عملیات مرصاد به روایت هاشمی رفسنجانی و صیاد شیرازی/ راننده منافقین: رجوی گفت اتاق کارم را در تهران آماده کنید
جماران نوشت: این بار دشمنی به خاک ایران حمله کرده بود که زبانش فارسی بود. مسعود رجوی پیش از آغاز عملیات تصور می کرد می تواند ۴۸ ساعته تهران را تصرف کند.
تیر ماه ۶۷ صدام حسین اعلام کرد: «بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همینطور پیوستن مردم ایران به صفوف آنها را خواهید دید.»
تنها دو روز بعد از آنکه ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت، مسعود رجوی در «قرارگاه اشرف» در جلسهای با سازمان مجاهدین از تصمیم برای حمله به ایران با هدف فتح تهران از راه کرمانشاه خبر داد. آنها این بار دیگر کلت کمری و نارنجک دست ساز در اختیار نداشتند، بلکه ارتش بعث نیروهای سازمان مجاهدین خلق را به انواع تجهیزات مجهز کرده بود.
ارتش عراق نیز مجددا از خوزستان به ایران حمله کرده بود. به این ترتیب تمرکز نیروها در جبهه جنوب بود. بعد از دفع دشمن در جنوب نیروهای ایران متوجه حمله دشمن از شمال شدند. این بار دشمنی به خاک ایران حمله کرده بود که زبانش فارسی بود. مسعود رجوی پیش از آغاز عملیات تصور می کرد می تواند ۴۸ ساعته تهران را تصرف کند.
خاطرات روزانه مرحوم هاشمی از روز عملیات مرصاد
مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات روزانه خود در تاریخ سوم مرداد ۶۷ نوشته: «ناگهان خبر رسید که عراق از تنگه پاتاق گذشته و به طرف کرند پیش میرود و سپس اعلان شد که نیروهای منافقیناند. اندکی بعد خبر رسید که نزدیک اسلامآباد رسیدهاند و درگیرند. شب آقای دانش راد خبر داد که عوامل نفوذی منافقین در اسلامآباد جنگ روانی راه انداخته و مردم و نیروها را مضطرب کردهاند. خبرها ضد و نقیض است. بعضی میگویند با تانک و نفربر به اسلامآباد رسیدهاند و برخی میگویند عوامل نفوذی آنها هستند.
آقای حسنی سعدی آمد. گزارش شکست اخیر در جبهه مرکز شمال را داد. مدعی است نیروها خوب مقاومت کرده، ولی دشمن با ۹ لشکر مجهز حمله کرده و نبرد نابرابر بوده و از اینکه مورد اهانت از طرف مردم و ائمه جمعه قرار گرفتهاند، ناراحت است.
آخر شب هنگام خوابیدن، از اطلاعات قرارگاه نجف آمدند و پیشنهاد کردند که محل اقامتم را به خاطر احتمال اقدامات ضدانقلاب در رابطه با نفوذ منافقین در منطقه تغییر دهم؛ قبول نکردم. آقای [محمد جواد] لاریجانی [معاون اروپا و آمریکای وزارت امور خارجه]، تلفنی درباره سیاست مذاکره آقای ولایتی در سازمان ملل مشورت کرد که دست او را در محدوده سیاستهای مشخص شده باز گذاریم.»
مرحوم هاشمی رفسنجانی در خاطرات ۴ مرداد نیز نوشته: «آقای سنجقی با تلفن بیدارم کرد و گفت: نیروهای ما در سه راهی شرق اسلامآباد هستند و در طرف باختران به جای دیروز برگشتهاند و شب مقداری جلو رفته بودند. معلوم میشود منافقین نیروی تازه وارد کردهاند. نیروی زیادی برای این اقدام خود به داخل ایران آوردهاند و اسرای آنها گفتهاند که بنا داشتهاند از محور سنندج هم بیایند و از دو محور به طرف تهران حرکت کنند؛ خیلی تصمیم احمقانهای است. لابد متکی به تحلیلهای جاهلانه و اطلاعات ناقص چنین اشتباهی کردهاند و فرصت خوبی به وجود آمده که در اینجا آنها را منهدم کنیم و شرشان را کم کنیم. به نیروی هوایی و هوانیروز گفته شد که امروز در انهدام آنها توان کامل را به کار گیرند.
آقای شمخانی اطلاع داد یکی از منافقین با حالت استیصال با ماشین معمولی خودش را به خاکریز زده که هلاک شده و نقشهای از ماشین او به دست آمده که نشان میدهد برنامه منافقین این بوده که در چهار مرحله به باختران، همدان، تاکستان و تهران بروند که نشان احمقی و غرور آنها است. مهدی خودمان رفت و از خط بازدید کرد و آمد و گفت آن نقشه وکالک را در آنجا دیده است.
آقای [حمید] تقوی معاون حفاظت اطلاعات نیروی زمینی سپاه آمد و اسناد مربوط به شناسایی کامل نظامی عملیاتی از باختران تا قزوین وکالک مربوطه را آورد؛ این اسناد نشان میدهند، آنها خود را برای عبور نظامی از این مسیر آماده میکردهاند. اما دلیلی نیست که در همین زمان و در ادامه همین عملیات باشد، مگر اینکه در دست عمل کنندگان بوده است. به نظرم میرسد مسئولان نظامی این محور قضیه را بیش از آنچه هست، بزرگ میکنند و به احتمالات بهای زیادی میدهند؛ شاید هم از لحاظ نظامی حق با آنها باشد.
آقای [منصور] ستاری [فرمانده نیروی هوایی] میگوید خلبانان در منطقه مأموریت، نیروی زیادی از دشمن نمیبینند؛ از امروز خلوتتر است. یا رفتهاند و یا نابود شدهاند و یا استتار کردهاند.
احمدآقا برای تشویق امام از خلبانان مشورت کرد؛ موافقت کردم. آقای سنجقی و مهدی را برای آوردن خبرهای صحیح به خط مقدم فرستادم. عصر آقایان فلاحیان و رازینی آمدند. درباره دادگاه زمان جنگ و بازرسی ویژه و امور جاری جنگ مذاکره شد. اخیراً امام حکم محکمی به آقای رازینی برای تشکیل دادگاه و محاکمه مقصران در جنگ دادهاند، ولی در اجرا اشکالاتی خواهد داشت. آقای سنجقی و مهدی برگشتند و گفتند نیروها آماده شدهاند که امشب به مواضع منافقین در جاده باختران - اسلامآباد حمله کنند. به نظر میرسد طولانی شدن بیشتر مقاومت آنها در منطقه به صلاح نیست؛ باید فشار آورد.»
عراق دنبال گرفتن امتیاز بود
مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی ۲۰ سال بعد نیز در گفت و گویی درباره عملیات مرصاد روایت کرده است: «زمانی که عملیات اتفاق افتاد، بنظر ما کاملاً روشن است که عراق دنبال گرفتن امتیاز بود. اسنادی هم هست که شاید اثبات کند عراق شرایط را مناسب دید تا در آستانه اجرای آتش بس، دوباره در ایران جایگاه مهمی داشته باشد. میدانید از نظر زمانی بعد از قطعنامه ۵۹۸ بود که شورای امنیت صادر کرده بود. ما بعد از مدتها چانهزنی، خواستههای خودمان را در آن وارد کرده و آن را پذیرفته بودیم.
نکته مهم این است که شورای امنیت آن قطعنامه را تحت فشار قدرت نظامی ما، به میل ما اصلاح کرد. چون دست ما در جبهه خیلی بالا و دنیا از پیروزی ما نگران بود. وقتی قطعنامه اصلاح شد و ما پذیرفتیم، عراق فکر کرد که ما از نقطه ضعف و اجبار آن را پذیرفته ایم. صدام آن ملاحظات انسانی و خاصی را که ما در پذیرش قطعنامه داشتیم، نادیده گرفت. فکر کرد که اگر دوباره از این فرصت استفاده کند و جایی را بگیرد، پیروزی نهایی به نام او ثبت میشود. گروگانی هم از ایران در اختیار میگیرد که بعداً بتواند از ما باج بگیرد.
به نظر ما اینها هم برای جنوب و هم برای شمال، برنامه ریزی کرده بودند. در جنوب ارتش عراق باید وارد میشد و حداقل خرمشهر و آبادان و تا آنجایی را که میخواستند، اشغال میکردند. فکر میکردند با پذیرش قطعنامه، جامعه هم دیگر آماده رزم نیست.
در شمال هم حمله و اشغال را به عهده منافقین و با پشتیبانی عراق گذاشتند. تا آنها جایی حداقل مثل کرمانشاه را بگیرند. اگر این اتفاق میافتاد، کرمانشاه در شمال و خرمشهر و آبادان در جنوب، در اختیار آنها بود. ما هم که قطعنامه را پذیرفته و از این برنامه آنها بیاطلاع بودیم. اگر هم کسی مطلع بود، تا آن موقع به من که جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده جنگ بودم، اطلاع نداده بود.
شاید اشتباهی که عراقیها کردند، این بود که زمان حمله را خیلی دقیق و هم زمان اجرا نکردند. اول در جنوب شروع کردند. شاید به این دلیل که فکر میکردند وقتی آنها در جنوب شروع کنند، ما همه نیروها را به جنوب میبریم و شمال بیدفاع میشود، لذا منافقین آسانتر میتوانند خودشان را به کرمانشاه برسانند. این یک احتمال است، شاید شما بتوانید از کسانی که دست اندرکار بودند، بپرسید که آیا این تحلیل عینی میشود یا نه؟
من آن موقع به جنوب رفتم برای اینکه از جبهه جنوب حراست کنم. خوشبختانه نیروهای ما، همان جنگ دیدهها و رزمندگانی که بارها مجروح شده بودند، بعد از پذیرش قطعنامه به جبههها سرازیر شدند. خیلی آسان تهاجم عراق در جنوب را دفع کردند و عراقیها را به همان جای سابقش برگرداندند. در آنجا انصافاً پیروزی مشعشعی بدست آمد. چون عراق آسیب زیادی دید و معلوم شد که ایران از روی ضعف قطعنامه را نپذیرفته است و قدرت نظامی ایران هنوز باقی است. این اقدام بسیار خوبی بود.
خبرهایی به ما رسید که در شمال تحرکاتی شروع شد. خودم از جنوب با ماشین بطرف شمال حرکت کردم که به کرمانشان بیایم. هنوز به کرمانشاه نرسیده بودم و در مسیر خبر رسید که منافقین از پاتاق هم عبور کردند و دارند به طرف کرند غرب میآیند. دیدم موقع خوبی است که به کرمانشاه بروم. اینجا نیرو کم است و الان خطرناک شده و فکر میکردم که عراقیها پشت سر منافقین هستند. به نظر ما، منافقین نمیتوانستند چنین ظرفیتی داشته باشند. فکر کردم حمله جنوب برای فریب بوده و حمله اصلی را برای شمال تدارک دیدهاند.
از اسلام آباد عبور کردم و از جاده اسلام آباد به کرمانشاه آمدم. آن موقع آقای شمخانی هم در کرمانشاه بود. در شمال شهر که محل تصفیه آب بود، ساختمانی بود که ما در آنجا مستقر و آماده شدیم که نگذاریم منافقین بهرهای بگیرند. اطلاعات ما زیاد نبود و از مقدار توان و برنامههای آنها و پشتیبانیهای عراق چیزی نمیدانستیم.
از آن به بعد مسایل عملیاتی پیش آمد. یکی از اتفاقات خوبی که افتاد، این بود که - برنامه من که فرمانده جنگ بودم، نبود - بخشی از نیروها را از شمال به طرف جنوب مأموریت داده بودیم که در حال رفتن بودند. وقتی این حادثه اتفاق افتاد، به آنها فرمان داده شد که به جنوب نروید و به این طرف برگردید. آنها هم آماده بودند و وقتی آمدند که منافقین به اسلام آباد رسیده بودند و از پشت سر منافقین را محاصره کردند. نیروها آماده بودند و ما هم در مقابل آنها آماده بودیم.»
رجوی به نیروهایش گفته بود: به تهران میرویم و پشت سرتان را هم نگاه نکنید
جانشین فرمانده کل قوا در تصویر در تشریح صحنه عملیات مرصاد گفته است: «من در آنجا دستوری به همه واحدها دادم و گفتم: فرصتی پیش آمده و منافقین که تا به حال در معرض نیروهای ما قرار نمیگرفتند، خودشان دارند میآیند. باید از این فرصت استفاده کنیم. چون بعد از جنگ دیگر دسترسی به اینها نخواهیم داشت. الان که خودشان آمده اند، باید به حسابشان برسیم.
اطلاعات را گرفتم و با اسرایی که گرفته بودیم، تکمیل شد. دیدیم منافقین به صورت یک ارتش مجهز وارد شدند. تعداد زیادی تانک و نفربر و مقدار زیادی توپ و خمپاره انداز آورده بودند. تعداد زیادی از نیروهای ویژه را که تربیت کرده بودند، آورده و به آنها در جاهای خاص مأموریت داده بودند. خودرو و سایر تجهیزات هم خیلی زیاد داشتند.
مشخص شد که رجوی به نیروهایش گفته بوده که داریم به تهران میرویم و پشت سرتان را هم نگاه نکنید. لذا همه چیز را جمع کرده و آورده بودند. البته بعداً معلوم شد که آنها احتیاط کردند و نیروهای حساس خود را به گونهای چیده بودند که در معرض نیروهای ما قرار نگیرند. میخواستند وقتی که مطمئن و مستقر شدند، آنها بیایند.
ارتش عراق راه را برای آنها باز کرد و از پل ذهاب عبور کردند. از پاتاق عبور کردند. کرند را تصرف کردند. در آنجا مقاومتی در برابرشان نبود. در اسلام آباد کمی مقاومت بود که شکسته شد و در مسیر کرمانشاه بودند که ما فرمان دادیم نباید از فلان نقطه جلوتر بیایند. گمان میکنم آن نقطه همان تنگه چهار زبر بود. نیروها هم رسیدند. چون نیروها از جنوب خیالشان راحت شده بود. هر کسی هم که در اطراف شمال غرب بود، خودش را به آنجا رساند.
منافقین به تنگهای آمده بودند که ما آن را به یک جوال تشبیه کردیم. گفتیم اینها وارد این جوال شدند و هر چه که خواستید، آنها را زدید. نمیتوانستند به اسلام آباد برگردند. به کرمانشاه هم نمیتوانستند بیایند. راه فرارشان همان کوهها بود. بعداً هم من با هلی کوپتر رفتم و آن کوهها را نگاه کردم. دیدم راهی ندارد و اگر فرار کردهاند، به بیابان زدهاند.»
مرحوم آیت االه هاشمی رفسنجانی درباره عکس العمل دشمنان به شکست منافقین در این عملیات نیز گفته است: «این موضوع را میتوانید از نوشتههای آن روز پیدا کنید. قبلاً روی منافقین بعنوان آلترناتیو حساب میشد و آنها را به انواع سلاحها مسلح کرده بودند و استراتژی آنها هم این بود که نقطهای از ایران را توسط منافقین آزاد کنند. ارتش عراق هم از آنها حمایت کند و آنجا را ایران آزاد بگویند. ترجیحاً هم در غرب کشور این کار را شروع کنند تا بعداً سرپلی برای توسعه آنها و تضعیف انقلاب در سالهای بعد از جنگ باشد. آنها محاسبه میکردند و میگفتند: وقتی جنگ تعطیل شد، نیروها سرخورده میشوند و یک عدم رضایتی از نظام پیش میآید. وضع داخلی متشنج میشود. آن موقع نیروی فشاری مثل منافقین بدون اینکه بگویند خارجیها حمله کرده اند، شکل میگیرد. منافقین در چنین شرایطی، امیدوار بودند. برای همین است که نیروهای خارجی میگویند عملیات مرصاد یک ضربه کاری به آنها بود که خوردند. البته این توطئه هم، یک توطئه خیالی بود و چنین چیزی اتفاق نمیافتاد. ولی همین امید واهی آنها هم به باد رفت. از آن به بعد منافقین به حالت کما رفتند و با حرف، شعار و دروغ خودشان را زنده نگه میدارند».
شهید صیاد شیرازی، فرمانده عملیات مرصاد نیز در خاطرات خود از عملیات مرصاد این چنین روایت کرده است: «شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خودروهایی که در انتظار جابهجایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود. بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم. نیمه شب چهارم تیرماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت ۵ به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چارهای نداریم هلیکوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر ۲۱۴ برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم.
صبح روز پنج مرداد عملیات با رمز یا علی(ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هنوانیروز علاوه بر گروههای مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی میتوانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضیهایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند. عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آبادغرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود، اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند. حالا من از این عملیات نتیجه میگیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هر زمان طوری مقدر میکند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود.
خداوند میفرماید: بجنگید تا آن کفار که من میخواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده میدهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده میدهد و قلبهای شما را شفا بخشد. کدام قلبها؟ قلبهایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود. رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشارهای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند. در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان میخواست به صورتی دیگر نبرد تمام میشد. دلمان گرفته بود. اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دستهجمعی بدترین و خبیثترین دشمنانمان به دست ما، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت.»
راننده سازمان منافقین: رجوی شب قبل عملیات به ابریشمچی گفت اتاق کار سابقم را آماده کنید
هادی شعبانی، راننده وقت مژگان پارسایی رئیس وقت شورای مرکزی منافقین از نیروهای حاضر در عملیات مرصاد است. شعبانی در سال ۸۳ از مقر سازمان مجاهدین فرار کرد و به ایران آمد.
او در گفت و گویی با خبرگزاری فارس گفته: «بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود که مسعود (رجوی) سریعا جلسهای گذاشت و گفت باید تا یک هفته دیگر به ایران حمله کنیم چراکه قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی نشان دهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهههای جنگ است و گفت که ما مقصر بودیم که ایران قطعنامه را قبول کرد چون وقتی ما در عملیات چلچراغ، مهران را تصرف کردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر دادیم و رژیم ایران ترسید که ما بتوانیم وارد تهران شویم و به همین خاطر سریعا آتش بس را پذیرفت. بعد از این صحبتها بود که سازماندهی جدید شروع شده و تیپها و لشکرهای جدید تشکیل شدند. بعدها مسعود عنوان کرد که در یک طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها (نیروهای عراقی) از جنوب به ایران حمله کنند تا ما بتوانیم به راحتی از سمت غرب پیشروی کنیم».
وی سخنرانی مسعود رجوی در شب قبل از عملیات را این گونه روایت می کند: «مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی کرد و گفت همین فردا باید حرکت کنیم و حتی به مهدی ابریشیمچی هم که فرمانده محور تهران بود گفت «وقتی به تهران رسیدید اتاق کار سابق من در خیابان علوی را آماده کنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم» و بعد خطاب به نیروها گفت «بعد از ورود به تهران تا ۴۸ ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم!» ».
شعبانی که در واحد توپخانه منافقین در این عملیات بوده گفته است: «روز عملیات یک توپ ۱۲۲ همراه ۲ دستگاه آیفا مهمات تحویل ما شد که ۴ نفر بودیم.تا اسلام آباد درگیری خاصی نداشیتم تا اینکه به تنگه چهار زبر رسیدیم. آنجا درگیری کوچکی رخ داد ولی به هر صورتی بود توانستیم راه را باز کنیم. تا به تنگه حسن آباد رسیدیم که درگیری اصلی شروع شد. حوالی ۱۰ صبح بود که از ناحیه شکم مجروح شدم و من را به زیر پل حسن آباد که اکثر زخمیهای مرصاد آنجا بودند، منتقل کردند. از حسن آباد به فرمانداری اسلام آباد رفتیم. تعداد زخمیها خیلی زیاد بود و اکثرا حال وخیمی داشتند. ما را از آنجا به کرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسیله هلیکوپتر عراقی به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند. هوا در حال تاریک شدن بود که تعداد زخمیها در بیمارستان بقدری شد که مابقی مریضها را از آنجا منتقل کردند و بیمارستان بصورت کامل در اختیار سازمان قرار گرفت.»
او در ارتباط با بازتاب شکست منافقین در داخل سازمان نیز گفته: «آنقدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد تا همه نیروها حتی مجروحین را از بیمارستان به این نشست بیاورند. من آن موقع در بیمارستان بستری بودم با همان تخت بیمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خیلی خراب بود و اکثر نیروها بریده بودند چون از یک طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشتیم و نمیدانستیم آینده چه میشود، آتش بس هم که برقرار شده بود. مسعود در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا میگفت ما در این عملیات ۱۵۰۰ کشته دادیم در حالی که توانستیم ۵۵ هزار نفر از نیروهای رژیم را بکشیم! و حرفهایی از این دست. با این حال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود. سازمان برای شکستن این فضا اقدام به وارد کردن نیروهای جدید از اروپا کرد. به آنها میگفتند چند ماه برای آموزش بیاید و هر کس که خواست میتواند بعد از آموزش برگردد. مسعود میگفت ما خودمان را برای عملیات فروغ ۲ آماده میکنیم، ولی دیگر فایدهای نداشت. این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از حمله امریکا به عراق به اوج خود رسید.»
15
خدا لعنت کنه رجوی وطن فروشو
مگر تهران جای شغالهایی مثل رجویست که 48 ساعته به تهران برسند بمیر مسعود
مسعود که به درک واصل شد دیگه بقییه سازمان شون هم بترکن بهتره
روحت شاد صیاد