در هندوستان درختی است که هر کس از میوهاش بخورد پیر نمیشود و عمرش جاودانه خواهد بود. پادشاه شهر این سخن را از مرد دانشمندی که به حضورش رسیده بود شنید و مشتاق خوردن آن میوه شد تا عمرش جاودانه باشد و مرگ در او اثر نکند. ....
درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و رزق و روزی درویش فقط از این میوه ها بود......
در روزگار قدیم پیرمرد مسلمان و دانشمندی در شهر بخارا زندگی میکرد که او را خواجهی بخارایی مینامیدند. یک روز خواجه مال و ثروت خود را حساب کرد و دید مستطیع شده، یعنی ثروتش به حدی رسیده که مطابق دستور دین اسلام باید به سفر حج برود و زیارت خانه کعبه بر او واجب است-این بود که اسباب سفر آماده کرد و با قافله حاج بهطرف مکه حرکت کرد.....
در روزگار قدیم یک مرد شهرنشین ثرتمند با یک روستایی طمعکار آشنا و دوست شد. هروقت روستایی به شهر میرفت، ماه ها در خانه مرد شهری میماند و از غذاهای او میخورد. یک روز روستایی به دوست شهری خود گفت، چرا برای یک بار هم شده به روستای من نمیآیی؟ دست زن و بچه ات را بگیر و به روستای من بیا تا از تو پذیرایی کنم....
داستان های مثنوی معنوی مولانا سراسر پند است و اندرز. نکات اخلاقی و تربیتی در این داستان ها، فراوان است و هر کس می تواند با توجه به نتایج این داستان ها، شیوه و روش مناسب تری را برای زندگی انتخاب کند. داستان کودک حلوا فروش نیز از جمله حکایت های آموزنده کتاب پربار مثنوی معنوی است.
روزی بود، روزگاری بود. مرد حمالی بود و یک روز داشت بار می برد که رسید به باغی. بارش را زمین گذاشت و گفت: خدایا! من بندهی توام، صاحب فلان فلان شده این باغ هم بندهی توست...
روایت عطار از بسطامی تنها حکایتی از کرامات و حالات او نیست، بلکه تصویری از سفری پرشور و پررنج در وادی عشق الهی است. بسطامی آن عاشقی بود که در هر لحظه، بندهای خودبینی را از هم میگسست تا به آنچه "نیستی در هستی" خوانده میشود، دست یابد.
مرد سقایی خری داشت که از بس از آن خر کار کشیده، پشت خر دوتا شده و پر از جراحات و زخم ها گردیده بود. غذای خر بیچاره جز کاه چیز دیگری نبود، در حدی که خر آرزوی مرگ خودش را داشت. ..
روزی و روزگاری یک دهقان و یک شکارچی با هم همسایه بودند. شکارچی داستان ما، یک سگ داشت که همیشه از خانه اش فرار میکرد و به مزرعه دهقان میرفت و ضرر و زیان زیادی به دهقان وارد میکرد....
در روزگاران قدیم خر و گاوی در یک طویله با هم زندگی میکردند. مرد روستایی از خر برای سواری استفاده می کرد و از گاو برای شخم زدن و خرمن کوبی......