پاسخ به محسن رنانی درباره ادعایش درخصوص بسته بودن زبان پارسی/ آنچه ما را از «تلفنیدن» به رنانی و یا «گرماییدن» وی دور می سازد، خنیای زبان و پدیدههای آوایی در زبان پارسی است
آنچه محسن رنانی درباره زبان پارسی گفته است بیش از اندازه سادهانگارانه است و بر پیشداوریهایی نادرست دربارهٔ زبان و پیشرفت اجتماعی استوار است. او بسیار ناآگاهانه گواههای تاریخی درباره نرمش و پرباری زبانی پارسی را نادیده میگیرد و کاربرد استعاره و ایهام را در اندیشههای ژرف، بهدرستی درنمییابد.
چندی پیش گفتههایی از «محسن غلامی رنانی» دکتر در اقتصاد و از هموندان هیأت علمی دانشکدهٔ اقتصاد دانشگاه اصفهان، دربارهٔ زبان پارسی در سپهر مجازی پخش شد (اینجا بخوانید). گفتههایی که هر کسی که اندکی آشنایی با زبان و ادب پارسی داشته باشد، درجا نادرستی آنان را درمییابد.
محسن رنانی زبان پارسی را زبانی «بسته» و «گرد» خواند و بر کرانمندی آن را در گسترش دریافتههای نوین و گفتارهای فلسفی نوین پای میفشارد. گفتههای ایشان میتوانست راهگشا میبود ولی ایشان بسیار رونگر و در خردهگیریهای خود بیش از اندازه جبرگرای و از دید تاریخی و زبانشناسی بسیار سادهانگار و ناآگاه بودهاند.
در آغاز ایشان دریافتپذیری نوشتارهایی کهن چون شاهنامه فردوسی را نشانهای از ایستایی زبانی میداند و خوشمزه آنکه نمونه را به تاریخ بیهقی نمیپردازد. این گفتهٔ سادهانگارانه فرآیندهای پیچیده دگرگونی و روزآمدی زبان را نادیده میگیرد. دریافت نوشتارهای کهن برابر با «ایستایی» زبان نیست. بسیاری از زبانهای نوین (مانند ایسلندی) پیوندهایی بسیار استوار با ریختهای تاریخی خود دارند، بدون آنکه سدّی بر راه نوآوری گویشوران خود باشد. گویشوران آلمانی میتوانند کارهای گوته یا لوتر را بهآسانی بخوانند. آیا رنانیوار باید بر آن بود که آلمانی «بسته» است؟ خنده میآید مرا! این پیوستگی زبانی است که توانایی نوآوری زبان را میپاید و بدان فزونی میدهد.
رنانی برآنست که پارسی بیبهره از واژگان بومی برای دریافتههایی مانند «فیلسوف»، «دموکراسی» یا «بوروکراسی» است و این را نشانهای از ناتوانایی زبان در پیشرفت و نوشدگی میداند. رنانی هرچند بر زبان ناورده، «وامگیری» چونان هنجاری زبانی را رد میکند. وامگیری واژگان پدیدهای جهانی است. خود زبان انگلیسی واژگان «فیلسوف» و «دموکراسی» را از یونانی، «بوروکراسی» را از فرانسوی، و بسیاری از واژگان دیگر را از لاتین و آلمانی گرفته است. پارسی تاریخچهای پربار در ساخت و همسازی واژگانی دارد. نمونه را، واژهٔ «دانشگاه» نوآوری زبان پارسی است. یکی از بنیادهای بنا نهادن فرهنگستان زبان دارسی یافتن برابرها و ساختن واژگان است.
رنانی با پایفشاری بر باریکنگر نبودن زبان پارسی زمینه تاریخی زبان را نادیده میگیرد. واژگان فلسفی پارسی را در گذر تاریخ کسانی چون پورسینا و خواجه نصیرالدین طوسی به کار گرفتهاند. بویژه در ریاضی واژگانی چون سینوس و کسینوس و بسیاری دیگر از رهگذر زبان پارسی در زبانهای فرنگی روایی یافتهاند.
رنانی از کاربرد استعاره در زبان پارسی بدان میرسد که این زبان درخور فلسفه نیست. برداشتی یکسره کژ و نادرست از چونی زبان فلسفی و پارسی. زبان فلسفی بیبهره از استعاره نیست. نیچه، هایدگر، و ویتگنشتاین همگی برای بیان اندیشههای آهیخته و انتزاعی خود از زبان استعاری بهره گرفتهاند. فلسفهٔ یونان باستان، که بنیان اندیشه غربی است، بسیار استعاری است. واژگانی مانند «گوهر» (οὐσία) و «نُمود» (εἴδη) در نوشتارهای افلاطون آکنده از استعاره هستند. پرباری ادب پارسی با کاربرد آرایهها میتواند ابزاری توانمند برای بیان فلسفی باشد، نه آنکه آن را کرانمند کند. دستکم سهروردی و پورسینا این را نشان دادهاند.
رنانی زبان پارسی را یگانه شَوَند خمودگی اندیشه در ایران میداند. سخنی بسیار شتابزده و خام که نادرستی آن را گواههای تاریخی و زبانی رد میکنند. گویا ایشان آگاهانه چشم خود را بسته است که زبان نشانگر پیشرفت نیست. پیشرفت هازمانی (اجتماعی) چند و چون بسیار دارد. به چگونگی و بودوباش سیاسی و مالی و فرهنگی وابسته است، نه ساختار درونی زبان. اگر پارسی در سرشت و گوهر خود «بسته» میبود، چگونه میتوانست همزمان با سدههای میانین و تاریک اروپا، چونان زبانی فراملّی دستاورد داشته باشد؟
درنگ در پذیرش واژگانی چون «دموکراسی» یا «دازاین» بازتاب زمینههای تاریخی و فرهنگی است، نه ناتوانی زبانی. همچنان که ترزبان پارسی «هستی و زبان» در دیباچهٔ خود گفته است برگردان ژاپنی از «هستی و زمان» هایدگر کموبیش همدوره با نوشتار آلمانی آن چاپ شد و برگردان انگلیسی سالها پس از آن.
بیراههها و، اگر بسیار خوشبین باشم و ایشان را به دور از هرگونه آهنگ ویرانی بپندارم، برداشتهای نادرست ایشان بر دو دستهٔ بزرگ است. یک سخنان نادرستی دربارهٔ زبان پارسی و بسته بودن آن که پیشتر زبانشناسان و ادبدانان بدانها پاسخ دادهاند و دو دیگر، گواههای یکسره نادرستی که ایشان برای استوارداشت سخنان نادرست خود آوردهاند.
چه خوب میبود محسن رنانی چونان کسی که نام دانشگاهی را میسزد پیش از سخن گفتن در زمینهای که در آن ناخبره است، رای و دیدگاه خبرگان آن زمینه را برمیرَسید و از آن آگاه میشد. کمترین کاری که هر پژوهشگری میتواند بکند آگاهی از پیشینهٔ جستار و پرسش خود است. برتراند راسل گفته است: «دیدگاه خبرگان را هنگامی که آنان همرای باشند، ناخبرگان باید بپذیرند، چرا که چنین دیدگاهی بیشتر به درستی نزدیک است تا دیدگاهی که در ستیز با آن است. گمانمندیی را میپذیرم که کرانمند به دربایستهای زیر باشد (۱) چون خبرگان همرایند، دیدگاهی در ستیز با آنان نمیتواند درست باشد؛ (۲) زمانی که خبرگان همرای نیستند، ناخبرگان نمیتوانند هیچ دیدگاهی را بیبروبرگردد و صددرصدی بپذیرند. (۳) زمانی که خبرگان برآنند که برهان و گواه بایسته برای داشتن دیدگاهی یکسان در دست ندارند، شایسته است که مردم ناخبره داوری نداشته باشند.»[۱]
رنانی از دوپهلو سخن گفتن ما میآغازد و نمونه دمدستی از پاسخ به پرسش میزبانی از مهمان میآورد. این داستان بیشتر به خود گوینده بازمیگردد تا به زبان و نیز به هنجارهایی که از دیگر ارزشها بر زبان سوار شدهاند. وگرنه شما به آسانی میتوانید بگویم نه، سپاس چای نمیخورم یا نمینوشم. سپس محسن رنانی گُرازان به شاهنامه میپردازد [2] و میژکد و مینالد که چرا هنوز میتوان زبان شاهنامه را دریافت و بویژه در سنجش با انگلیسی این را گواهی بر ایستایی و ناپویایی زبان پارسی میداند.
بسیاری از خبرگان چون دکتر ژاله آموزگار و دکتر جلال خالقیمطلق و دکتر میرجلالالدین کزّازی پاسخ این پرسش را دادهاند و تنها همان پاسخها را به کوتاهی بازمیگویم: یک آنکه زبان فردوسی در شاهنامه «زبانیست روان بدور از پیچیدگیها و پوشیدگیها» [۳] و هنر سخنسرایی فردوسی و رستاخیز واژگانی وی بسیار ژرف میباشد [۴]. دو دیگر آنکه درسنجش با پارسی و تاریخ زبان پارسی، زبانهای فرنگی بسیار نوترند و هنوز دگرگونیهایی را به سود خوشدریافتی بیشتر در آواها پشتسر مینهند و پیش روی دارند که زبان پارسی پس پشت نهاده است. بسیاری از دگرگونیهای زبانی در انگلیسی و یا دیگر زبانهای فرنگی را زبان پارسی در گذر از زبان پارسی باستان به پارسی میانه و نیز از پارسی میانه و پهلوی به پارسی نو از سر گذرانده است. این دگرگونیها هم در بیان همخوانها و واکهها و هم در دستور زبان بوده است. نمونه را زبان پارسی باستان هم دارای جنس مادینه و نرینه و بیسو (:خنثی) بوده است و هم دارای شمار یکی و دوتایی و چندتایی. هنجاری چون جنس از دیگرجای فرهنگ بر زبان سوار میشود و آنچنان که دکتر کزّازی میگوید زبان پارسی توانسته است خود را از این هنجارهای نازبانی بپالاید و زبانی شود هر چه بیشتر زبانی. دربرابر، زبانهای جوانتر هنوز این دگرگونیها را پیشروی دارند و امروزه در باخترزمین بخشی از کنشهای هواخواهان برابری زن و مرد بر آنست که زبان را بهگونهای بدور از جنس بکار برند.
دگرگونیهای زبانی هم در بیان و هم در دستور و هم در گسترهٔ معنایی واژگان در زبان پارسی نو هم میباشد. تا چندین سده پیشتر، در زبان پارسی، همخوان «ذ» را دیگرسان با «د» و «ز» میگفتهاند و در نوشتههای زبانی آن را «دال معجم» به معنای دال ایرانیان میگفتند. در گذر زمان بسته به زمختی و نرمی واژه به «د» دگرگون شده است. در دیوان سخنسرایان کهن هیچجا این «ذ» با «د» همسرواده (همقافیه) نمیشده است. نمونه را، سعدی چامهای با این آغازینه سروده است: «هفتهای میرود از عمر و ده روز کشیذ» و در همان چامه گفته است:
«هر چه زان تلختر اندر حق من خواهد گفت
گو بگو زان لب شیرین که لطیفست و لذیذ»
پس آنچه که ما امروز «کشید» میگوییم نزدیک به هشت سده پیشتر «کشیذ» با همخوانی نوکزبانی گفته میشده است. البته بنا بر گواههایی دیگر، دگرگونی «ذ» به «د» در جایهایی از ایرانشهر زودتر از دیگر جایها روی داده است. در بیشتر زبانهای هندوراوپایی شاخهٔ ژرمنی مگر انگلیسی نیز این دگرگونی رخ داده است. همچنین است برای «ڤ» (با سه نقطه بر روی آن) که آن را «فای اعجمی» میگفتند. [۵].
برای دگرگونیهای دستوری، تنها به یک نمونه بسنده میکنم. در زبان پارسی نزدیک به یک سده است که «کارواژهٔ» دوّم پس از «توانستن» و «خواستن» را هم میگردانیم. نمونه را میگوییم «میخواهم بروم»، «میتوانی بگویی» و مانند آن. پیشتر کارواژهٔ دوّم در زبان پارسی گردانیده نمیشد و به ریخت مصدری در نوشتارهای کهنتر آمده است:«میتوانستی گفت» و «توانستی شنید». نمونه را در خوان دوّم اسفندیار و جنگ وی با اژدها آمده است:
«نه بیرون توانست کردن ز کام
چو شمشیر بُد تیغ و کامش نیام»
لخت نخست به پارسی امروزی میشود «نه بیرون میتوانست بکند از کام».
از این دید در همهٔ زبانهای فرنگی از خانوادهٔ هندواروپایی همچنان کارواژهٔ دوّم گردانیده نمیشود و به ریخت مصدری میآید [۶]
در دگرگونی معنای واژگان، نمونه بسیار است. بار معنایی واژگان در گذر زمان میتواند وردش یابد. نمونه را «هنر» در شاهنامه به معنای «فزونی و برتری اخلاقی، و نیز روش و هنرهای رزمی» است و با آنچه ما امروزه از «هنر» به معنای نگارگری و خوشنویسی و خنیاگری و سینما و مانند آن بکار میبریم یکسان نبوده است. در بیت بلندآوازهٔ
«هنر نزد ایرانیانست و بس
ندارند کَرگ ژیان را به کس»
هنر نیز به معنای جنگاوری است و نزدیک بدان است که امروزه هنرهای رزمی میگوییم [۷].
هر کس اندکی آشنایی با زبان و ادب پارسی، فراتر از گپ و گفت روزانه در کوی و بازار داشته باشد، همهٔ اینها را نیک میداند و نکتههای بسیار پیچیده و فنّی نیستند. همهٔ زبانها از این دست دگرگونیها دارند. در زبانهای فرنگی چون جوانترند تندی و شتاب این دگرگونیها تندتر به چشم میخورد و در زبان پارسی چون بسیاری را پس پشت نهاده است و گنجینهٔ سترگی از ادب نوشتاری دارد، این دگرگونیها کمتر به چشم تودهٔ مردمان میآید. درست وارون باور بسیاری، دریافت ژرف از شاهنامه نیاز به یادگیری دارد و نمیتوان تنها برپایهٔ پارسیگوی بودن دلاستوار بود که شاهنامه را نیک و بسزا میتوان دریافت.
هر زبانی از یک سو کارکرد ادبی میتواند داشته باشد و از سویی ابزار پیوند مردمان است و ناگزیر در پاسخ به نیازهای هر دورهٔ زمانی، بروز میشود. بین این دو مرزی باریک میتواند بود. رنانی برانگیخته و تفتیده، زبان پارسی را مینکوهد که بروز نیست و به این بهانه ادب پارسی را هم یک به میخ و یک به نعل کوبان میخواهد کوبید.
خندهآورتر از آن گفته، گواهی است که از نادریافتی شکسپیر در نزد انگلیسیزبانان امروز میآورد. همانگونه که گفتم چنین سنجشی بین پارسی و انگلیسی نادرست است، و بگذریم از اینکه گیریم بتوان اینچنین زبانها را و آفرینشنگری در زبانها را با هم سنجید، آنچه را که محسن رنانی دربارهٔ نادریافتی زبان شکسپیر هم میگوید، نادرست است. بنا بر پژوهشی که بریتیش کنسول در چهارصدمین زادروز شکسپیر در سال ۲۰۱۶ انجام داده بود، 69 درصد از پاسخدهندگان بریتانیایی و 87 درصد از پاسخدهندگان هندی زبان شکسپیر را درمییابند [۸]. فیلمها و نمایشهای بسیاری از کارهای شکسپیر ساخته میشود و انجام میگردد. دریافت یا نادریافتی زبان ادبی به آموزش و ارجنهادن به فرهنگ در ساختار آموزشی و به پسند خود فرد بستگی دارد.
جناب آقای دکتر برپایهٔ سخنان یکسره نادرست و گواههای بیراه پیش خود به آن میرسد که: «زبان فارسی اجازه نداده ما تکامل بیابیم و جلوی فهم ما را گرفته است». آنچه پیش از آن گفته بود، از بیخ و بن برپایهٔ کژدریافتی و شیفتگی ایشان بر زدن زبان پارسی و فرازرَده نمودن خود از چنین سخنان بیراهی چونان دریافتی بزرگ بود. باید گفت آنچه پرده بر چشم شما افکنده و دریافت و پیشرفت را گرفته است نه زبان پارسی که ولنگاریهای مغزی و آسمان ریسمان بافتن و نداشتن چارچوبی برای اندیشهورزی و برنامهای برای کار اندیشهورزانه است. شیوهٔ بسیاری از روشنفکران قهوهخانهای آن بوده است که در پی فنجانی قهوه و شاید سیگار، بی هیچ آگاهی از آنچه دربارهاش سخن میگویند، مردم و داشتههای کشور را بکوبند تا مگر «طاووس علیین» شوند و خود را نو نشان دهند.
سپس برافزوده است که «ما واژه برای دموکراسی و بروکراسی نداریم». اگر میخواهند بگویند برابری برای این دو واژه در زبان پارسی نداریم که از دیرباز و آشنایی ایرانیان با شیوههای نو باختریان در دانش و کشورداری برای این دو واژه برابر نهاده شده است: «حکومت قانون» و «دیوانسالاری» [۹]. اگر چون این واژه را سپند و گرامی میدارند، از آن نالانند که چرا این واژه از آغاز در ایران ساخته نشده است که آن به بسیاری چیزها بستگی دارد. در افتوخیز تاریخی بسیاری از دریافتهها و اندیشهها دگرگون میشود و همان یونان که خاستگاه این واژه بود، گاه در گذر تاریخ بسیار از آن دور افتاد. چرایی پدید آمدن دریافتهای در جایی میتواند برآمده از چیزهای بسیاری باشد [۱۰].
در میانهٔ به آب و آتش زدنهایش، رنانی میگوید سالهاست که برای «دازاین» برابری درست نشده است. یک آنکه اندیشهورز با نگاه به ابزار زبانی خود و چیرگی بر زبانی که میخواهد بکار برد، از گنجینهٔ زبانی خود بهره میبرد. میتواند واژهای نو بسازد و یا آنکه بر بار معنایی واژهای بیفزاید و آن را در معنایی نوتر بکار برد. با چنین رویکردی -به زبانی بسیار کوتاه و سادهشده- مارتین هادیگر واژهٔ «دازاین» را برای فلسفهورزی دربارهٔ مردمان چونان هستی تنها مردمانه که می تواند دربارهٔ هستی بیندیشد، بر کنارهٔ ریشهگشایی زبانی برساخته و بکار برده است. بویژه هایدگر «دازاین» را چونان نهادی برکنده و آهیخته، فراتر از کس در آلمانی بکار میبرده است. این واژه در فلسفهٔ آلمانی پیش از وی هم کاربرد داشته است. هگل نیز از آن بهره برده است. در هر دو برگردان انگلیسی از «هستی و زمان» نیز خود همین واژه بکار رفته است. سیاوش جمادی در واژهنامهٔ پایان برگردان خود از «هستی و زمان»، «آنجاهستی» را برابر با دازاین بکار برده است ولی در خود کتاب همهجا دازاین آورده است. [11].
دو دیگر آنکه، افزون بر نگرهها و دیدگاهها دربارهٔ چندوچون ترزبانی، دشواری و باریکنگری در کار برگردان چنین دریافتهای فلسفی در کارست و نمیتوان به بهانه نبودن برابری فراگیر برای آن در زبان پارسی، زبان پارسی را فروبسته و بیچاره دانست!
سپس استاد دانشگاه، محسن رنانی، دُرریزان کردهاند که «چرا در فارسی نمیگوییم تلفنیدم». و با تازی سنجیدهاند [12]. در هر زبانی بسته به خنیای زبان، دستور زبان و بسیاری از پدیدههای زبانی دیگر ریخت واژگانی که میتواند روایی بیابد ویژهٔ همان زبان است. «تلفنیدم» در زبان پارسی یاوه و هرزه خواهد بود درست از همان روی که نمیگوییم: «آقای رنانی آیا این رخت شما را گرمایید؟» یا نمیگوییم «آتش زبان است که دل رنانی را میگرماید» و به جای آن به زبان مردمان میگوییم «گرم کرد». در دستور زبان پارسی سدّی برای ساختن مصدر برساخته با افزودن «یدن» بر نامواژه نیست. آنچه ما را از «تلفنیدن» به آقای رنانی و یا «گرماییدن» ایشان دور می سازد، خنیای زبان و پدیدههای آوایی در زبان پارسی است. خنیای زبان چُنان در پارسی شایمند است که بسیاری از بنواژههای (مصدرهای) برساخته تنها از آن رو که خوشنوا نیستند و بر گوشِ آموخته به پارسی خوش نمیآید، در پارسی ساخته نمیشوند [۱۳]. نغز آنکه رنانی که اندکی پیشتر برای دریافتپذیر بودن نوشتاری کهن در پارسی، چون شاهنامه، زبان پارسی را میکوبید اینک برای کوبیدن زبان پارسی، تازی را به رخ میکشد. مگر نه اینکه نُبی (:قرآن) و نیز سرودههای کهن تازی را همچنان تازیزبانان درمییابند؟ چگونه است این ویژگی برای تازی خوب است و در پارسی نکوهیده میشود؟
توانایی زبان پارسی برای گسترش دانش و آگاهی، بایسته است و این درست تُنُک کردن این زبان است که آن را از چنین ویژگی گرانمایه بیبهره میسازد
رنانی پس از سخنان نادرست فراوان بدین سخن سخت خردآشوب میرسد که زبان پارسی توانایی واژهسازی ندارد.
توانایی زبان پارسی برای گسترش دانش و آگاهی، بایسته است و این درست تُنُک کردن این زبان است که آن را از چنین ویژگی گرانمایه بیبهره میسازد. در هر زبانی زمانی واژهای نو ساخته میشود که اندیشهورز بدان زبان بیندیشد. نمونه را در «دازاین» آلمانی آوردم. در جایی که فندانان و اندیشهورزان بسیاری از ایران میکوچند و ناگزیر به زبانی دیگر کار میکنند و کار اندیشه و فن و دانش به زبانهای دیگر انجام میشود نمیتوان چشم آن داشت که دریافتهای به زبان پارسی ساخته شود و جهانگیر گردد. زمانی خوارزمی بود و از نام وی الگوریتم ساخته شده است. زبان در کمینه کارکرد خود پیوند بین مردمان است و والاترین ویژگی آن پایهریزی و بیان اندیشه است. زبان ناوردگاه اندیشه است. در اروپا برای رشد دانش، در همهٔ زبانهای فرنگی بنا را بر زبان لاتین (هرچند مرده) و یونانی کهن نهادهاند و همهٔ واژگان خود را در دانش از این زبانها ساختند. در لاتین یا یونانی هیچگاه واژهای مانند
Homomorphism
یا
Homeomorphism
یا
Diffeomorphism
نبوده است؛ ولی ریاضیدانان امروزی آنها را ساختهاند. در پارسی بهدرستی برابر آنها را نهادهایم همریختی، همسانریختی و هموارریختی. از روی همین فارسیاش هر که میتواند کموبیش دریابد که این واژگان چه را میخواهند برسانند و چنانچه پیشنیاز ریاضیاش را داشته باشد پس از خواندن این واژگان، اندیشه بورزد. یا واژهٔ
Electroencephalography
را در پارسی نوارمغزی گوییم. لاتین و یونانی کهن افزون بر اینکه بنِ بسیاری از زبانهای فرنگی هستند، به پاس پیشوند و پسوندهای فراوانشان توانایی واژهسازی بالایی دارند. از همین رو در بیشتر دستگاههای آموزشی اروپا، دانشآموزان زبان لاتین را میآموزند. از این دید زبان پارسی با وندهای فراوان بسیار تواناست. چه بسا بهتر آن باشد که در ایران هم برای آموزش درست زبان پارسی، آموزش پارسی میانه و اوستایی را دستکم در گرایش دانشهای انسانی در دورهٔ دبیرستان بیاغازیم.
آنچه رنانی درباره زبان پارسی گفته است بیش از اندازه سادهانگارانه است و بر پیشداوریهایی نادرست دربارهٔ زبان و پیشرفت اجتماعی استوار است. محسن رنانی بسیار ناآگاهانه گواههای تاریخی درباره نرمش و پرباری زبانی پارسی را نادیده میگیرد و کاربرد استعاره و ایهام را در اندیشههای ژرف، بهدرستی درنمییابد. همچنین، با برساختن پیوندی جبرگرایانه بین زبان و پیشرفت اجتماعی، خاستگاهها و شوندهای تاریخی و فرهنگی گستردهتری را که بر همه زبانها کارپذیرند، نادیده میگیرد و بر زبان پارسی دروغ میبندد.
یادداشتها و آبشخورها:
[1]
Russell, B (2004). Skeptical Essays, Taylor & Francis Group, Routledge Classics edition, p 2
[۲] البته که جناب رنانی زبان شاهنامه را درمییابند و از این دریافت بر خود ژکانند و دمان. برای ناآشنایان با زبان شاهنامه بگویم که گُرازان به معنای جلوهکنان و خرامان است.
[۳] دکتر میرجلالالدین کزّازی، مازهای راز جستارهایی در شاهنامه، چاپ سوّم ۱۳۸۸، نشر مرکز- گفتار ۲ نهادشناسی یا ژرفاشناسی شاهنامه
[۴] دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی، موسیقی شعر، چاپ دوازدهم ۱۳۸۹، نشر آگه- رویههای ۲۱ و ۷۶
[۵] دکتر جلال خالقی مطلق، واجشناسی شاهنامه، پژوهشی در خوانش واژگان شاهنامه، چاپ نخست ۱۳۹۸، انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری نشر سخن، تهران- درآمد کتاب
[۶] میرجلالالدین کزّازی، نامهٔ باستان، پوشینه یکم. چاپ هشتم، تابستان ۱۳۹۸، انتشارات سمت، رویهٔ ۲۰۱
نمونه را در پارسی امروزی میگوییم: باید بروم، باید بروی، باید برود، باید برویم، باید بروید، باید بروند. برای همهٔ کسها «رفتن» گردانیده میشود. ساخت کهنتر آن میشده است: بایستم رفت، بایستی رفت، بایست رفت و به همین گونه. کارواژهٔ نخستین و کمکی (بایستن) گردانیده میشده است و دوّمی (رفتن) به ریخت مصدری میآمد. در انگلیسی نوین امروزی گفته میشود:
I/ You/(S)he,We/You/They must go.
یا میتوان گفت:
I/ You need to go, (S)he needs to go, ...
و نیز در فرانسوی گفته میشود:
Je dois y aller , Tu dois y aller , (Il) Elle doit y aller , Nous devons y aller, Vous devez y aller, Ils doivent y aller.
همانند اسلوب کهنتر در پارسی نو، رفتن در انگلیسی (go) و فرانسوی (aller) به ریخت مصدری میآید و این بایستن/توانستن/شایستن/یارستن است که گردانیده میشود.
[۷] بهرامگور ناشناس و در ریخت فرستادهای از سوی خودش به هندوستان و نزد شنگل هندی میرود. شنگل برای سرباز زدن از فرستادن باژ این فرستادهٔ بهرام را که خود بهرام باشد میآزماید. از این آزمایشها یکی کشتن کرگدن (کَرگ) ژیانی است که همهٔ هندوستان از آن در خروش و غوغایند. بهرام آن کَرگ را از پای درمیآورد و پس از چندین هنرها دختر شنگل را به زنی میخواهد. بَغپور چین (:فغفور چین) که پدرزن شنگل هند است و پدربزرگ مادری دختر و نمیداند این مرد خود بهرام است برمیآشوبد که چرا باید نوهاش به کمتر از شاهی شوهر کند. نامهای به این فرستاده که خود بهرام باشد مینویسد. بهرام در پاسخ وی بر هنرهای (برتریها و جنگاوری) خود مینازد و یکایک آنان را برمیشمارد تا آنکه میگوید:
«هنر نزد ایرانیانست و بس
ندارند کَرگ ژیان را به کس
.
.
دگر آنکه دختر به من داد شاه
به مردی گرفتم من این پیشگاه»
این پیشگاه و شوهری دختر را به شایستگی مردانگیام گرفتهام.
[۸]
Donaldson, Alasdair (March 2016), All the world's, How Shakespeare is viewed around the globe and the role his work can play to support the UK’s soft power; British Council, p3.
[۹] واژهٔ «مردمسالاری» را نیاوردم، چون همچنانکه بسیاری از ویژهدانان تاریخ اندیشه و فلسفهٔ سیاسی چون شادروان جواد طباطبایی برپایهٔ سخن خبرگان زبان یونانی گفتهاند در «دموکراسی» کسی سالار دیگری نیست و مردمسالاری و بدتر از آن «مردمسالاری دینی» نمیتواند برابر «دموکراسی» باشد.
واژهٔ دموکراسی از «dēmocratia» در لاتین میانه و آن خود از یونانی کهن «δημοκρᾰτῐ́ᾱ (dēmokratíā)» گرفته شده است. بخش نخست واژه، دِموس «δῆμος» به معنای گردهمآیی مردمان و نشتسنگه مردمان است:
Beekes, Robert S. P. (2010), Etymological Dictionary of Greek (Leiden Indo-European Etymological Dictionary Series; 10), volume I, with the assistance of Lucien van Beek, Leiden, Boston: Brill,, page 325, “δῆμος”
و بخش دوّم واژه «κρατία-» در یونانی کهن خود از دو پارهٔ «κράτος» به معنای توانایی و هوش و دریافت است و همخانواده با «क्रतु (krátu),» در سانسکریت و « - (xratu-)» در اوستایی میباشد. «क्रतु (krátu),» در سانسکریت به معنای هوش و بینش است:
MONIER-WILLIAMS, M. (1872). A Sanskṛit-English dictionary etymologically and philologically arranged with special reference to Greek, Latin, Gothic, German, Anglo-Saxon, and other cognate Indo-European languages. Oxford, The Clarendon Press, page 319/1
« - (xratu-)» در گاتها به معنای توانایی ذهنی برای رسیدن به آرمانی ویژه یا هوش کاربردی و چارهجویی بکار رفته است:
Ahmadi, Amir. “Avestan Xratu-.” Iranian Studies 47, no. 6 (2014): 903–13. http://www.jstor.org/stable/24482986.
از سوی دیگر «سالاری» در زبان پارسی برابر با آرخویی«ἀρχή» یونانی کهن به معنای در جایگاه برتر و نخست بودن است. خود آن از دو پارهٔ «ἄρχω» به معنای سروری و سالاری کردن و پسوند اسمفعل «( -η (-ē» درست شده است. پارهٔ نخست «ἄρχω» به معنای آغازیدن و فرمان راندن است و از این دید میتوان آن را با ارمنی کهن «(արքայ (arkʻay» به معنای پادشاه سنجید:
Beekes, Robert S. P. (2010), Etymological Dictionary of Greek (Leiden Indo-European Etymological Dictionary Series; 10), with the assistance of Lucien van Beek, Leiden, Boston, pages 145-6
بنابراین «کراسی» در دموکراسی نمیتواند به معنای سالاری باشد و این درست در ستیز با معنای دموکراسی است. بلکه فرمانروایی قانون است.
[۱۰] برخی از فلسفهورزان برآنند که فلسفه در جایی پدید میآید که آشوب زده باشد. شاید آشوبِ برآمده از درهم شکسته شدن آیینها و هنجارهای پیشین. در هنگامهٔ آشوب مردمان نیاز بدان دارند که به گرفتاریهای خود ژرفتر بنگرد و ناگزیر به فلسفه بسیار بیشتر پرداخته میشود. گاه اگر آن آشوبها به ریختی دیگر آرام شوند چه بسا فلسفه ورزیده نشود. بررسی چنین جستاری بسیار فنّی و بیرون از این یادداشت و توانایی من است تنها برای نشان دادن نمونهای از دیدگاهها در نزد خبرگان فلسفهورز از آن یاد شد. نمونه را بنگرید به
کارل یاسپرس- ترجمان: محمّدحسن لطفی، آغاز و انجام تاریخ، چاپ دوّم اسفند ۱۳۷۳ انتشارات خوارزمی و دریافتهٔ «دورهٔ محوری».
چهبسا محسن رنانی با خواندن آن ناگهان بگوید زبان پارسی اسطورهزده است و به کار اندیشیدن و فلسفهورزی نمیآید!!!!
[11] مارتین هایدگر، هستی و زمان. برگردان: سیاوش جمادی، چاپ نخست، زمستان ۱۳۸۶ نشر ققنوس. دیباچهٔ مترجم
Heideger, Martin; (1985) Being and Time, Translated by John Macquarrie & Edward Robinson, Basil Blackwill, Translators’ preface, p 14.
برگردان انگلیسی بالا همچنان برگردان دانشگاهی برتر از «هستی و زمان» برشمرده میشود. برگردانی روانتر نیز به انگلیسی از «هستی و زمان» هست که بانو جوآن استمبو انجام داده است. در همان دیباچهٔ ترزبان دربارهٔ واژه دازاین مینویسد: «یکی از خواستهای هایدگر در هستی و زمان آن است که این واژه (دازاین) را درخور کار خویش ویژه کند و بدون جدا ساختن آن از معنای روزانهاش بدان معنایی تازه بخشد»
Heideger, Martin; (1996) Being and Time, Translated by Stambaugh, Joan, State University of Newyork Press, Translator’s preface, xiii.
در کاربرد روزانه در زبان آلمانی، نمونه را میتوان گفت:
«Wann kannst du da sein» کِی در آنجا میتوانی بود
[12] تازی به معنای برخوانده به تبار «طی» است. از راه سنجش مشت و خروار و چه بسا بر پایهٔ بخشندگی تازیان و آشنایی بیشتر ایرانیان با مردمان «طی»، همهٔ آنان را در زبان پارسی برخوانده به «طی» میدانستند و از این رو در زبان پارسی، تازی خوانده میشوند. همانگونه که باشندگان مرو را «مروزی» میخوانیم.
[۱۳] باید نکتهای را از زبان پارسی بازگفت. برخی از کارواژگان در پارسی دارای دو یا چند بنواژه هستند: اکنون و گذشته. رُستن و روییدن، جستن و جهیدن، خوابیدن و خفتن و خسبیدن، شستن و شوییدن و شوریدن. گو اینکه در پارهای از دیگر زبانهای ایرانی، بنواژهای (:مصدری) به ریخت بنواژه گذشتهٔ پارسی برای اکنون بهکار میرود، مانند دُوِسَن به چم دویدن در لری. در زبان پارسی خنیای زبان نمیگذارد هر بنواژهای (مصدری) ساخته شود. نمونه را، پوییدن بنواژه گذشته ندارد. این دربایست بهویژه برای بنواژههای برساخته که به یدن پایان میپذیرند، نیک و استوار پابرجاست. از این رو ساخت بنواژههایی مانند گرماییدن و سرماییدن، «عِرض خود بردن است و زحمت ما داشتن».
نیز بنگرید به پوشینهٔ نخست «نامهٔ باستان» در [۶] رویههای ۲۱۵ و ۲۱۶
نویسنده: حمیدرضا رضازاده، مترجم