مهمترین زن تاریخ موسیقی ایران؛ صدایی از ماه/ پایان تلخ قمر، سرنوشت همه هنرمندان در این روزگار است
قمرالملوک وزیری؛ زنی استثنایی، فوقالعاده مهربان و از جایی درست برآمده بود.
پانزدهم آبانماه سال ۱۳۳۰ به دنیا آمد؛ در تهران. در دوران کودکیاش شاهد آمدورفت روضهخوانها به خانه پدری بود و از همان دوران به خوانندگی علاقهمند شد. در همان روزها، در جشنهای مدرسه میخواند. دیپلم طبیعیاش را که گرفت با یکی از معلمان دبیرستان ازدواج کرد؛ حسن (منصور) ملکی. بعد از ازدواج بود که با تشویق همسر فراگیری موسیقی را به شکل جدی پی گرفت. او را اولین خواننده زن بعد از انقلاب میدانند که در ایران روی صحنه رفت.
پری ملکی در مقام خواننده تا امروز در کنسرتهای مختلفی در ایران و خارج از کشور به روی صحنه رفته است. او از سال ۱۳۷۲ گروهی با نام خنیا راه انداخت و عمده اجراهایش را با این گروه به روی صحنه برد. او یکی از علاقهمندان به صدای نماد زنان در موسیقی ایران؛ قمرالملوک وزیری است؛ یکی از برجستهترین و درعینحال متفاوتترین اولینهای تاریخ ایران. شاید پیش از «قمر» نیز زنانی آواز خواندند، اما از او بهعنوان نخستین زنی نام میبرند که روی صحنه رفت و کنسرت به معنای واقعی کلمه، اجرا کرد. برجسته بود، چون صدایی منحصربهفرد داشت؛ نیرومند و گرم؛ دو خصیصهای که در کمتر حنجرهای همنشین میشوند. متفاوت بود، چراکه دیوانهوار هر آنچه را در دوران اوج داشت بخشید و سالهای پایانی عمر را در فقر و بیمهری گذراند؛ شاید تلاشی همیشگی برای جبران مهر ندیده پدر و مادر. «قمر» در زمانه خویش، جایگاهی رفیع و دستنیافتنی داشت، اما هیچگاه پایبند شهرت و ثروت نشد.
مجلس فقیران را بر محفل سیاستمداران ترجیح میداد. مادر دختران و پسران بیسرپرست و حامی تنگدستان بود، ولی فلک، سر ناسازگاری گذاشت و دو سکته، صدای بیتکرارش را بیصدا کرد؛ دیگر جایی در صدر نداشت و بینشان از خواننده شهیر سالهای قبل بود. سرانجام در ۵۴ سالگی در فقر مطلق درگذشت. درباره «قمر» بسیار گفتهاند و نوشتهاند، اما شاید هیچکسی بهاندازه زنی آوازخوان نتواند در خصوص او به نیکی و درستی سخن براند. پری ملکی، آوازخوان و مدرس نامدار بیش از نیمقرن در موسیقی ایران فعالیت کرده و رنجهایی شبیه به آلام «قمر» را پشت سر گذاشته است. ملکی از بیمهریها به قمرالملوک وزیری گلایه کرد و از هنرمندان خواست بیش از هنر «قمر»، به منش او توجه کنند. گفتوگوی ما با پری ملکی را که در زادروز این هنرمند انجام شده و درباره قمرالملوک وزیری است، در ادامه میخوانید:
اگر بخواهید قمرالملوک وزیری را توصیف کنید، درباره او چه میگویید؟
او زنی استثنایی، فوقالعاده مهربان و از جایی درست برآمده بود. به نظر من خیلی زود خودش را فهمید و درک کرد برای چه و که کار میکند. قمر دارای ویژگیها و خصلتهایی بود که فقط او داشت و مختص خودش بود. متأسفانه دیگر این خصلتها و مختصات را در هیچ هنرمند دیگری ندیدیم. او بسیار بخشنده و مهربان بود و اقدامات خیلی زیادی در زندگی به ثمر رساند. بسیار درباره او خواندهایم و میدانیم چه کارهایی انجام میداد، پول خود را چگونه صرف کرده و چه خدمتی به مردم میکرد. قمر بسیار خوشصدا بود و کارهای فوقالعاده زیبایی خواند. بهترین اتفاقی که در زندگیاش افتاد، آشنایی با [مرتضی]نیداوود بود. واقعاً نیداوود یکی از بزرگترین آهنگسازان و موزیسینهای ما در عصر خود محسوب میشد.
نامهای از قمر بهجامانده که بسیار زیبا است. قمرالملوک وزیری بهعنوان تنها زن آوازخوان ایران در میان ۱۰۰ چهره تأثیرگذار قرن گذشته در ویژهنامه روزنامه «شهروند» جای گرفته است. دلیل این انتخاب را علاوه بر زوایای هنری، شاید بتوان در همین نامه جستوجو کرد.
بله، نامه بسیار زیبا و درعینحال تلخی است. میتوان این نامه را بارها و بارها خواند و برای هر جملهاش، ساعتها گریست و البته تأمل کرد. قمر در این نامه مینویسد: «خواننده عزیز، وقتیکه تو این درد دلهای مرا میخوانی، من، یک زن به قول تو هنرمند؛ هنرمندی که متعلق به یک قرن بود، زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفتهام. دیگر از حنجره من صوتی برنمیخیزد، طنین آواز من دلها را نمیلرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زندگی، او را بنده دینار و درهم نکردهام و به او خیانت نورزیدهام با من است.
من مردهام، اما خاطره من، خاطره حیات هنر من نمرده است؛ خاطرهای که در آن هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پولپرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمیکند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه آن را در راه تحقق بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی خودم به کار انداختهام.
من ثروتی ندارم، هیچچیز، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگ من از غم مالامال میشوند، چشمهایی را دارم که در فقدان من اشک میریزند، یعنی همان دخترها و پسرهایی که لبخند و مهر مادر را ندیدهاند، همانها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا بهجای آنکه در فاحشهخانهها یا زندانها به سر برند، آدمهای خوشبختی هستند. وقتی من آنها را بزرگ میکردم پای شمع و آینه عروسیشان با تمام احساس وجودم، با تمام شادیهای زندگیام آواز میخواندم، دست میزدم و شاید هم میرقصیدم، آنها تنها بودند، اما من تنهایی را در وجود آنها میکُشتم...»
در ادامه دومین سکته اتفاق میافتد و صدای قمر بهکلی از بین میرود، سپس او را برای تجلیل به رادیو دعوت میکنند...
تجلیلی فرمایشی و در حقیقت نوشدارو بعد از مرگ سهراب.
۶ سال بعد هم قمر از دنیا میرود...
بله، متأسفانه. هشت سال سن داشتم که قمر از دنیا رفت.
در روایتها آمده است قمرالملوک وزیری ساعت ۱۰ و نیم شب پنجشنبه ۱۴ مرداد سال ۱۳۳۸ درحالیکه فقط ۵۴ سال سن داشت، چشم از جهان فروبست.
همیشه فکر میکنم چرا فقط باید نام قمر برده شود. چرا هیچوقت هیچکدام از آدمهایی که سنگ قمر را به سینه میزنند، فکر نکردند مؤسسه خیریهای برای هنرمندان به نام قمر تأسیس کرده، خصلتهای قمر را در آنجا خرج کنند و به هنرمندانی که وضع نامناسبی دارند، برسند. چرا نباید چنین اتفاقی رخ دهد؟
سؤالی با محوریت اجتماعی مدنظر ماست؛ بعد از تغییر سلطنت قاجار به پهلوی، بحث نوگرایی بر صدر مینشیند. بعضی تعبیر به نوگرایی شتابزده رضاشاهی میکنند که البته تأثیرش بر قمر و در ادامه حضور بانوان در موسیقی مشهود است. به نظر شما، جابجایی حکومت و نگاهی که رضاشاه داشت تا المانهای تحول و پیشرفت را در کشور حاکم کند، چقدر بر موسیقی و حضور زنان در این دوره اثرگذار بود؟
اصولاً به این شتابزدگی اعتقاد دارم؛ چه در دوران پهلوی پدر و چه در دوران پسر. آن شتابزدگی، تأثیر بسیار بدی بر روند زندگی اجتماعی همه ما گذاشت، ولی تحولی در موسیقی پدید آورد. بهطور مثال کلنل وزیری به اروپا رفت و بعد از بازگشت، نتنگاری، نتخوانی و در مجموع نت را وارد موسیقی ایران کرد. البته تأثیرش بعدها نمایان شد، نه در همان آغاز ماجرا. شاید این تأثیر بر قمر نیز چندان مشهود نبود. او کار خود را در دوران زندگیاش انجام داد، همانطور که روحانگیز و دیگر خوانندگان زن کار خود را انجام دادند. شاید یک دهه بعد، اتفاقات نوگرایانه و سبک نوگرایی باب شد. نمیتوان گفت اتفاق بدی هم بود. شاید ضرورت داشت، اما شاید هم شتابزده صورت گرفت.
در لابهلای گفتگو اشاره کردید قمر در معنای عقل مآلاندیش، آدم آیندهنگری نبود. روزگار کنونی، آدم آیندهنگر را به صورتی دیگر تصویر کرده و رفتارهای قمر در طول دوران زندگی، ما را از این تعبیر دور میکند. به نظر شما، این شیوه و شاید بیبرنامگی بهویژه در بحث مالی، چه تأثیری در پایان غمانگیز قمر داشت و چه اثری بر هنرش گذاشت؟
فکر میکنم اطرافیان قمر در این روند بسیار مؤثر بودند. اتفاقاً کتابی همین اواخر راجع به قمر منتشر شد؛ کتابی درباره کنسرتهای او و اتفاقاتی که در اجراها رخ داد. خیلیها در آن زمان از اخلاق و خصلتهای خوب قمر سوءاستفاده کردند. متأسفانه برخلاف امروز، فردی در کنار قمر نبود که بتواند برنامههای او را مرتب و «organise» کرده و راه بعدی را برای او باز کند. قمر بهصورت خودجوش این کارها را انجام میداد و به دلیل اخلاق و خصوصیاتی که داشت، نمیتوانست به این موضوع فکر کند که فردا چه خواهد شد.
متأسفانه قمر، بدشانسی میآورد و خیلی زود مریض میشود. نمیدانیم چه اتفاقاتی رخ میدهد که او اینقدر زود بیمار میشود و بهسرعت نیز از پا میافتد، چون سنی نداشت که بیمار شود، سکته کند و صدای خود را از دست بدهد. او در ۵۴ سالگی از دنیا رفت؛ ۵۴ سالگی، سنی نیست که همهچیز یک هنرمند از بین برود. شاید گذشته او چنین اتفاقاتی را برایش رقم زد، شاید برخورد او با آدمها فراتر از لیاقتشان بود، شاید آدمهای همعصرش، این اتفاقات را برای قمر پدید آوردند. بههرحال همه این مسائل باعث تأسف است، ولی در مجموع به نظر من شتابزدگی آن دوران، حداقل در کار قمر تأثیری نداشت.
پیشتر به «مرغ سحر» اثر مرتضی خان نیداوود اشاره کردید؛ اثری که بسیاری معتقدند قمر، نخستین خواننده این تصنیف بوده، اما اینطور نبوده است...
بله، همانطور که میدانید این تصنیف، دو بند شعری داشت، اما بند دوم کمتر اجرا شد. «ایرانالدوله» هر دو ورژن را خوانده و البته جمال صفوی نیز هر دو ورژن را اجرا کرده است.
اجرای ایرانالدوله در نسخههای بسیار اندکی منتشر شد، چون تبعات بدی برای ملکالشعرای بهار بهعنوان شاعر «مرغ سحر» داشت...
بله، اما اجرای بند دوم «مرغ سحر» با صدای جمال صفوی را خودم شنیدهام.
بههرحال نیداوود نیز فردی سیاستورز بود و احتمالاً ملاحظاتی داشت...
بند دوم بسیار عجیب بوده و به زیبایی وصفالحال روزگار ماست. «بهار» در جایی از شعر میگوید: «از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد».
درباره شما مدرسان آواز میگویند: «هنرمند با فرزندان هنریاش، بقای هنری خود را ادامه میدهد»، اما از قمر، شاگردی سراغ نداریم. به نظرتان قمر نتوانست شاگردی قوی پرورش دهد یا خودش نخواست؟
به نظر من، قمر خیلی زود وارد بازار کار شد. شاید فرصتی نداشت شاگردی تربیت کند، شاید هم به آن شکل مسلط نبود که بتواند به تربیت شاگرد بپردازد، ولی به نظرم شتابزدگی در روند کاری او بیشتر میتوانست سبب شود زمانی برای شاگرد نداشته باشد. خیلی از استادان خوب ما مثل استاد بنان نیز هیچوقت شاگرد نداشتند. همه ما در حقیقت از طریق نوارهای آنها درس گرفتیم و کار کردیم.
تفاوت عمدهای بین قمر و بنان با بسیاری از موزیسینها بهویژه نسل بعد از انقلاب وجود دارد؛ قمر و بنان هیچوقت خود را استاد صدا نمیزدند.
بله آنها خود را استاد نمیدانستند و شاید به همین دلیل به تربیت شاگرد فکر نمیکردند.
به دوران کاری قمرالملوک وزیری برگردیم. قمر علاقه شدیدی به کلنل وزیری داشت و همین علاقه باعث شد نام خانوادگی خود را به «وزیری» تغییر دهد. به نظر شما چه اتفاقی سبب شد این دو با وجود علاقه متقابل، با یکدیگر همکاری نکنند؟
شاید قمر بهقدری با شیوه نیداوود و قدما کار کرده بود که نمیتوانست با کلنل کار کند. آثار علینقی وزیری خیلی مدرن بود. بعضی از کارهای کلنل بهقدری مدرن است که وقتی همین حالا تصنیفهای او را گوش میدهید، حیرت میکنید. به نظرم قمر نمیتوانست عمیقاً با کارهای کلنل ارتباط برقرار کند و به همین دلیل آنها را نخواند. روحانگیز، چند کار از وزیری اجرا کرد، ولی قمر این کار را انجام نداد. فکر میکنم قمر نمیتوانست از نظر روحی با آثار وزیری ارتباط برقرار کند. مهمترین حسی که بین خواننده با اثر ایجاد میشود، برقراری ارتباط است و روح او باید کار را بپذیرد، وگرنه نمیتواند اثر را بهخوبی اجرا کند. اگر آدم نتواند با دلش، اثر را بپذیرد، خروجی دلنشینی نخواهد داشت.
چه توصیهای برای اهالی هنر بهویژه دوستداران قمرالملوک وزیری دارید؟
میخواهم به همه اهالی موسیقی بگویم، بهویژه آنهایی که قمر را دوست دارند، به راه قمر علاقهمند هستند، برای او گریه و صدایش را تقلید میکنند، ذرهای نیز به منش او فکر کنند. بهجای صدای قمر، منش قمر را ترویج کنیم یا حداقل رعایت کرده و دستکم به آن بیندیشیم. اگر سر سوزنی به منش قمر عمل کنیم، اتفاقات مهمی رخ خواهد داد.
نکته مهمی درباره اهالی جامعه هنر بهویژه آدمهای شناخته شده وجود دارد؛ بروز بیرونی آنها برای عموم مردم معمولاً با آنچه در درون آنها است، فاصله دارد.
نباید اینگونه باشد. من به چنین واقعیتی اعتقاد ندارم.
قمر در ذهن شما و بسیاری از آوازخوانان زن و مرد ایران و هنردوستان بهعنوان اسطوره آواز ایران و مادر آوازخوانان ایرانی نقش بسته است، اما اگر به درون قمر سفر کنیم، به نظر شما، او انسانی بختیار بود؟
به نظر من، انسان بختیاری بود، چون آنگونه که خودش میخواست و با اعتقاداتش زندگی کرد. درون و بیرون قمر، یکی بود. درون او لطف و مهر سرشاری داشت، این لطف و مهر را در کار و رفتار اجتماعیاش بروز داد، به آن عمل کرد و به اعتقاد من خوشبخت بود.
پایان تلخش را چگونه میتوانیم توضیح دهیم؟
پایان تلخ قمر، سرنوشت همه هنرمندان در این روزگار است.
این موضوع در بختیاری قمر، خللی ایجاد نمیکند؟
نه، بهقدری وجه بختیاری، قوی و ماندگار است که بخش آخر زندگی و مرگ قمر در سایه قرار میگیرد. بههرحال قمر، خواننده زمانه خودش با تمام ویژگیها بود. شاید امروز ما نتوانیم صدای قمر را خیلی به خورد مردم بدهیم و حتی این موسیقی برای آنها قابلهضم نباشد، ولی به نظر من آنچه از قمر یاد گرفتیم، اهمیت بیشتری دارد و باید تبلیغ و ترویج شود.
صدای قمر در یکطرف و ویژگیهای شخصیتی او در طرف دیگر قرار میگیرد. اگر خصلتهای قمر را ترویج ندهیم، شاید نتوانیم از صدای قمر لااقل برای هنرجویان و جوانان استفاده کنیم، چراکه نمیتوانند موسیقی او را بشنوند، همانطور که اکنون نمیتوانیم پیشنهاد دهیم همه بنشینند و صادق هدایت بخوانند. او نویسنده زمان خودش بود و آن زمان، صادق هدایت برای همه جوانان و حتی عموم مردم فوقالعاده جلوه میکرد، ولی راهی که او رفته و اثری که گذاشته مهم است، بنابراین فقر و مرگ قمر، موضوع عجیبی نیست، بهخصوص اینکه موارد مشابهی را خیلی زیاد دیدهایم و همچنان نیز میبینیم.