و بچه هایی که به او ارزش مرد بودن بدهد و زنی در خانه کنیز وار در خدمتش باشد تا وجه ی اجتماعی اش حفظ شود در حالی که هر روز عیاشی و رابطه های نامشروع خودش را داشت . الان پس از سی سال با بدست اوردن موقعیت اجتماعی و کلاهبرداریهای جور و واجور و در امدهای آنچنانی دیگر موردی نمی بیند که من در این زندگی حضور داشته باشم و مدت سه سال است که مرا از خانه ام بیرون کرده و من با حقوق بازنشستگی خودم در یک طبقه از منزل که بدون هیچگونه امکاناتی است که حتی در دستشویی حمام می کنم زندگی می کنم فقط به خاطر حفظ آبرو و آینده ی دو فر زندم . فرزندانی که به خاطر امکاناتی که پدرشام در اختیارشان قرار می دهد و آزادی های بی قید و بند حتی با گذشت ماهها سراغی از من که درطبقه ی پایین شان هستم نمی گیرند . اقدام کردم تا از طریق قانون سهم خانه ام را که با وام شرکتی به من تعلق داشت را بگیرم و برای خودم آبرو مندانه زندگی کنم ولی قسمتی از سهم من را هم با کلاهبرداری و جعل امضا به نام پسرم کرده . در جلسه ی شورای حل اختلاف به جای اینکه ابراز پشیمانی کند یا نه ، بگوید سهمش را میدهم برود پی کارش ، نسبت های فاحشه گی و هرزه گی به من داده و فرزندانم را شاهد معرفی کرده . اینها را گفتم برای خانمهایی که غصه ی فرزنشان را میخورند . اگر همسرشان دلسوز فرزنشان باشد که این گونه زندگی نمی کند ویا مال ااست با زن دیگری باشد حتما فرزندتان را به شما خواهد داد چون زنان خیابانی بیشتر به دنبال خوش گذرانی هستند نه بچه داری برای یک نفر دیگر . یا اگر فرزندتان به سنی رسیده که به خاطر موقعیت خودش می تواند انتخاب کند با پدر باشد یا مادر ، این تحمل کردنها نرسد به جایی که دختر و پسر تان به خاطر آزادی در بی بندو باری به شما پشت کنند و وسیله ای شوند در دست نامردی بنام شوهر که هر تهمتی را به زن و مادر فرزندانش بزند تا بدون پرداختن حق و حقوق زن ، او را بیرون انداخته و خیلی راحت مدعی شود هر لحظه اراده کند دخترهای بیست ساله و زیبا التماس می کنند که همسر او شوند . من زمانی که بااین نامرد ازوداج کردم او حتی یک ربال هم خرج نکرد آنقدر خود را عاشق و شیدای من نشان داد که من با داشتن موقیعت اجتماعی و شعلی خیلی بهتر از او ، خام شدم و حس می کردم با ازدواج با او نزد خدا اجر خواهم داشت بدون هیچ هزینه ای و فقط با یک میهمانی ساده در خانه ی پدر ازدواج کردم و حالا میفهمم که بزرگترین اشتباه هر دختر و زنی رحم کردن به مرد است . از تمام دختران پاکدامنی که قصد ازدواج دارند تمنا دارم به هیچ وجه در مسابل مادی در آغاز زندگی چشم پوشی نکنند که هیچ مرد خوبی لیاقت گذشت ندارد چه برسد به نامردهای این دوره که در کثافت غرق هستند و با دروغ و حیله سعی در گول زدن دختران نجیب و ادامه ی عیاشی های خود دارند .
عالی بود خیلی پرمغز و کارشناسی شده و تحقیق شده و راهگشا بود من دقیقا چنین چیزی رو تجربه کردم خیلی تلخ بود و سخت یازده سال عمر نازنینم رو ازم گرفت و دقیقا همین مطالبی که بیان کرد تو زندگیم رخ داد اما وقتی انداختمش کنار و ترکش کردم الان خدارو شکر سرپا شدم زندگیمم خیلی عالی و تازه دارم زندگی میکنم اون افتاده به هرزه گری و دم به ساعت با این زن با اون زن مریض و آش و لاش
خیلی خوب و کارشناسی ذه بود مطالب ...ولی خانومی ک هم بهش طلم شده و هم بهش خیانت شده با داشتن چند فرزند چ کار میتونه بکنه جزع تحمل ب خاطر بچه ها لاقل دلش ب این خوشه ک بچه های سالمی بزرگ کردم هم از نطر جسمی وهم از نظر اجتماعی...مادری ک میانسال شده دیگه ب فکر عشق نیست فقط ب فکر بچه هاشه تا هر کدام زندگی جداگانه ای تشکیل بدن...
سلام تمام مطالبتون درست وبجا است ولی وقتی زنت فامیل است وتو سن ۵۰ سالگی هستید ونه زنت درست شدنیه ونه فرزندانت راضی به جدایی هستند راهکار چیست آیا باق عمر بازجر زندگی بکنید این حق یک مرد است به زور باکسی دوسش نداره باقیمانده عمرش بگذرانت
واقعا متاسفم من الان دقیقا توی همین وضعیتم و خونه و شوهرمو دو ماه ترک کردم . و ازم جدا نمیشه. خسته شدم😭😭😭
سلام تشکر به خاطر بررسی دقیق وکاربردی من دقیقا دارم همین زندگی تلخ تجربه میکنم والان مریض شدم وجسمم یاری نمیکنه باچنین فردی ادامه بدم ولی بخاطر بچها فعلا باید بسازم تا ببینم چی میشه تو رویاهام منتطر کشتی نجاتم هستم ومیدونم یک روزی میرسه ومنو نجات میده
با وجود خواستگارای فراوانی که داشتم نمیخاستم سنتی ازدواج کنم با شخصی ازدواج کردم که نه ظاهر خوبی داره نه پول و از لحاظ جنسی هم ناتوان سالهاست بخاطر اینکه خودکرده را تدبیر نیست موندم اما خسته شدم من هم خوش اخلاقم هم زیبا و هم مهربون میدونم هیچ کی کامل نیست اما چراولم نمیکنه دقیقا بخاطر منافع شخصی چون میدونه هیچ کی شرایطشو قبول نداره
میخام جداشم و به هیچیم نمیخام فکر کنم زندگی شاد حق منه یارها از نیازهام بهش گفتم انگار نه انگار واقعا اینجور لدمایی روانشون مشکل داره
واین متن تمامی انچه بود که درتمام این سالها تجربه کردم بارها بهم گفتن واسه چی موندی اما همیشه دلم سوخت و خودمو نادیده گرفتم
بسیار درست، منطقی و بسیار عالی ، آموزنده و راهگشا. با تشکر وامتنان فراوان از مطالب غنی و ارزشمندتان.