در جنگلی دورافتاده گروه زیادی از حیوانات گوناگون زندگی میکردند. یک شیر زورمند و ظالم هم در نزدیکی آن جنگل منزل گرفته بود و بلای جان آن حیوانات شده بود….
مردی بود که در خدمت حاکم شغل میرغضبی داشت و هر وقت میخواستند گناهکاری را تازیانه بزنند او را صدا میکردند. این میرغضب زن خوبی داشت که چون جان شیرین او را دوست میداشت اما بچهدار نشده بود و آنها یک گربه سفید قشنگ هم داشتند که سالها در آن خانه مانده بود و مانند یک بچه کوچک وسیله سرگرمی آنها بود و با شیرینکاریها و بازیهای خود آنها را به خنده میانداخت و به حساب موشهای خانه هم میرسید…..
سالها پیش در دشت بی حاصلی مرد هیزم شکنی به اسم ویسو با همسر و فرزندانش در یک کلبه زندگی میکرد.....
حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد....
مردی پارسا و نیکسیرت بود که بعد از رسیدن به کارهای روزانه تمام اوقات خود را صرف موعظه و نصیحت میکرد و همیشه با خود میگفت: «چون من طمعی از کسی ندارم پند من در همهکس اثر میکند.» غالباً هم درست بود؛ زیرا اگر در نصیحت هیچگونه غرضی و طمعی نباشد و شنونده هم قابل هدایت باشد اثربخش میشود….
یک روز پیرزن از خانه بیرون آمد تا دنبال کاری برود، دید هدهد، هم از آشیانه بیرون آمده روی شاخه درخت نشسته و دارد آواز میخواند......
ملانصرالدین نگاهی به آسمان انداخت و به خورشید که یک راست بر سرش می تابید نگریست. تا دقایقی دیگر به بالای منار می رسید و صدای اذان ظهر او در تمام شهر می پیچید. ملا با پاشنه کفشش به پهلوی الاغ سفید خود فشار آورد تا تندتر برود. مدتی بود که موذن همیشگی مسجد جمعه بیمار شده بود و ملانصرالدین به جای او برای گفتن اذان انتخاب شده بود....
گلستان سعدی مملو از حکایتهای شیرین و جذاب است که در ادامه به یکی از آنها خواهیم پرداخت.
در قدیم رسم بود عیاران و لوطیها و «جاهلها» بر بازو و دست و سینه و شکم خود خال میکوبیدند و نقش شیر و پلنگ که نشان شجاعت بود یا صورت دوست و معشوق خود که نشان وفاداری بود یا شکل کارد و شمشیر را که نشان زورآوری و جنگجویی بود روی بدن خود میکشیدند تا در همه حال نشان دلخواه خود را همراه داشته باشند.
مشهور ترین اثر جلالالدین محمد بلخی ، مثنوی معنوی است که مجموعه ای 26 هزار بیتی از حکایت های آموزنده اخلاقی است، در ادامه بخوانید.