اعتراف زن خائن / حمید در انباری بود که شوهر فریبا رسید
صبح یک روز سرد بود که جسد مردی در صندوق عقب خودرواش پیدا شد.
صبح یک روز سرد بود که جسد مردی در صندوق عقب خودرواش پیدا شد. خیلی زود تیمی از کارآگاهان جنایی در صحنه خونین جسد مردی را دیدند که با اصابت ضربات چاقو به قتل رسیده است.
لباسهای مقتول مرتب نبود، جورابهایش تا نیمه در پاهایش بودند و دکمههای پیراهنش به صورت نامنظمی بسته شده بود.
در تحقیقات میدانی مشخص شد خانه این مرد که منصور، نام داشت در 300 متری محل رها شدن خودرو، قرار دارد و وی دارای زن و دو دختر بچه است.
افسر پرونده چون هیچ سرنخی از قاتلان منصور در دست نبود، به خانه قربانی رفت و همسر وی را تحت بازجویی قرار داد.
فریبا در حالی که به شدت گریه میکرد با دیدن مامور پلیس با بغض به پرسشهای وی پاسخ داد.
- آخرین بار کی منصور را دیدی؟
دیشب بود، او به خانه آمد. هنوز شام نخورده بود که زنگ خانه را زدند و او بدون این که چیزی به من بگوید از خانه خارج شد و دیگر باز نگشت.
- شما چه کردید؟
شب وقتی به نیمه رسید، از سویی میترسیدم و از سویی دیگر نگران منصور بودم تا این که با خانه پدرم تماس گرفتم و آنان را در جریان گذاشتم.
- شب تنها بودید؟
بله، تا این که صبح برادرم به خانه ما آمد و من از او خواستم به جستوجوی همسرم برود. او وقتی از خانه خارج شد، حدود 10 دقیقه بعد بازگشت و گفت ماشین منصور را در خیابان اصلی دیده است، من بیشتر نگران شدم و به همراه برادرم، خودم را به ماشین رساندم، درهای آن قفل بود و یک قطره خون روی در صندوق عقب دیده میشد.
- شما در صندوق عقب را باز کردید؟
با کلید یدکی که درخانه بود، آن را باز کردم و جسد شوهرم را دیدم، باورم نمیشد که بچههایم یتیم شدهاند. او را وحشیانه به قتل رسانده بودند.
- به کسی مظنون نیستی؟
نمیدانم، دوستانی که منصور دیشب با آن ها بیرون رفت، چه کسانی هستند. اگر آن ها را می شناختم، حتماً میتوانستم شما را در دستگیری قاتل کمک کنم.
مامور پرونده وقتی دید همسر مقتول از همه جا بیخبر است، به محل توقف خودروی منصور رفت تا با انتقال آن به اداره آگاهی بررسیهای ویژهای را انجام دهد.
وقتی وی سوئیچ ماشین را چرخاند، متوجه شد خودرو روشن نمیشود، هر چه تلاش کرد به نتیجهای نرسید و برای پیدا کردن علت آن به زیر ماشین نگاهی انداخت.
دقایقی بعد، افسر پرونده زنگ خانه مقتول را به صدا درآورد و برای دومین بار از همسر وی خواست به سوالاتش پاسخ دهد.
- از چند سال پیش با منصور ازدواج کردهای؟
حدود 12 سال پیش، منصور به خاطر طلبی که پدرش از پدر من داشت به خانه ما رفت و آمد کرد و از من خواست با او ازدواج کنم.
- علاقه ای به او داشتی؟
مرد بدی نبود، اما مقداری تحت فشار بودن از سوی پدر شوهرم باعث شد بدون در نظر گرفتن مسائلی همچون تحصیل با منصور ازدواج کنم.
- از این ازدواج راضی بودی؟
بله، اما بعضی وقتها کارهایی میکرد که من خیلی از دستش ناراحت میشدم به گونهای که یکبار ناراحتی اعصاب گرفتم.
- دیشب وقتی منصور به خانه آمد لباس بیرون را از تن درآورد یا خیر؟
او چنین فرصتی نداشت با همان لباس بیرون از خانه خارج شد.
- با ماشین خودش رفت؟
بله، صدای ماشین را شنیدم، حتی تعارفهایی که دوستان منصور درباره سوار شدن به ماشین به هم میکردند.
- تصورت از این قتل چیست؟
فکر میکنم، از خدا بیخبرها شوهرم را به جایی بردند، او را کشتند و با ماشین خودش جسد را به نزدیکی خانهمان انتقال دادند.
- میشود تصور کرد که تو در قتل شوهرت دست داشتی؟
این حرفها مزخرفه. من چرا بخواهم بچههایم بیپدر شوند!؟
- خب، من هم میخواهم این را بدانم؟
یعنی تو در حالی که قاتل در خیابانها راست راست می چرخد، آمدهای نشستی این جا و اراجیف میبافی.
- ادب و احترام را رعایت کنید، من شما را در قتل شریک میدانم؟
چرا، مگر من چه گناهی کردهام، چه دلیلی دارید؟
- ماشین شوهر شما، دیشب وقتی او خاموش کرده دیگر روشن نشده است چون فقط مقتول میتوانسته آن را روشن کند، چه میگویید؟
من خودم صدای روشن شدن ماشین را شنیدم.
- من هم به خاطر همین دروغ است که شما را متهم میکنم؟
شما از کجا مطمئن هستید که ماشین روشن نشده است.
- شما از سوئیچ مخفی چیزی شنیدهاید؟
خیر، چی هست؟!
- زیر ماشین شوهرتان یک سوئیچ مخفی وجود دارد که جز خود وی ، هیچ کس دیگر از آن باخبر نبوده و اگر آن به کار نیفتد، ماشین روشن نمیشود؟
چه ربطی به من دارد؟!
- شما به دو دلیل از قتل خبر دارید، یکی این که سعی کردید با دروغ مسیر تحقیقات را عوض کنید و از سویی با توجه به این که ماشین و جسد منصور نزدیکی خانه شما پیدا شده است احتمالاً او در این جا به قتل رسیده و با جاسازی شدن در صندوق عقب به محل کشف جسد انتقال داده شده است، چه چیزی برای دفاع از خود دارید؟
باید او را میکشتم، باور کنید زندگی ام را جهنم کرده بود، قبلاً میتوانستم بدرفتاریهایش را تحمل کنم اما وقتی با پسرجوانی به نام حمید آشنا شدم، دیگر چشم دیدنش را نداشتم.
- از شب جنایت بگو؟
از مدتها پیش من و حمید نقشه قتل را کشیده بودیم تا این که دیشب وقتی منصور به خانه آمد و رفت خوابید، نیمه شب حمید که در انباری پنهان شده بود با چاقو به اتاق خواب آمد و با همدستی من چند ضربه چاقو به شوهرم زد.
- بعد چه کردید؟
هیچ کاری نمیتوانستیم انجام دهیم، جسد را به پارکینگ بردیم و در صندوق عقب ماشین گذاشتیم، چون از وجود سوئیچ مخفی اطلاعی نداشتیم هر کاری کردیم ماشین روشن نشد و به ناچار، حمید با هل دادن ماشین و انداختن آن در مسیر سرازیری، خودرو و جسد را در 300 متری خانه رها کرد و قرار گذاشتیم این سناریو را نزد پلیس بازی کنیم.
با فاش شدن ماجرای این قتل خانوادگی و دستگیری حمید آنان در دادگاه جنایی محاکمه و به قصاص نفس- اعدام- محکوم شدند.
منبع: رکنا
68
خب این هم سزای عمل این خانم ! بچه ها که قرار بود مثلا بی پدر نشوند هم بی پدر شدند و هم بی مادر!
ای کشته که راکشتی چون کشته شدی زار
واقعا این زنهای کثیف و امثال آنها برای توجیح اشغال بودنشان چه فکر میکنند خوب طلاق می گرفتی و سرنوشت و آینده دو بچه معصوم تباه کردی بخاطر هوست
لعنت بر فقر.... خبری تاسف بر انگیز بود... دستتون درد نکنه