یک عکس یک روایت: وبا شهر را بی صاحب کرده بود
وبا که به «مرض موت» یا «مرگا مرگی» معروف بود جان عده زیادی را میگرفت. در سال ۱۲۶۳ق، در ولایت آذربایجان ۶.۰۷۷ نفر مُردند و یک سال بعد دوباره در همان ولایت ۵.۰۰۰ نفر جان سپردند. در سال ۱۲۶۷ق بار دیگر وبای شدیدی به خصوص در تهران شیوع پیدا کرد و یک سال ادامه داشت.
این تصویر مربوط به وضعیت بیماران مبتلا به بیماری همهگیر در دوره قاجاریه است. در این دوره بیماری همچون وبا، هرچند وقت یکبار در نقطهای از کشور شایع میشد و کمکم پیشروی میکرد و از اهالی شهرها و روستاها قربانی میگرفت و رشته زندگی و فعالیت اجتماعی را تا حدودی میگسست.
وبا که به «مرض موت» یا «مرگا مرگی» معروف بود جان عده زیادی را میگرفت. در سال ۱۲۶۳ق، در ولایت آذربایان ۶.۰۷۷ نفر مُردند و یک سال بعد دوباره در همان ولایت ۵.۰۰۰ نفر جان سپردند. در سال ۱۲۶۷ق بار دیگر وبای شدیدی به خصوص در تهران شیوع پیدا کرد و یک سال ادامه داشت. در سال ۱۲۶۹ق مجدداً وبا در تهران اتفاق افتاد و در روزهای نخست ۶۰ تا ۷۰ نفر جان میسپردند و خیلی زود به روزی۱۳۰نفر نیز رسید. مردم تهران به قم پناه بردند و ناخوشی را نیز با خود به قم و کاشان انتقال دادند.
در همین زمان وبا در تبریز هم همهگیر شد و روزی ۵۰ تا۶۰ نفر قربانی میگرفت تا اینکه با شروع زمستان و بارش برف و باران شدت وبا کمتر شد. در این دوره برپایه سیاهه و ثبت کدخدایان، وبا از ۹ محله تبریز ۴.۰۸۳ نفر قربانی گرفت. در سال ۱۲۷۳ق وبا بار دیگر تمام ایران را فرا میگیرد. کنت دوگوبینو که در این سال به عنوان کاردار سفارت فرانسه در تهران به سر میبرد، مینویسد: «در تابستان آن سال بیماری وبا چنان بیداد کرد که یک سوم اهالی تهران را به هلاکت رساند».
حال با چنین وضعیتی که بیماری واگیرداری همچون وبا به وجود میآورد باید دید که تدبیر و چارهجویی حکومت چگونه بوده است. احتشام السلطنه مینویسد: «فرار از مقابل بیماری وبا تنها تدبیر و چارهجوئی پادشاه و وزراء و رجال و اعیان در مملکت ما است که هرگاه این بیماری وحشتناک با بیرحمی به جان مردم بیچاره و بیکس این مملکت میافتد و دامنه بروز و سرایت آن به پایتخت میرسد، شاه با اطرافیان و وزراء و اعیان دارالخلافه اردوئی بزرگ تشکیل میدهند و در کوهپایههای شمال طهران روزبهروز از برابر عفریت بیماری و مرگ عقبنشینی میکنند».
عبدالله بهرامی در خاطرات خود به وبای دوره مظفرالدین شاه اشاره میکند که تنها در تهران روزانه ۵۰۰ نفر را به هلاکت میرساند، اما حکومت برای آن چارهای نمیاندیشید بلکه «اغلب اشخاصی که دولتمند بوده و وسیله فرار داشتند تهران را ترک نموده بودند. مظفرالدین شاه با دربار خود به صاحبقرانیه و بعد به جاجرود» پناه برد تا آنجا که بنابه نوشته قهرمان میرزا سالور، «شهر بیصاحب شده بود».
البته در شیوع این بیماری خود مردم هم مقصر بودند و آنگونه که بهرامی مینویسد: «از طرف دولت رسالههای کوچکی چاپ کرده و بعضی قواعد حفظالصحه را برای جلوگیری و اشاعه این مرض به مردم گوشزد مینمودند ولی اکثریت مردم به این دستورها گوش نداده بیشتر به انجام وظائفِ مذهبی از قبیل سینه زدن در تکایا و مجالس روضهخوانی مبادرت میورزیدند که بیشتر باعث انتشار مرض میشد».