پنجه استبداد بر روح هنر
نگاهی به فیلم «جنگ سرد» اثر منتخب جشنواره کن و نامزد جایزه اسکار
پاولیکوفسکی فیلم «جنگ سرد» را در ستایش وطنش، لهستان ساخته؛ ولی از آنجا که فیلم درباره تجربه تلخ کمونیسم سخن میگوید آخرین ساخته پاولیکوفسکی ابعادی فراملی مییابد و تماشایش میتواند برای مردم سراسر جهان جذاب باشد.
احسان رحیمزاده- پاولیکوفسکی فیلم «جنگ سرد» را در ستایش وطنش، لهستان ساخته؛ ولی از آنجا که فیلم درباره تجربه تلخ کمونیسم سخن میگوید آخرین ساخته پاولیکوفسکی ابعادی فراملی مییابد و تماشایش میتواند برای مردم سراسر جهان جذاب باشد. فیلم «جنگ سرد» در هفتاد و یکمین جشنواره کن جایزه نخل طلای بهترین کارگردانی را دریافت کرد. همچنین نام فیلم در ردیف نامزدهای بهترین فیلم خارجی اسکار (نماینده لهستان) قرار گرفته است.
حس عاشقانه و وفادارانه فیلمساز نسبت به خاک لهستان در تار و پود فیلم تنیده شده است. اولین نمای فیلم از لهستان آغاز میشود. دوربین در حرکتی دایرهوار به چندین شهر و کشور از جمله برلین، پاریس، یوگوسلاوی و ... میرود و دوباره به لهستان برمیگردد.
«جنگ سرد» از شرایط سخت زندگی در کشورهای تخت سلطه کمونیسم به ویژه لهستان سخن میگوید و مختصات این دشواری را در قالب ملودرامی عاشقانه نشان میدهد. گروهی از هنرمندان، به دنبال گردآوری آواها و نواهای فولکلور و بومی لهستان در روستاهای این کشور هستند.
زولا و ویکتور دو هنرمند گروه موسیقی به یکدیگر علاقهمند میشوند؛ اما ماجراهای سیاسی رابطه آنها را دستخوش اتفاقاتی میکند. دولتمردان به این گروه به چشم ابزاری برای رسیدن به اهداف حزبی خود نگاه میکنند. آنها هنرمندان را در مسیر برنامههای خود قرار میدهند و مفاهیم کمونیستی همچون طبقه کارگر، رهبری جهان و اصلاحات را به ترانههای گروه هنری تحمیل میکنند. اوج انحراف هنری گروه جایی است که آنها دارند زیر سایه تصویر غولپیکر استالین ترانهشان را اجرا میکنند. کشمکشهای میان اعضای گروه و حاکمیت باعث دورافتادگی دو هنرمند دلداده از یکدیگر میشود و در ادامه دیوار میان زولا و ویکتور قطورتر میشود.
*در ستایش وطن
همانطور که در ابتدای یادداشت گفته شد فیلمساز علاوه بر نمایاندن بخشی از تاریخ لهستان احساسات درونیاش را نسبت به زادگاهش بیان کرده است. این قصه را کارگردانی روایت میکند که خودش از 14 سالگی طعم تبعید را چشیده است. هر دو شخصیت اصلی فیلم از زمانی که پایشان را از لهستان بیرون میگذارند در سراشیبی سقوط قرار میگیرند. ویکتور همچون درختی است که در لهستان ریشه دوانده و زمانی که تنه نیمهجانش را به کشورهای دیگر میبرند خشک و بیرمق میشود. زولا، خواننده گروه نیز جایی جز وطنش را به رسمیت نمیشناسد. در متن یکی از ترانههای او آمده است: «و من مثل پسری بدون مادر هستم، چه کسی چنین پسری را دوست دارد؟» پسر بدون مادر اشارهای نمادین به شهروندی دارد که دور از وطن خودش زندگی میکند. در یکی از سکانسهای درخشان فیلم میبینیم که آلبوم ترانههایی که زولا خوانده منتشر شده ولی او این اثر را نامشروع میخواند. زولا به این دلیل که آلبوم در خارج از کشور تولید شده برایش ارزشی قایل نیست و آن را دور میاندازد. سکانس پایانی فیلم اوج وفاداری دو شخصیت به زادگاهشان را آشکار میکند. زولا و ویکتور در خرابهای که قبلا کلیسا بوده پیمان ازدواج میبندند و پس از آن در کنار جاده در انتظار مرگ مینشینند. آن دو که سفرهای اجباری و انتخابی زیادی را تجربه کردهاند، ترجیح میدهند جشن وصال را در زادگاه خودشان برگزار کنند. لهستانی که در نمای پایانی میبینیم، دیگر آن کشور زمخت و سرد و یخزده قبلی نیست. لهستان از زاویه دید دو قهرمان داستان کشوری است سرسبز و خوش رنگ و لعاب که شبیهش را در هیچ جای دیگری از جغرافیای فیلم نمیتوان یافت.
*سرنوشت هنرمندان سفارشیساز
در کنار موضوع وطن از هنرمند و کمونیسم به عنوان دو عنصر مهم دیگر فیلم میتوان یاد کرد. کارگردان رابطه دوطرفه هنرمندان و حاکمان را در یک نظام بسته کمونیستی زیر ذره بین میبرد تا بگوید شرایط در سایر حوزههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیز همینقدر سخت و دشوار بوده است. هنر اصیل زمانی متبلور میشود که دست هنرمند برای انجام کارهای خلاقانه باز گذاشتهشود. هنرمندی که آزادی و خلاقیت خود را از دست بدهد تبدیل به رباتی خشک و بیروح میشود. مصداق این نکته را در سکانسهایی که زولا و ویکتور دارند دیکتههای نوشتهشده توسط حاکمان را اجرا میکنند میتوان دید. نارضایتی و کسالت در چهره هر دو موج میزند. کاملا مشخص است که هر دو نفر دارند کارشان را با اجبار و اکراه انجام میدهند. ویکتور چون دوست ندارد به دستورات سیاسی حاکمان تن دهد مجبور به فرار میشود. او در پاریس به هنر تجاری رو میآورد و در کافهها و رستورانها قطعاتی را مینوازد که مورد پسند خودش نیست. فیلم «جنگ سرد» سرنوشت هنرمندان در یک نظام مستبد کمونیستی را در آیینه دو شخصیت اصلی به تصویر میکشد. هنرمندان روز به روز از خود واقعیشان دورتر میشوند و فردیت و هویت واقعیشان را از دست میدهند. سرنوشت ویکتور چیزی جز آوارگی، انزوا، ناکامی و تبعید خود خواسته نیست. او در پایان همه چیز و حتی وطنش را از دست میدهد. چرا که به او انگ جاسوسی میزنند و میگویند تو دیگر لهستانی نیستی. درباره فعالیت هنری زوج هنرمند و ارتباطش با نظام کمونیستی نشانههای کلامی و بصری متنوعی در فیلمنامه گنجانده شده است. اما درباره عشق ناکام زولا و ویکتور با کمبود اطلاعات مواجه هستیم. مشخص نیست که چه مانعی بر سر راه ازدواج این دو نفر قرار گرفته است. چرا با وجود اینکه دو نفر رابطه عاطفی قوی و محکمی دارند، ولی هر کدام شریک دیگری را برای زندگیشان برمیگزینند؟ آیا مدیران سیاسی این دو نفر را از ازدواج منع کردهاند؟ آیا این مساله به ویژگیهای روحی و روانی دو شخصیت برمیگردد؟
اهمیت این مساله وقتی بیشتر میشود که بدانیم درباره موضوع «ازدواج از دیدگاه کمونیسم» مواضع متفاوتی وجود دارد. مثلا در کره شمالی انتخاب همسر و ازدواج صرفا باید با موافقت وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور صورت بگیرد. در نقطه مقابل طرفداران مارکس به نامههای عاشقانه او به همسرش، جنی استناد میکنند و میگویند مارکس مخالفتی با ازدواج و روابط عاشقانه بین زن و مرد نداشته است. همچنین فیلمنامه به این سوال پاسخ نمیدهد که چرا سختگیریهای امنیتی برای مرد نوازنده نسبت به زن خواننده بسیار بیشتر است. زولا به راحتی به کشورش لهستان برمیگردد؛ ولی ویکتور با دستگیری و اتهام جاسوسی مواجه میشود. نشانههای محدودی در فیلمنامه درباره ضدیت کمونیستها به مذهب وجود دارد. مثلا وقتی صحبت از ازدواج میشود زولا به این نکته اشاره میکند که ازدواجش با مرد ایتالیایی در کلیسا انجام نشده و به همین دلیل ازدواج رسمی محسوب نمیشود. رفتن پنهانی او به یک کلیسای مخروبه برای خواندن خطبه عقد نشان میدهد که حزب حاکم مخالفت شدیدی با آیین و مناسک مذهبی داشته است.
الکساندر پاولیکوفسکی با«جنگ سرد» بار دیگر بر فرم بصری فیلم نخستینش یعنی «ایدا» تاکید کرد. او دوباره از تصاویر سیاه و سفید در قابهایی بهره برده که در آن فضاهای خالی بر شخصیتها غلبه دارند. فیلمساز با این تکنیک قصد دارد شخصیتها را در دل لوکیشنهای خوفناک اسیر دست تقدیر نشان بدهد. فیلم «جنگ سرد» علاوه بر ساختار بصریاش شباهتهای دیگری هم با «ایدا» دارد. هر دو فیلم بر پسزمینه جنگ روایت میشوند و در هر دو کشور «لهستان» یکی از عناصر اصلی قصه است.
22