چرا اصرار در پنهان داشتن مزار حضرت زهرا(س) بکار رفته است؟/ ماجرای خطبه دختر پیامبر (ص) در مسجد چه بود؟
یکی از کتاب های ماندگار درباره ی دخت گرامی پیامبر اسلام (س) کتاب «زندگانی حضرت زهرا (س)» نوشته ی مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی است. آنجه در پی می آید فرازهایی از این کتاب است:
هجوم به خانه پیغمبر
«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى» (على علیه السلام)
خانه عایشه ماتم کده است. على (ع)، فاطمه ، عباس، زبیر، فرزندان فاطمه حسن، حسین، دختران او زینب و ام کلثوم اشک مى ریزند. على به همکارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است. در آن لحظه هاى دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟ خدا مى داند. کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده بانگى بگوش مىرسد: الله اکبر.
على به عباس:
-عمو. معنى این تکبیر چیست؟
-معنى آن اینست که آنچه نباید بشود شد، دیرى نمى گذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مىرسد.فریاد هر لحظه رساتر مىشود:
-بیرون بیائید! بیرون بیائید! و گرنه همه تان را آتش مى زنیم! دختر پیغمبر به در حجره مى رود. در آنجا با عمر روبرو مىشود که آتشى در دست دارد. -عمر! چه شده؟ چه خبر است؟
-على، عباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!
-کدام خلیفه؟ امام مسلمانان هم اکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.
-از این لحظه امام مسلمانان ابوبکر است. مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت کردند. بنى هاشم هم باید با او بیعت کنند.
-و اگر نیایند؟.
خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفته اند به پذیرید.
-عمر، مى خواهى خانه ما را آتش بزنى؟
«آری».
-این گفتگو به همین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟ یا نه خدا مى داند.
اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستم، کتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم داستان را چنانکه نوشته شد از آن دو کتاب نقل مىکنم. بسیار بعید و بلکه ناممکن مى نماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دسته هاى سیاسى موافق آنان ساخته باشند چه دوستداران شیعه در سده هاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیت بسر می برده اند. چنانکه مى بینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعکس شده است. بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمى رود. در کتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دست ملایم تر یا سختتردیده مىشود. طبرى نویسد: انصار گفتند ما جز با على بیعت نمى کنیم. عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند.گفت بخدا قسم اگر براى بیعت با ابو بکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد. زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد پایش لغزید و برو در افتاد مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند.
راستى در آن روز چرا چنین گفتگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟ اینان کسانى بودند که در روزهاى سخت به یارى دین خدا آمدند. بارها جان خود را بر کف نهاده بکام دشمن رفتند.چه شد که بزودى چنین بجان هم افتادند؟.
على و خانواده پیغمبر چه گناهى کرده بودند که باید آنان را آتش زد.بر فرض که داستان غدیر درست نباشد، بر فرض که بگوئیم پیغمبر کسى را به جانشینى نگمارده است. بر فرض که بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرند. سر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت – بیعت نکردن با خلیفه گناه کبیره نیست. حکم فقهى سند مى خواهد. سند این حکم چه بوده است؟ آیا این حدیث را که از اسامه رسیده است مدرک اجتهاد خود قرار داده بودند. «لینتهین رجال عن ترک الجماعه اولا حرفن بیوتهم» .
بر فرض درست بودن روایت از جهت متن و سند آیا این حدیث بر آن جمع قابل انطباق است؟ این حدیث را محدثان در باب صلوه آورده اند.
پس مقصود تخلف از نماز جماعت است. از اینها گذشته آنهمه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟و از آن شگفت ترآن گفتگو و ستیز که میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟
آیا انصار واقعه جحفه را نمى دانستند یا نمى پذیرفتند؟ آیا مى توان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر که در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچیک از مردم مدینه نبودو این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟.
از اجتماع جحفه سه ماه نمى گذشت.رئیس تیره خزرج که خود و کسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى کردند چرا در آن روز خواهان ریاست شدند؟و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى؟مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مى دانستند؟.
چرا این مسلمانان غمخوار امت و دین نخست به شستشو و خاک سپردن پیغمبر نپرداختند؟ شاید چنانکه گفتیم مى ترسیدند فتنه برخیزد.ابو سفیان در کمین بود.ولى چرا از بنى هاشم کسى را در آن جمع نخواندند؟آیا ابو سفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناک بود که چند ساعت هم نباید از آن غفلت کرد؟ابو سفیان در آن روز که بود؟حاکم دهکده کوچک نجران؟اگر اوس خزرج مهاجران و تیره هاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دسته هاى دیگر با هم یکدست مى شدند ابو سفیان و تیره امیه چکارى از پیش مىبردند؟و چه مى توانستند بکنند؟ هیچ! آیا بیم آن مى رفت که اگر امیر مسلمانان بزودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟در طول چهارده قرن یا اندکى کمتر صدها بار این پرسشها مطرح شده و بدان پاسخها دادهاند چنانکه در جاى دیگر نوشته ام این پاسخ ها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره استنه براى روشن ساختن حقیقت.بنظر مىرسد در آنروز کسانى بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را برگزینند و کمتر بدین مى اندیشیدند که حکومت چگونه باید اداره شود . و به تعبیر دیگر از دو پایه اى که اسلام بر آن استوار است (دین و حکومت) بیشتر به پایه حکومت تکیه داشتند. گویا آنان پیش خود چنین استدلال مى کردند: چون تکلیف حکومت مرکزى معین شد و حاکم قدرت را بدست گرفت دیگر کارها نیز درست خواهد شد. درست است و ما مى بینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین کنددر مقابل مرتدان ایستاد.و آنانرا سر جاى خود نشاند.و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده کشور گشائى گردید. ولى آیا اصل حکومت و انتخاب زمامدار را مى توان از دین جدا ساخت؟ بخصوص که شارع اسلام خود این اصل را تثبیت کرده باشد؟ به هر حال نزدیک به چهارده قرن بر این حادثه مى گذرد.آنان که در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادندغم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حکومت را نمى دانم.
شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مى اندیشیدند که اگر شخصیتى برجسته عالم پرهیزگار و از خاندان پیغمبر آن اندازه تمکن یابد که گروهى را راضى نگاه دارد ممکن است در قدرت حاکم تزلزلى پدید آید.این اشارت کوتاه که در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است:
«پس از رحلت دختر پیغمبر چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندند با ابو بکر بیعت کرد» . آرى چنانکه فرزند على گفته است«مردم بنده دنیایند…چون آزمایش شونددینداران اندک خواهند بود.»
چنانکه در جاى دیگر نوشته ام من نمى خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحه دار شود نمى خواهم خود را در کارى داخل کنم که دسته اى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند. . آنان نزد پروردگار خویش رفته اندو حسابشان با اوست.اگر غم دین داشته اند و از آن کردارها و رفتارها خدا را مى خواسته اند پروردگار بهترین داورست.اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است که «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى که بخاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» . باز در جاى دیگر نوشته ام که اگر نسل بعد و نسلهاى دیگردر اخلاص و فداکارى همپایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان بگونه دیگرى نوشته مى شد.
تصرف فدک ازجانب حکومت
«بلى کانت فى ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء» .
روزى چند از این ماجرا نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد.: دهکده فدک ملک شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند!حاکم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مى دهد:آنچه بعنوان (فىء) در تصرف پیغمبر بودجزء بیت المال مسلمانان است و اکنون باید در دست خلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهکده فدک بیرون راندهاند.
فدک چنانکه نوشتیم چون با نیروى نظامى گرفته نشدو مردم آن با پیغمبر آشتى کردند خالصه او بحساب مى آمد. وى نخست در آمد این مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم شوى دادن دختران داماد کردن پسران آنان و مصرفهاى دیگر مى رسانید.سپس آنرا بدخترش فاطمه داد . اکنون خلیفه چنین تشخیص داده است که پیغمبر بعنوان رئیس مسلمانان در آن مال تصرف م ىکرده است نه بعنوان مالک.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاکم استنه با دختر پیغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بکر رفت و گفتگوئى چنین میان آنان رخ داد:
-ابو بکر!وقتى تو بمیرى ارث تو به چه کسى مىرسد؟
-زنان و فرزندانم!
-چه شده است که حالا تو وارث پیغمبرى نه ما؟
-دختر پیغمبر!پدرت درهم و دینارى زر و سیم بجا نگذاشته!
-اما سهم ما از خیبر و صدقه ما از فدک چه مى شود؟
از پدرت شنیدم که«من تا زنده هستم در این زمین تصرف خواهم کرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» .
-ولى پیغمبر در زندگانى خود این مزرعه را به من بخشیده است!
-گواهى دارى؟
-آرى.شوهرم على (ع) و ام ایمن گواهى مى دهند.
-دختر پیغمبر مى دانى که ام ایمن زن است و گواهى او کامل نیست.باید زنى دیگر هم گواهى دهد.
یا مردى را گواه بیاورى.
و بدین ترتیب فدک بتصرف حکومت در آمد.
آیا گفتگو به همین صورت پایان یافته؟آیا پیغمبر فدک را به دخترش نبخشیده است؟آیا راویان عصر بنى امیه و عباسیان و گروههاى دیگر تا آنجا که توانسته اند داستان را شاخ و برگ ندادهاند.حدیثها نساخته و عبارتهاى حدیث را فزون و کم نکردهاند؟چنانکه بارها نوشته ام روایت سازى و یا دگرگون ساختن متن روایتها در آن دوره ها کارى رایج بوده است. نقادان حدیث شمار روایتهاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشتهاند اینجاست که براى دریافت حقیقت باید از قرینه هاى خارجى کمک گرفت.
ما مى دانیم در طول دویست سال پس از این واقعه فدک چند بار دست بدست گشته است. عثمان آنرا تیول مروان بن حکم کرد . و بقولى معاویه آنرا تیول مروان ساخت .و همچنان تا پایان حکومت امویان این مزرعه در دست آنان مى بود.
چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید گفت: فدک از آن پیغمبر بود.خود به قدر نیاز از آن برمى داشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مى بخشیدو یا هزینه عروسى آنان مى کرد. پس از مرگ پیغمبر فاطمه از ابو بکر خواست فدک را بدو دهد وى نپذیرفت.عمر نیز چون ابو بکر رفتار کرد.گواه باشید.من در آمد فدک را به مصرفى که داشته است مى رسانم .
در سال دویست و ده هجرى مامون فدک را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى که از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدینه نوشته شده چنین است:
امیر المؤمنین از روى دیانت و بحکم منب خلافت و بخاطر خویشاوندى با رسول خدا صلى الله علیه و سلم از دیگر مسلمانان به پیروى سنت پیغمبرو اجراى امر اوو پرداخت عطایاو صدقات جارى به مستحقان و گیرندگان آن سزاوارترست.خدا امیر المؤمنین را توفیق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بکارى که موجب قربت اوست و دارد.
رسول خدا (ص) فدک را به فاطمه دختر خود صدقه داد.این واگذارى در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بودو خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مى کرد.امیر المؤمنین لازم دید فدک را به ورثه فاطمه برگرداند و آنرا بایشان تسلیم نمایدو با اقامت حق و عدالت و با تنفیذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پیغمبر تقرب جوید.امیر المؤمنین دستور داد این فرمان را در دیوان ها ثبت کنند و به عاملان وى در شهرها بنویسند.هر گاه پس از آنکه رسول خدا از جهان رفترسم چنین بوده است که در موسم (ایام حج) در جمع مسلمانان اعلام مى کرده اند:
هر کس صدقه اى یا بینه اى یا عده اى دارد سخن او را بشنوید و به پذیریدفاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است که گفته او درباره آنچه پیغمبر براى او قرار داده است تصدیق شود.امیر المؤمنین به مولاى خود مبارک طبرى مى نویسد فدک را هر چه هست و با همه حقوقى که بدان منسوب است و هر چند برده که در آن کار مى کند و هر مقدار غله که درآمد آن مى باشد و نیز دیگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پیغمبر برگرداند.
امیر المؤمنین تولیت فدک را به محمد بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب مى دهدتا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند. توقثم بن جعفر!از دستور امیر المؤمنین و طاعتى که خدا وی را بدان ملزم ساختو توفیقى که در تقرب خود و پیغمبر خود نصیب او فرمود آگاه باش و کسان خود را نیز از آن آگاه ساز. و محمد بن یحیى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارک طبرى بگمار.و آنانرا در کار افزون کردن محصول فدک و آبادانى نمودن آن یارى کن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دویست و ده. ” ۵۳ ” دعبل خزاعى شاعر شیعى مشهور قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در این باره گفته است:
اصبح وجه الزمان قد ضحکا – برد مامون هاشم فدکا ” ۵۴ “.
در فرمان مامون جمله اى مى بینیم که اهمیتى فراوان دارد:
«واگذارى فدک به فاطمه (ع) در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بوده است. و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشته اند»
این فرمان در آغاز قرن سوم هجرى یکصد سال پیش از مرگ طبرى و یکصد و سى سال پیش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خلیفه اى است به مامور خودیعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله که در فرمان آمده است چنین فهمیده مى شود که آنچه در روزهاى نخستین پس از مرگ رسول خدا رخ دادمصلحت بینى هاى سیاسى بوده.و این مصلحت بینى سنت جارى را تغییر داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شیعیان آنان بودمى بایست کارى نظیر آنچه عمر بن عبد العزیز کرد انجام دهد.و تنها درآمد فدک را به فرزندان فاطمه (ع) واگذاردو نیازى نمى بود که خط بطلان بر کردار گذشتگان بکشد.
از این گذشته اگر فدک صدقه اى بوده که پیغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مى کرده است چگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خلیفهاى آنرا تیول خویشاوند خود مى کند.بر فرض که به تشخیص عمر بن عبد العزیز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است رست باشد) ملکیت دختر پیغمبر بر این مزرعه مسلم نباشدصدقه اى بوده است که باید باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانکه خود وى هم در فرمانى که در این باره صادر کرد چنان نوشت. بارى چنانکه در آغاز کتاب نوشتیم گفتگوئى که در طول تاریخ بر سر این مساله در گرفته و فصلى از کتابهاى کلامى تاریخ و سیره بدان اختصاص یافته بخاطر این نیست که این دهکده باید در دست دختر پیغمبر و فرزندان او باشد یا در دست حکومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خلیفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه کردنه از آن جهت بود که نان خورش براى خود و فرزندانش مى خواست.مشکل او این بود که این اجتهاد مقابل نص نخستین و آخرین اجتهاد نیست.فردا اجتهادى دیگر پیش مى آید و همچنین…آنگاه چه کسى ضمانت خواهد کرد که خلیفه دیگرى با اجتهاد خود دگرگونىهاى اساسى در دین پدید نیاورد؟ چنانکه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادندکه اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه اى را که مطالبه مى کند بدو برگردانندفردا مطالبه دیگر حقوق خود را خواهد کرد. پیش بینى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از این حادثه تغییراتى بنیادى در حکومت پدید آمد که هم مخالف سنت پیغمبر و هم بر خلاف سیرت جارى عصر راشدین بود.
درباره نتیجه گیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر (ص) ابن ابى الحدید معتزلى نکتهاى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مى نویسد:
فاطمه راست مى گفت؟
-آرى!
اگر راست مى گفت چرا فدک را بدو برنگرداندند؟وى با لبخندى پاسخ داد:
-اگر آنروز فدک را بدو مى داد فردا خلافت شوهر خود را ادعا مى کرد و او هم مى توانست سخن وى را نپذیرد.چه قبول کرده بود که دختر پیغمبر هر چه مى گوید راست است.
بارى چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از راى و اجتهاد خود نمى گذردو آنرا بر سنت جارى مقدم مى داردمصمم شد که شکایت خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح کند.
مرکز دادخواهان
«اطلع الشیطان راسه من مغرزه صار خالکم فوجدکم لدعائه مستجیبین» از خطبه دختر پیغمبر)
در عصر پیغمبر (ص) و صدر اسلام مسجد تنها مرکز دادخواهى بود.هر کس از صاحب قدرتى شکایتى داشت هر کس حقى را از دست داده بودهر کس از حاکم یا زمامداررفتارى دور از سنت پیغمبر مى دیدشکوه خود را بر مسلمانان عرضه مى کردو آنان مکلف بودند تا آنجا که مى توانند او را یارى کنند و حق او را بستانند.از دختر پیغمبر حقى را گرفته و با گرفتن این حق سنتى را شکسته بودند.او مى دید نزدیک است حکومت در اسلام رنگ نژاد و قبیله را بخود بگیرد. (کارى که سى سال بعد صورت گرفت) مهاجران که از تیره قریش اند انصار را از صحنه سیاست بیرون راندند.انصار که خود یاوران پیغمبر بودندپس از وى خواهان زمامدارى گشتند.قریش در دوره پیش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مى دانست و امتیازاتى براى خویش پدید آورد.با آمدن اسلام آن امتیازها از میان رفت.اکنون این مردم بار دیگر گردن افراشته اند و ریاست مسلمانان را حق خود مى دانندآنهم نه بر اساس امتیازات معنوى چون علم تقوى و عدالت بلکه تنها بدین جهت که از قریش اند.دختر پیغمبر (ع) مى توانست برابر این اجتهادها یا بهتر بگوئیم نوآورى هاآرام و یا خاموش بنشیند.باید مسلمانان را از این سنت شکنى ها برحذر دارداگر پذیرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود.
این بود که خود را براى طرح شکایت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حالیکه جمعى از زنان خویشاوندش گرد وى را گرفته بودند روانه مسجد شد.نوشته اند:چون بمسجد مى رفت راه رفتن او براه رفتن پدرش پیغمبر مى ماند.ابو بکر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.میان فاطمه (ع) و حاضران چادرى آویختند.دختر پیغمبر نخست ناله اى کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادندسپس لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروشها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز کرد .
این سخنرانى تاریخىشیوابلیغگلهآمیزترساننده و آتشین است.قدیمترین سند که نویسنده این کتاب در دست داردو این خطبه در آن ضبط شده کتاب بلاغات النساء گرد آورده ابو الفضل احمد بن ابى طاهر مروزى متولد ۲۰۴ و متوفاى ۲۸۰ هجرى قمرى است.
کتاب او چنانکه از نامش پیداست مجموعهاى از خطبه هاگفته ها و شعرهاى زنان عرب در عهد اسلامى است.کتاب با خطبه اى نکوهش آمیز از عایشه دختر ابى بکر آغاز مى شودو دومین خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است.
احمد بن ابى طاهر این خطبه را بدو صورت و با دو روایت ضبط کرده است اما در سندهاى متاخر از او هر دو فقره در هم آمیخته است و خطبه بیک صورت که شامل هر دو قسمت است دیده مى شود. نویسنده در رعایت کلمات او نوشته احمد بن ابى طاهر و در رعایت ترتیب متن از کشف الغمه نوشته على بن عیسى اربلى متوفاى ۶۹۳ هجرى قمرى پیروى کرده است.
درباره سند و متن این خطبه از دیر باز (سالها پیش از احمد بن ابى طاهر) گفتگوها رفته است.احمد بن ابى طاهر گوید:
به ابو الحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب گفتم:مردم گمان دارند این خطبه با چنین بلاغت از آن فاطمه نیست و بر ساخته ابو العیناء است.
وى در پاسخ گفت:
من پیر مردان آل ابو طالب را دیدم که این خطبه را از پدران خود روایت مى کردندو به فرزندان خویش تعلیم مى دادند.
پدر من از جدم این خطبه را از دختر پیغمبر روایت کرده است. بزرگان شیعه پیش از آنکه جد ابو العیناء متولد شود آن را روایت مى کردند و بیکدیگر درس مى دادند.سپس گفت:
چگونه آنان خطبه فاطمه را انکار مى کنند و خطبه عایشه را به هنگام مرگ پدرش مى پذیرند. .
ابن ابى الحدید نیز این گفتگو را به همین صورت از سید مرتضى و او از مرزبانى و او باسناد خود از عبید الله پسر احمد بن ابى طاهر آورده است .
چنانکه دیدیم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه کتاب که در دست نویسنده است) این گفتگو بین او و ابو الحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب رخ داده.
لیکن پذیرفتن این روایت با این سند دشوار مى نماید بلکه غیر قابل قبول است. زید بن على بن الحسین به سال یکصد و بیست و دو شهید شده و احمد بن ابى طاهر چنانکه نوشتم به سال ۲۰۴ هجرى قمرى بدنیا آمده پس نمى توان گفت او چنین پرسشى را از زید بن على بن حسین (ع) کرده است.
مسلما نویسندگان حدیث را در ضبط سند سهوى دست داده است.تا آنجا که تتبع کرده ام تنها عالم رجالى معاصر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى این اشتباه را دریافته و نوشته است این گفتگو بین احمد بن ابى طاهر و زید بن على بن الحسین بن زید است. و مؤید این نظر این است که مؤلف بلاغات النساء در جاى دیگر کتاب خود حدیثى از زید بن على بن حسین بن زید العلوى آورده و این هر دو زید یکى است .
و شگفت است که چنین اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقى مانده و شگفت تر اینکه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نیز راه یافته است.
بهر حال این خطبه گذشته از این سند قدیمى در کتابهاى معتبر علماى شیعه و سنت و جماعت ضبط است.
گمان دارم بعض نویسندگان سیرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداى نخواسته دستخوش هواى نفس نشدهاند) از آنجهت چنین خطبهاى را بر ساخته دانسته اندکه فراوان از آرایشهاى لفظى و معنوى و مخصوصا صنعت سجع برخوردار است.اینان مى پندارند هر گاه سخنرانى در جمع مردم خطبه بخواندگفتار او نثر مرسل خواهد بود.بخصوص که گوینده در مقام طرح شکایت و دادخواهى باشد.
اگر موجب توهم همین است و خردهگیرى اینان نه از راه حسد و کین است باید گفت حقیقت نه چنین است.در خطبه دختر پیغمبر تشبیه استعاره و کنایه بکار رفته است.نظیر چنین صنعت هاى لفظى و معنوى را در گفتارهاى کوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلام فراوان مى بینیم چه رسد به خانواده پیغمبر.از صنعت هاى لفظى موازنه ترصیع تضاد و بیشتر از همه سجع در این سخنرانى موجود است.
هنر سجع گوئى در خاندان پیغمبر امرى طبیعى بوده است.ما مى دانیم پیش از اسلام سخن به سجع گفتن در مکه رواج داشت.نخستین دسته از آیات مکى قرآن کریم فراوان از این صنعت برخودار است.
دختر پیغمبر و شوى او على بن ابى طالب و فرزندان او بحکم وراثتو نیز تحت تاثیر آیه هاى قرآن به سجع گوئى خو گرفته بودند.
در خطبه هاى على علیه السلام کمتر عبارتى را مى بینیم که مسجع نباشد.فرزندان او نیز چنین بوده اند.هنگامى که زینب (ع) در مجلس پسر زیاد به زشتگوئى او پاسخ مى داد گفت:
-مهتر ما را کشتى!از خویشانم کسى نهشتى!نهال ما را شکستى!ریشه ما را از هم گسستى! اگر درمان تو این است آرى چنین است»!. .
ابن زیاد گفت سخن به سجع مى گوید پدرش نیز سخن هاى مسجع مى گفت گذشته از خاندان هاشم بیشتر مردان و زنان تیره عبد مناف نیز از این هنر برخوردار بودند.روزى که معاویه مى خواست فرزندش یزید را نامزد خلافت کند از عبد الله پسر زبیر پرسید چه میگوئى؟پاسخ داد:
-فاش میگویم نه در نهان.آنرا که راست گوید برادرت بدان.پیش از آنکه پشیمان شوى بیندیش!و نیک بنگر آنگاه قدم نه فرا پیش!چه پیش از قدم نهادن نگریستن بایدو پیش از پشیمان شدن اندیشیدن شاید.معاویه خندید و گفت روباه مکارى در پیرى سجع گفتن آموختهاى نیازى بدین سجع دراز نیست “.
بارى نویسنده کوشیده است در برگردان این خطبه به نثر فارسى تا آنجا که میتواند هنرهاى لفظى و معنوى را نگاه دارد.مخصوصا هنر سجع را تا حد ممکن رعایت کرده است و اگر در فقره هائى از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده بخاطر رعایت این ظرافت ها بوده است:
ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت.و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت.سپاس بر نعمتهاى فراگیر که از چشمه لطفش جوشید.و عطاهاى فراوان که بخشید.و نثار احسان که پیاپى پاشید.نعمتهایى که از شمار افزون است.و پاداش آن از توان بیرون.و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.
همه چیز را از هیچ پدید آورد.و بى نمونهاى انشا کرد.نه بآفرینش آنها نیازى داشت.و نه از آن خلقت سودى برداشت.جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد.و آفریدگان را بنده وار بنوازد.و بانگ دعوتش را در جهان اندازد.پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد.و نافرمانان را به کیفر بیم داد.تا بندگان را از عقوبت برهاندو به بهشت کشاند.
گواهى مى دهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست.پیش از آنکه او را بیافریند برگزید.و پیش از پیمبرى تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید که مى سزید.
پس خداى بزرگ تاریکىها را به نور محمد روشن ساخت.و دلها را از تیرگى کفر بپرداخت.و پردههائى که بر دیدهها افتاده بود بیکسو انداخت.سپس از روى گزینش و مهربانى جوار خویش را بدو ارزانى داشت.و رنج این جهان که خوش نمى داشت از دل او برداشت.و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت.و چتر دولتش را در همسایگى خود افراشت.و طغراى مغفرت و رضوان را بنام او نگاشت.
درود خدا و برکات او بر محمد (ص) پیمبر رحمت امین وحى و رسالت و گزیده از آفریدگان و امتباد.سپس به مجلسیان نگریست و چنین فرمود:
شما بندگان خدا!نگاهبانان حلال و حرامو حاملان دین و احکامو امانتداران حق و رسانندگان آن به خلقید.
حقى را از خدا عهده دارید.و عهدى را که با او بستهاید پذرفتار.ما خاندان را در میان شما بخلافت گماشت.و تاویل کتاب الله را بعهده ما گذاشت.حجتهاى آن آشکار استو آنچه درباره ماست پدیدار.و برهان آن روشن.و از تاریکى گمان بکنار.و آواى آن در گوش مایه آرام و قرار.و پیرویش راهگشاى روضه رحمت پروردگار.و شنونده آن در دو جهان رستگار. ” ۶۶ ” دلیلهاى روشن الهى را در پرتو آیتهاى آن توان دید.و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید.حرامهاى خدا را بیان دارنده است.و حلالهاى او را رخصت دهنده.و مستحبات را نماینده.و شریعت را راهگشاینده.و این همه را با رساترین تعبیر گوینده.و با روشنترین بیان رساننده.سپس ایمان را واجب فرمود.و بدان زنگ شرک را از دلهاتان زدود ” ۶۷ “.
و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود.روزه را نشان دهنده دوستى بى آمیغ ساخت.و زکات را مایه افزایش روزى بى دریغ.و حج را آزماینده درجت دین.و عدالت را نمودار مرتبه یقین.و پیروى ما را مایه وفاق.و امامت ما را مانع افتراق.و دوستى ” ۶۸ ” ما را عزت مسلمانى.و بازداشتن نفس ” ۶۹ ” را موجب نجاتو قصاص ” ۷۰ ” را سبب بقاء زندگانى. ” ۷۱ ” وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد.و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشى و کاهش.فرمود مى خوارگى نکنند تا تن و جان از پلیدى پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنندتا خویشتن را سزاوار لعنت ” ۷۲ ” نسازند.دزدى را منع کرد تا راه عفت پویند.و شرک را حرام فرمود تا باخلاص طریق یکتاپرستى جویند«پس چنانکه باید ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید!»آنچه فرموده استبجا آرید و خود را از آنچه نهى کرده بازدارید که«تنها دانایان از خدا مى ترسند» ” ۷۳ “.
سپس گفت: مردم.چنانکه در آغاز سخن گفتم:من فاطمهام و پدرم محمد (ص) است«همانا پیمبرى از میان شما بسوى شما آمد که رنجشما بر او دشوار بودو بگرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».
اگر او را بشناسید مى بینید او پدر من استنه پدر زنان شما.و برادر پسر عموى من است نه مردان شما.او رسالتخود را بگوش مردم رساند.و آنانرا از عذاب الهى ترساند.فرق و پشت مشرکان را بتازیانه توحید خست.و شوکتبت و بتپرستان را درهم شکست ” ۷۴ “.
تا جمع کافران از هم گسیخت.صبح ایمان دمید.و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید.زبان پیشواى دین در مقام شد.و شیاطین سخنور لال.در آن هنگام شما مردم بر کنار مغاکى از آتش بودید خوار.و در دیده همگان بیمقدار.لقمه هر خورنده.و شکار هر درنده.و لگد کوب هر رونده.نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار.خوردنیتان پوست جانور و مردار.پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار.تا آنکه خدا با فرستادن پیغمبر خودشما را از خاک ذلتبرداشت.و سرتان را باوج رفعت افراشت.
پس از آنهمه رنجها که دید و سختى که کشید.رزم آوران ماجراجوو سرکشان درنده خو.و جهودان دین بدنیا فروش و ترسایان حقیقت نانیوش از هر سو بر وى تاختند.و با او نرد مخالفت باختند . هر گاه آتش کینه افروختند آنرا خاموش ساخت.و گاهى که گمراهى سر برداشت یا مشرکى دهان به ژاژ انباشت برادرش على را در کام آنان انداخت.على (ع) باز نایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت.و کار آنان با دم شمشیر بساخت.
او این رنج را براى خدا مى کشید.و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پیغمبر را مى دید.و مهترى اولیاى حق را مى خرید.اما در آن روزهاشما در زندگانى راحت آسوده و در بستر امن و آسایش غنوده بودید.
چون خداى تعالى همسایگى پیمبران را براى رسول خویش گزیددو روئى آشکار شد و کالاى دین بى خریدار.هر گمراهى دعویدار و هر گمنامى سالار.و هر یاوه گوئى در کوى و برزن در پى گرمى بازار.شیطان از کمینگاه خود سر بر آورد و شما را بخود دعوت کرد.و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پى او دویدید و در دام فریبش خزیدید.و بآواز او رقصیدید.
هنوز دو روزى از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته آنچه نبایست گردید.و آنچه از آنتان نبود بردید.و بدعتى بزرگ پدید آوردید .
به گمان خود خواستید فتنه بر نخیزدو خونى نریزد اما در آتش فتنه فتادید.و آنچه کشتید بباد دادید.که دوزخ جاى کافرانست.و منزلگاه بدکاران.شما کجا؟و فتنه خواباندن کجا؟دروغ مى گوئید!و راهى جز راه حق مى پویید!و گرنه این کتاب خداست میان شما!نشانه هایش بى کم و کاست هویدا.و امر و نهى آن روشن و آشکارا.آیا داورى جز قرآن مى گیرید؟یا ستمکارانه گفته شیطان را مى پذیرید؟ «کسیکه جز اسلام دینى پذیردروى رضاى پروردگار نبیند.و در آن جهان با زیانکاران نشیند».
چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش رام و کار نخستین تمام گردد.نوائى دیگر ساز و سخنى جز آنچه در دل دارید آغاز گردید!مى پندارید ما میراثى نداریم.در تحمل این ستم نیز بردباریم.و بر سختى این جراحت پایداریم.
اى مهاجران!این حکم خداست که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟پسر ابو قحافه!خدا گفته تو از پدر ارث برى و میراث مرا از من ببرى.؟این چه بدعتى است در دین مى گذارید! مگر از داور روز رستاخیز خبر ندارید .
اکنون تا دیدار آن جهان این ستور آماده و زین بر نهاده ، ترا ارزانى! وعده گاه روز رستاخیز! خواهان محمد (ص) و داور خداى عزیز!آنروز ستمکار رسوا و زیانکار و حق ستمدیده برقرار خواهد شد!بزودى خواهید دید که هر خبرى را جایگاهى است و هر مظلومى را پناهى.پس به روضه پدر نگریست و گفت: اى گروه مؤمنین!اى یاوران دین!اى پشتیبانان اسلام!چرا حق مرا نمى گیرید؟چرا دیده بهم نهاده و ستمى را که بمن مى رود مى پذیرید؟مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟چه زود رنگ پذیرفتید.و بى درنگ در غفلت خفتید.پیش خود مى گوئید محمد (ص) مردآرى مرد و جان بخدا سپرد!مصیبتى است بزرگ و اندوهى است سترگ.شکافى است که هر دم گشاید.و هرگز بهم نیاید.فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاندو گزیدگان خدا را به سوک نشاند.شاخ امید بى بر و کوهها زیر و زبر شد.حرمتها تباه و حریمها بى پناه ماند.اما نه چنانست که شما این تقدیر الهى را ندانید و از آن بىخبر مانید.قرآن در دسترس ماست شب و روز مى خوانید.چرا و چگونه معنى آنرا نمى دانید؟که پیمبران پیش از او نیز مردند و جان بخدا سپردند .
محمد جز پیغمبرى نبود.پیغمبرانى پیش از او آمدند و رفتند.اگر او کشته شود یا بمیرد شما بگذشته خود باز مى گردید؟کسی که چنین کند خدا را زیانى نمى رساند.و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.
آوه!پسران قیله پیش چشم شما میراث پدرم ببرند!و حرمتم را ننگرند!و شما همچون بیهوشان فریاد مرا نانیوشان؟حالیکه سربازان دارید با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانه هاى آبادان .
امروز شما گزیدگان خداپشتیبان دینو یاوران پیغمبر و مؤمنین و حامیان اهل بیت طاهرینید!شمائید که با بت پرستان عرب در افتادید!و برابر لشکرهاى گران ایستادید!چند که از ما فرمانبردارو در راه حق پایدار بودیدنام اسلام را بلندو مسلمانان را ارجمندو مشرکان را تار و مارو نظم را برقرارو آتش جنگ را خاموش و کافران را حلقه بندگى در گوش کردید. اکنون پس از آنهمه زبان آورى دم فرو بستیدو پس از پیش روى واپس نشستید . آنهم برابر مردمى که پیمان خود را گسستند.و حکم خدا را کار نبستند.«از اینان بیم مداریدتا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید!»اما جز این نیست که به تن آسانى خو کرده اید.و به سایه امن و خوشى رختبردهاید.از دین خسته اید و از جهاد در راه خدا نشسته اید و آنچه را شنیده کار نبسته بدانید که:
گر جمله کاینات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد .
در بخش دیگری از این کتاب آمده است:
دختر پیغمبر در بستر بیماری
«صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا» .
منصوب به فاطمه (ع)
مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق و بالاتر از همه دگرگونى هائى که پس از رسول خدا-به فاصله اى اندک-در سنت مسلمانى پدید گردید روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانکه تاریخ نشان مىدهد او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمى گوید زهرا (ع) در آنوقت بیمار بود .!بعض معاصران نوشته اند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است
نوشته مؤلف کتاب«فاطمه الزهراء»هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد لکن بى اشارت نیست.عقاید چنین نویسد:
«زهرا لاغر اندام گندمگون و رنگ پریده بود.پدرش در بیمارى مرگ او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مىپیوندد . هیچیک از این دو نویسنده سند خود را نیاورده اند.
ظاهر عبارت عقاید این است که چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد. نمىخواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر یکماه و در هر ماهى بقدر یکسال دیگران رشد مىکرد . اما تا آنجا که مىدانم و اسناد نشان مىدهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است.بیمارى او پس از این حادثه ها آغاز شد.وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست رنجور پژمرده و گریان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمىکرد.و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد.او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مىدانست.
داستان آنان را که بدر خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنندنوشتیم.چنانکه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعه اى را ضبط کرده است.خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود.آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده اند؟ آیا مىخواسته اند با زور بدرون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است صدمه دیده؟در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه ها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونتها را روا داشته اند؟چگونه مىتوان چنین داستان را پذیرفت و چه سان آنرا تحلیل کرد؟.
از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها ده سال مىگذشت.در این سالها گروهى دنیاپرست که چارهاى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دستهاى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند.طبیعت آنان قید و بند دین را نمى پذیرفت. اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمىدیدند.
قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مى دانست پس از فتح مکه در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد مى کوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد.بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مىخواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته انددر تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درست بودند.
از هم چشمى و بلکه دشمنى عربهاى جنوبى و شمالى در سده هاى پیش از اسلام آگاهیم. مردم حجاز به مقتضاى خوى بیابان نشینى مردم یثرب را که از تیره قحطانى بودند و بکار کشاورزى اشتغال داشتند خوار مى شمردند.قحطانیان یا عربهاى جنوبى ساکن یثرب پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندندبدو ایمان آوردندبا وى پیمان بستند.در نبردهاى بدر، احد، احزاب و غزوه هاى دیگر با قریش در افتادندو سرانجام شهر آنان را گشودند.قریش هرگز این خوارى را نمىپذیرفت.از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذکرات ابو بکر که پیغمبر گفته است «امامان باید از قریش باشند»عقب نشستند.اگر انصار چنانکه گرد پیغمبر را گرفتند، گرد خانواده او فراهم مىشدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مىماندچه کسى تضمین مىکرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاک نمالند.اینها حقیقتهائى بود که دست درکاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مىدانستند.ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگارى و فداکارى بودهاند و چنین احتمالى درباره آنان نمىتوان داد، حقیقت را دگرگون نمىسازد.دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد.و در سالهاى بعد آشکار گردید.و چنانکه آشنایان به تاریخ اسلام مىداننداین درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمىگویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مىاندیشیدند.در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانى بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایت حکم الهى از برادر و فرزند خود هم مىگذشتند،اما شمار اینان اندک بود.آیا مىتوان بآسانى پذیرفت که سهیل بن عمروعمرو بن عاصابو سفیان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟بسیار سادهدلى مىخواهد که ما بگوئیم آنکس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یکسال صحبت پیغمبر را دریافت مشمول حدیثى است که از پیغمبر آورده اند«یاران من چون ستارگانند بدنبال هر یک که رفتیدراه را یافته اید». من بدین کارى ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست است یا نه، این کار را به عهده محدثان مى گذارم آنچه مسلم است اینکه در آنروزها یا لا اقل چند سال بعد اصحاب پیغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مىتوان گفت هم آنان که بدنبال على رفتند و هم کسانى که پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافته اند.
زنان انصار در خانه پیغمبر
«الذین ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» ” ۸ “.
(الکهف:۱۰۴)
دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بیمارى او از آن مردان جان بر کفاز آن مسلمانان آماده در صفاز آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بودچند تن او را دلدارى دادند و یا به دیدنش رفتند؟هیچکس!جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیقتر از مردان دارندبخصوص که در آن روزها زنان بیرون صحنه سیاست بودند و در آنچه مىگذشت دخالت مستقیم نداشتند.
صدوق به اسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على (ع) مىرسد نویسد :
زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمى برد.
اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشته مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است.اما انصار موقعیت دیگرى داشتهاند.آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندندپیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.
و چنانکه اشارت خواهم کردبیشتر آنان این دوستى را با على و فرزندان اوو خاندان او به سر بردند.به هر حال پاسخى را که دختر پیغمبر به پرسش آنان داده است نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان استکه با دیگر زمانها یکسانست.دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گله مند است.
گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نیست.خطبه اى بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن مى سازدو از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد خبر مىدهد.دیرینه ترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد کتاب«بلاغات النساء»است.اما این گفتار در کتابهایى چون امالى شیخ طوسى کشف الغمهاحتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و دیگر کتابها آمده است.من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگردانده ام و چون این گفتار نیز صنعت هاى لفظى و معنوى را در بر دارد کوشیده ام تا ترجمه نیز از آن زیورها عارى نباشد. لکن:
گر بریزى بحر را در کوزهاى چند گنجد قسمتیک روزهاى.
ناچار کار را بدان ها واگذارو ننگ عدالت کشى را بر ایشان بار کردم نفرین بر این مکاران و دور بوند از رحمت حق این ستمکاران.
واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟و خلافت بر پایه هاى نبوت استوار ماند؟
آنجا که فرود آمد نگاه جبرئیل امین است.و بر عهده على که عالم بامور دنیا و دین است. به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است.بخدا على را نه پسندیدند چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند.دیدند که چگونه بر آنان مىتازد و با دشمنان خدا نمىسازد .
بخدا سوگنداگر پاى در میان مى نهادندو على را بر کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مىگذاردند آسان آسان ایشان را براه راست مىبرد.و حق هر یک را بدو مى سپرد چنانکه کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است بچیند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مىگشتند.اگر چنین مىکردند درهاى رحمت از زمین و آسمان بروى آنان مىگشود.اما نکردند و بزودى خدا به کیفر آنچه کردند آنانرا عذاب خواهد فرمود بیایید!و بشنوید!:
شگفتا!روزگار چه ابو العجب ها در پس پرده دارد و چه بازیچه ها یکى از پس دیگرى برون مى آرد.راستى مردان شما چرا چنین کردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست نمایانى غدار.در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبیدند. پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند.نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند.و تبه کارى خود را نیکوکارى مىپندارند .
واى بر آنان.آیا آنکه مردم را براه راست مىخواندسزاوار پیروى استیا آنکه خود راه را نمىداند؟در این باره چگونه داورى مىکنید؟.
بخدایتان سوگندآنچه نباید بکنند کردند.نواها ساز و فتنه ها آغاز شد.حال لختى بپایند!تا بخود آیندو ببینند چه آشوبى خیزد و چه خونها بریزد!شهد زندگى در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست .
اکنون آماده باشید!که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آردآنگاه دریغ سودى ندارد.
جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را بر کند.دریغا که دیده حقیقت بین ندارید.بر ما هم تاوانى نیست که داشتن حق را ناخوش مىدارید.
این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانوئى داغدیده و ستمدیده مىنمود به حقیقت اعلام خطرى بود.خطرى که نه تنها مهاجر و انصاربلکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامى را تهدید مىکرد.
دیرى نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیمارى و نیز روزهاى پیش در جمع مسلمانان از آن خبر دادو مردم را از پایان آن ترساند تحقق یافت.آنروز گفتند پیمبرى و رهبرى نباید در یک خاندان بماند.گفتند قریشاین تیره خودخواه و برترى جو باید همچنان مهترى کند. آنروز پایان کار را نمىدیدند.ندانستند که مهترى از قریش به خاندان امیه و سپس بفرزندان ابو سفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان مىرسدندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه گردى را که بر روى اخگر سوزان دشمنى دیرینه عراقى و شامى انباشته است به یکسو خواهد زد. ندانستند که همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مىشوددو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفه هائى جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مىزند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامى را فرا گیرد.که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم» .
درآستانه ملکوت
«و ان للمتقین لحسن مآب جنات عدن مفتحه لهم الابواب» ”
(ص ۴۹-۵۰)
دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمى دانیم ، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته اند و میان این دو مدت روایت هاى مختلف از دو ماه تا هفتاد و پنج روز، سه ماه و شش ماه است.
این همه اختلاف و این همه روایتهاى گوناگون چرا؟ از این پیش نوشتیم که در چنان سالها تاریخ حادثه ها از خاطر یکى بذهن دیگرى انتقال مى یافت.و چه کسى مى تواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بوده اند.و این در صورتى است که موجبات دیگر در کار نباشد. اما مى دانیم که در آن روزهاى پرآشوب از یکسو دسته بندى هاى سیاسى هنوز قوت خود را از دست نداده بودو از سوى دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند در چنین شرایط کدام کس پرواى ضبط تاریخ درست حوادث را داشت؟بر فرض که هیچیک از این دو عامل دخالتى در این روى داد نداشته باشد، بدون شک دسته هاى سیاسى که پس از این تاریخ روى کار آمدند تا آنجا که توانسته اند تاریخ حادثه ها را دستکارى کرده اند.
بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابو بکر و عمر خواستار دیدار او شدند. اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمى داد. على (ع) گفت من پذیرفته ام که تو بآنان اجازت ملاقات دهى. فاطمه گفت حال که چنین است خانه خانه تو است. هر چند ابن سعد نوشته است ابو بکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت. اما ظاهرا از این ملاقات نتیجه اى که در نظر بود بدست نیامد. دختر پیغمبر بآنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است، هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنین است!فاطمه گفت شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم و آنان از خانه او بیرون رفتند. بخارى در صحیح نویسد: پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمى گذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد.
در واپسین روزهاى زندگى اسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید. چنانکه نوشتیم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود، چون جعفر در نبرد مؤته شهید شد به ابو بکر بن ابى قحافه شوهر کرد.دختر پیغمبر به اسماء گفت:
-من خوش نمى دارم بر جسد زن جامه اى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.
-چه چیز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى سازد. چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید.
در آخرین روز زندگانى آبى خواست. بدن خود را نیکو شست و شو داد جامه هاى نو پوشید و به غرفه خود رفت. خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند. سپس روى به قبله دراز کشید دستها را بر گونه هاى نهاد و گفت من همین ساعت خواهم مرد . بنقل علماى شیعه شوهرش على (ع) او را شست و شو داد. ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است.لیکن چنانکه نوشتم ابن عبد البر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على علیه السلام همکارى داشته است.
ابن عبد البر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانى را بدرود گفت عایشه خواستبه حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد. عایشه شکایت به پدر برد که:
-این زن خثعمیه میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمى گذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجله اى چون حجله عروسان ساخته است. ابو بکر در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت:
-اسماء چرا نمى گذارى زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا براى دختر پیغمبر حجله ساخته اى؟
-زهرا به من وصیت کرده است کسى بر او داخل نشود- چیزى را که براى نعش او ساخته ام وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برایش بسازم.
– حال که چنین است هر چه بتو گفته چنان کن“.
ابن عبد البر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند، فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود. سپس مانند آنرا براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.
به خاک سپردن زهرا
«الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون» ” ۳۵ “.
(البقره:۵۶)
دانشمندان و تذکره نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه بخاک سپردند.
ابن سعد نیز در روایت هاى خود که از طریق ابن شهاب عروه عایشه زهرى و دیگران است گوید فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را بخاک سپرد.
بلاذرى نیز در دو روایت خود همین را نوشته است بخارى نیز چنین نویسد:
کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینه ترین سندهاى شیعه بشمار مىرودچنین نوشته است:
چون فاطمه (ع) در گذشت.امیر المؤمنین او را پنهان بخاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد. سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:
-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدین تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته استبر تو درود باد!
خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به تو به پیوندد.پس از او شکیبائى من بپایان رسیده و خویشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردمدر مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبت سنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى! ترا بدست خود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت بسوى خداست.
اکنون امانت به صاحبش رسیدزهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.
اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مىنمایدو هیچگاه اندوه دلم نمىگشاید .
چشمانم بى خواب و دل از سوز غم کباب است تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.
مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصه ام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایت خود را بخدا مىبرم و دخترت را به تو مىسپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستم ها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشاید و خونى که خورده است بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید .
سلامى که بتو مىدهم بدرود است نه از ملال تو از روى شوق است نه کسالت.اگر مىروم نه ملول و خسته جانم و اگر مى مانم نه به وعده خدا بد گمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى مانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.
اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مى ماندم و در این مصیبت بزرگ چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مىراندم.
خدا گواهست که دخترت پنهانى بخاک مىرود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبانها نرفته حق او را بردند و میراث او را خوردند.درد دل را با تو در میان مىگذارم و دل را به یاد تو خوش مىدارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه.
در مقابل این شهرتابن سعد روایت دیگرى دارد که ابو بکر بر دختر پیغمبر نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت .پیداست که این روایت و یک دو حدیث دیگردر مقابل آن شهرت ارزشى ندارد و دور نیست که آنرا براى مصلحت وقت ساخته باشند. فقدان دختر پیغمبر على (ع) را سخت آزرده ساخت.نمونه این آزردگى را از سخنانى که بر کنار قبر او خطاب به پیغمبر (ص) گفت دیدیم.در سندهاى دیرین دو بیت زیر را نیز بدو نسبت داده اند که نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار این بیت ها در ماخذهاى بعدى بیشتر است چنانکه در دیوان منسوب به آنحضرت نوزده بیت است.
مداینى گوید چون امیر المؤمنین على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه فراغت یافت بر سر قبر او ایستاد و این دو بیت را انشاء کرد:
لکل اجتماع من خلیلین فرقه و کل الذى دون الممات قلیل و ان افتقادى واحدا بعد واحد دلیل على ان لا یدوم خلیل .
این دو بیت در بعض مصادر بدین صورت ضبط شده:
لکل اجتماع من خلیلین فرقه و کل الذى دون الفراق قلیل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دلیل على ان لا یدوم خلیل .
مصحح فاضل چاپ اخیر بحار الانوار (طهران) در ذیل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد که ترجمه آن این است:
در بعض نسخه ها «و ان افتقادى واحدا بعد واحد»آمده و این درست است چه على علیه السلام بدین دو بیت تمثل جسته نه آنرا انشاء کرده است.
لیکن عبارت زبیر بن بکار چنین است:«و انشا یقول»بعلاوه این دو بیت چنانکه نوشته شد در دیوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است.
مجلسى نویسد:روایت شده است که هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بیت را نوشته است .
قبر دختر پیغمبر
«و لاى الامور تدفن لیلا بضعه المصطفى و یعفى ثراها»
متاسفانه مزار جاى دختر پیغمبر نیز روشن نیست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد و کوششى که در پنهان داشتن این خبر بکار برده اند معلومست که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبوده اند.این نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى دانم.یک قسمت آن ممکن است بخاطر اجراى وصیت زهرا (ع) باشد.نخواسته است کسانى را که از آنان ناخشنود بوددر تشییع جنازه نماز و مراسم دفن او حاضر شوند. اما آثار قبر را چرا از میان برده اند؟و یا چرا پس از بخاک سپردن او صورت هفت قبر یا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساخته اند؟چرا اینهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بکار رفته است؟ اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خویش را از دیده مردم پنهان کردنداز بى حرمتى مخالفان مىترسیدند.اما وضع مدینه را در چهل روز یا حداکثر هشت ماه پس از مرگ پیغمبر با وضع کوفه در سال چهلم از هجرت یکسان نمىتوان گرفت.آنها که بر سر مسائل سیاسى و احراز مقام با على (ع) کشمکش داشتندکسانى نیستند که در سال یازدهم در مدینه حاضر بودند. و آنانکه در مدینه حاضر بودندحساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مىکردند.براى رعایت ظاهر هم که بوده است به دختر پیغمبر حرمت مىنهادند.و مسلما به قبر او نیز تعرضى نمىکرده اند.نیز نمىتوانیم بگوئیم مرور زمان و یا فراموشى راویان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پیغمبر در کنار قبر او معین است.قبر فرزندان زهرا را که در بقیع آرمیده است به تقریب مىتوان روشن ساخت.پس موجب این پوشیده کارى چیز دیگرى است.همان سببى است که در فصل گذشته به ا جمال بدان اشارت شد.همان سببى است که خود او در جمله هائى که شاید آخرین گفتارهاى او بوده است بر زبان آورد. همان سخنان که به زنان عیادت کننده گفت:«دنیاى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما بیزارم»او مىخواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاک رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.
ابن شهر آشوب نوشته است ابو بکر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند که چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پیغمبر نماز بخوانند.وى سوگند خورد که فاطمه چنین وصیت کرده بود و آنان پذیرفتند بارى بر طبق روایتى که کلینى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:
امام در پاسخ احمد که از محل قبر فاطمه (ع) پرسید گفت:او را در خانه اش بخاک سپردند.و چون بنى امیه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت . ابن شهر آشوب از گفته شیخ طوسى نویسد:آنچه درست تر مىنماید اینکه او را در خانه اش یا در روضه پیغمبر بخاک سپردند .
در مقابل این روایت ابن سعد که در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روایت کند:مغیره بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نیم روز گرمى دیدم که در بقیع ایستاده بود.بدو گفتم:
-ابو هاشم براى چه در این وقت اینجا ایستاده اى؟
-در انتظار تو بودم!بمن گفته اند فاطمه (ع) را در این خانه (خانه عقیل) که پهلوى خانه جحشیین است بخاک سپرده اند.از تو مىخواهم این خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!
-بخدا سوگند این کار را خواهم کرد!
اما فرزندان عقیل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هیچکس شک ندارد که قبر فاطمه (ع) در آنجاست .
اگر روایت احمد بن ابى نصر قرینه معارض نداشت پذیرفته مىشد.اما علماى شیعه روایتهائى آورده اند که نشان مىدهد دختر پیغمبر را در بقیع به خاک سپرده اند.بعلاوه در ضمن این روایات آمده است که براى پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر صورت هفت قبر و به روایتى چهل قبر ساختند.و این قرینه اى است که قبر در داخل خانه نبوده زیرا خانه محقر دختر پیغمبر جاى ساختن این همه صورت قبر را نداشته است.و نیز روایتى در بحار دیده مىشود که مسلمانان بامداد شبى که دختر پیغمبر به جوار حق رفت در بقیع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه دیدند .
مجلسى از دلایل الامامه و او به اسناد خود روایتى از امام صادق آورده است که بامداد آنروز مى خواسته اند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على (ع) روبرو شده اند از این کار چشم پوشیده اند .
به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مىدهد و پیداست که او مىخواسته است با این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.
براى عبرت تاریخ
بخدا سوگند! اگر پاى در میان مى نهادند و على را در کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مى گذاردند، آسان آسان آنان را براه راست مى برد و حق هر یک را بدو مىسپرد…
اگر چنین مى کردند درهاى رحمت از زمین و آسمان بر روى آنان مى گشود. اما نکردند…
و آنچه نباید بکنند کردند.اکنون لختى بپایند! و ببینند چه آشوبى برخیزد و چه خونها بریزد…!
(از سخنان دختر پیغمبر در بستر مرگ).