وصفحال کرمانشاهیهایی که زلزله مسافر تهرانشان کرد
بیمارستان امام خمینی(ره)، صدای ناله دارد، امید میخواهد
سومین روز پس از زلزله کرمانشاه به سراغ مصدومینی که به بیمارستان امام خمینی(ره) تهران منتقل شدند رفتیم و از وضعیتشان جویا شدیم.
![بیمارستان امام خمینی(ره)، صدای ناله دارد، امید میخواهد](https://cdn.khabarfoori.com/thumbnail/MzI0NzEHj71o/Z16wE4UvYwwq6tR2EOJTejVKGi50irI1BRxa7rEvYTnP-Bf9ahgZsp-WJuyTV3Z4V6BMQR8T-nfsv9pue1duJAZ-u3fr31um/MzI0NzEHj71o.jpg)
سوگل دانائی_ خبر فوری / نگاهها، نالهها، دست و پای شکسته و داغی که تا ابد بر دل میماند. زهرا، کلثوم، روژان و .... تنها چند نام در بیمارستان امام خمینی(ره) تهران هستند که از مناطق زلزله زده دور شدند و برای درمان به پایتخت رسیدند. چند نام که فقط صدای زمین لرزه در خاطرشان مانده و آنانی که زیر آوار ماندند. لبخندشان را از ما دریغ نمیکنند. «گیاکم»،«عزیزکم»، «خوشگلوم» اینها واژههایی هستند که زنان کرمانشاه در اوج درد بازهم از ما دریغشان نمیکنند.
تنها سه روز از حادثه زلزله کرمانشاه گذشته است، حادثهای که نمیتوان تا روزها آن را به فراموشی سپرد. کردنشینان پایتخت اما هوای بیمارانی را که به بیمارستان امام خمینی منتقل شدند؛ داشتند. ظروف غذا، وسایل بهداشتی و شاید امید تنها چیزی است که پایتخت نشینان توانستند به زلزله زدگان برسانند.
راهروهایی پر از درد
می گفتند 50 نفر هستند زلزله زدگانی که از کرمانشاه با هلی کوپتر به تهران رسیدند، 50 نفر که بیشتر در بخش جراحی عمومی، ارتوپدی و ... بستری بودند. در بخش اورژانس بیمارستان، سه کاغذ کوچک روی شیشه ورودی نصب شده که مشخصات زلزله زدگان روی آنها نوشته شده است. از پیرمرد 80 ساله تا زن 35 ساله در لیست بود.
به همراه چند پایتخت نشین کرد به سمت راهروهای بیمارستان از پلهها بالا رفتیم و خودمان را به بخش جراحی عمومی رساندیم، بخشی که میدانستیم میتوانیم لااقل 5 نفر را ملاقات کنیم. راهروها شلوغ بودند، به هرکس که میگفتیم به دنبال مصدومان زلزله هستیم با ما همراه میشدند و آنها هم میخواستند که به ملاقات بیایند و قوت قلب شوند برآنها که زیر آوار ماندهاند.
نالههای مهین
اولین تخت متعلق به مهین بود، زنی 45 ساله که صورت و بازویش کبود شده بود. بیهوش افتاده روی تخت، هر چند ثانیه فقط صدای ناله ضعیفش شنیده میشد. خواهرش که مدتی در تهران ساکن بود همراهش شده است.
مهین در تپه ازگله با همسر و دو فرزندش در یک خانه دو طبقه زندگی میکرده.
خواهرش حالا پناه و همراهش بود، دست روی سر و صورتش میکشید و میگفت مهره چهارم گردنش شکسته و بازویش کناه رفته. این به زبان کردی یعنی سوراخ شده. مهین هر از چند گاهی حرف میزد اما بیشتر ساعتهای روز بیهوش بود. خواهرش میگفت اینکه بیهوش است بهتر است، به هوش که میآید فقط گریه میکند و سراغ بچههایش را میگیرد. بچههایی که حالا نیستند و مهین باید باقی عمر را فقط با خاطرات آنها بگذراند.
زندگی توران
روی تخت کناریش توران بستری بود، توران به هوش بود، حرف میزد، حتی یک گوشی تلفن همراه هم داشت و دائم از دوستانش در کرمانشاه پیگیر وضعیتشان بود. تنها آمده بود، یک زن خیر در کنارش ایستاده و همراهیش را پذیرفته بود. صورت توران کبود شده بود، یک پا و دستش شکسته، دائما کانالهای تلویزیون را تغییر میداد تا بتواند آمار دقیق از میزان مصدومان پیدا کند. چشمان سبزش یک دقیقه پر از اشک میشد و یک دقیقه آرام نفس میکشید و لبخند میزد و تشکر میکرد که به عیادتش آمدیم، باز لبخند میزد و میگفت برای خانوادهاش دعا کنیم.
او گفت: «اینجا برای من همه چیز آوردند، مادر و پدرم آنجا ماندند سالمند. میخواهم زودتر بروم و آنها را ببینم.»
توران از آن لحظه نیز روایت کرد:« ساعت 9 شب بود، من خواب نبودم، مادر و پدر هم،.همه چیز در لحظهای شروع شد اما»
لبخند زدیم و گفتیم بلا دور باشد، گفت: «پناه بر خدا». پناه بر خدا و باز به گوشی همراه قدیمی که با خود آورده نگاه کرد، نگرانی در چشمهایش را نمیتوانست پنهان کند.
روژان باید میرفت
طبقه بعدی تخت روژان بود زنی حدودا 30 ساله که خانوادهاش در زلزله سالم ماندند و در کرمانشاه در حال کمک به سایر اهالی هستند. دخترعمویش همراهش شده است، روژان درروستای نوشهر ازگله زندگی میکرد، خانهای دو طبقه داشته. خوب فارسی حرف میزد. میگفت: «چند ماه پیش از او و خانوادهاش خواسته بودند که خانهشان را تخلیه کنند اما آنها بدلیل کمبود درآمد نتوانستند چنین کنند.»
دختر عموی روژان میگفت: «روژان صدای انفجار شنیده بود، صدای مهیبی بوده، هنوز هم از سروصدا میترسد.»
چشمان روژان پر از اشک میشود، به زبان کردی گفت: میترسم هنوز از هر صدایی.
روی تخت دراز کشیده بود، هنوز نفهمیده بودم که چه مشکلی دارد، از دختر عمویش پرسیدم به نظر نمیرسد که روژان دست و پایش شکسته باشد. از روژان فاصله گرفت و با لب خوانی به من فهماند، روژان قطع نخاع شده و نمیتواند پایش را تکان دهد.
سعی کردیم لبخند روی صورتمان را جلوی روژان حفظ کنیم، با صدای بلند گفتیم، «چیزی نیست، شوک عصبی است، خوب میشود.» روژان اما انگار فهمیده بود که چه بلایی سرش آمده، لبخند نزد. دستم را روی دستش گذاشتم و از او خواستم اگر چیزی نیاز دارد به من بگوید، اینبار به فارسی گفت: «فقط دعا کن.»
قصهای دیگر؛ تختهایی دیگر
به طبقهای دیگر رفتیم باز هم تعدادی از مصدومان زلزله کرمانشاه در آن طبقه بستری بودند، زنی 50 ساله روی تخت 27 بود. روسری سیاهی به سرش بسته بود و داماد و دخترش همراه او بودند. فارسی نمیدانست، دامادش میگفت که باجناقش زیر آوار مانده و دختر زن، بیوه شده است. زن ساکن خیابان جهاد سرپل ذهاب بود. گریه نمیکرد، فقط به کردی با همراهان دیگر ما از لحظه سانحه میگفت، اینکه ساعت نه شب بوده و ابتدا صدای آوار را شنیدند و بعد فهمیدند که باید خودشان را حفظ کنند. زن پنجاه ساله کمرش شکسته بود، همراهش میگفت هیچ چیزی نمی تواند بخورد. نه گریه میکرد و نه میخندید. چشمانش را به سقف انداخته بود و پایش هر از چند گاهی تکان تندی میداد، وقت رفتن ما آرام گفت:خوات له گل خوشه ویستم.
زهرا آخرین زنی بود که در بیمارستان امام خمینی (ره) به سراغ او رفتیم، زنی حدودا 47 ساله. مثل کسی که روزه سکوت گرفته باشد فقط به ما نگاه میکرد. مهره سوم گردنش شکسته بود، با هلی کوپتر به کرمانشاه رسیده بود و بعد به همراه برادر و خانم برادرش به تهران منتقل شده بود. خانم برادرش میگفت: «غذای بیمارستان را نمیتواند بخورد.» هرچه به او گفتیم که از غذاهایی که همراهان ما آوردند بخورد؛ واکنشی نداشت. خانم برادرش میگفت: «تهوعش زیاد است.»
همراه سرایی برای آنها
به همراه دیگر پایتخت نشینان که اتفاقی با تیم رسانهای ما همراه شدند از بیمارستان خارج شدیم و خودمان را به همراه سرای جواد الائمه در چند قدمی بیمارستان رساندیم، جمعیت انبوهی از کردهای پایتخت در اطراف همراه سرا هم جمع شده بودند. مسئول همراه سرا میگفت: «تنها 30 نفر در اینجا هستند. همراهان مصدومان در بیمارستان شریعتی و امام خمینی.»
مسئول همراه سرا درباره نیازهای همراهان هم گفت: «لباس گرم، غذا و کمپوت دیگر نیاز نداریم. اگر کسی کردی بلد است داخل برود و با آنها همدردی کند.»
امید تنها نیازشان است
زلزله با هربار آمدنش درد به جان می گذارد. مردم کرمانشاهی که به تهران آمدند اما دردشان را در کرمانشاه گذاشتند و حالا فقط امید میخواهند. امیدی برای از نو بلند شدن و از نو ساختن زندگی که در کرمانشاه ویران شده است.
33