پسر جوان بعد از قتل یک ماه با مادرش در خیابان بود/ آزادی پس از 16 سال کابوس
پسری که 16سال قبل ناپدری اش را کشته و به خاطر عدم پیگیری اولیای دم بلاتکلیف در زندان مانده بود از قضات دادگاه کمک خواست.
رسیدگی به این پرونده از اردیبهشت سال 83 به دنبال درگیری خونین در صالح آباد آغاز شد.
در آن درگیری مصطفی ۲۵ ساله با چاقو به سینه ناپدری ۴۰ ساله اش به نام احمد زد و گریخت.
ناپدری که به بیمارستان منتقل شده بود تسلیم مرگ شد و مصطفی یک ماه بعد از سوی پلیس ردیابی و بازداشت شد.
وی به قتل اعتراف کرد و در شعبه ۷۴ دادگاه کیفری سابق استان تهران پای میز محاکمه ایستاد.
در آن جلسه خواهر و برادرهای ناتنی مصطفی با درخواست دیه از قصاص گذشتند و معاون اول قوه قضاییه از طرف برادر خردسال وی درخواست دیه را مطرح کرد .
در پایان جلسه قضات مصطفی را به زندان و پرداخت دیه محکوم کردند. اما مصطفی که در زندان بود نامه ای به قضات دادگاه نوشت و درخواست اعسار را مطرح کرد. وی گفت توان پرداخت دیه را ندارد.
به این ترتیب وی بار دیگر پای میز محاکمه ایستاد و گفت: ناپدری ام مادرم را اذیت میکرد.
مادرم بارها از او کتک خورده بود، به همین دلیل آنها از هم جدا شدند، اما اختلافهای آنها ادامه داشت و ناپدری ام اجازه نمیداد مادرم خواهر و برادر ناتنی ام را ببیند و احمد خواهر و برادر ناتنی ام را به شدت اذیت میکرد. من که از این وضع خسته شده بودم مقابل خانه احمد رفتم و با او درگیر شدم. اما من واقعا قصد کشتن او را نداشتم. من در آن درگیری یک ضربه به سینه احمد زدم که باعث مرگ وی شد.
وی در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت: خواهر و برادر ناتنیام، چون میدانستند قصد قتل پدرشان را نداشتم اعلام گذشت کردند حالا از قضات دادگاه تقاضا دارم با تقسیط دیه موافقت کنند.
من هیچ اموالی ندارم تا به اولیای دم بپردازم.اگر از زندان آزاد شوم کار میکنم و دیه را قسطی به خواهر و برادرهای ناتنیام میپردازم.
در پایان جلسه قضات درخواست اعسار وی را پذیرفتند اما چون اولیای دم پیگیر پرونده نبودند مصطفی 16سال بلاتکلیف در زندان ماند. وی نامه ای به قضات نوشت و درخواست کرد تا طبق ماده 429 قانون مجازات اسلامی تکلیفش روشن شود.
به این ترتیب مصطفی که حالا 41سال دارد در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کرد.
ابتلا به هپاتیت بعد از قتل ناپدری در تهران
وی به تشریح جزئیات زندگیاش پرداخت و گفت: مادرم سالها قبل از پدرم که معتاد بود جدا شد. برای همین من و برادر بزرگم با مادرم زندگی میکردیم و مادرم سرپرستی برادر کوچکم را که آن زمان هشت ماه داشت به پدرمان سپرد و ما دیگر از آنها خبری نداشتیم.
تا این که سال ۶۷ مادرم با احمد آشنا شد و با او ازدواج کرد.
مادر و ناپدری ام صاحب یک دختر و پسر به نامهای لیلا و کیوان شدند، اما ناپدری ام مرد بد خلقی بود و مدام مادرم را کتک میزد.
وی در تشریح زندگی تلخ اش ادامه داد: پنج ماه بود به خدمت سربازی رفته بودم و نامههایی را که برای مادرم ارسال کرده بودم بی جواب مانده بود تا اینکه مادرم به ملاقاتم آمد.
او به من گفت هیچ نامهای از من دریافت نکرده است.
من که از شنیدن حرفهای او تعجب کرده بودم متوجه شدم احمد نامههای من را پاره کرده و اجازه نداده است نامهها به دست مادرم برسد. سر همین موضوع مادرم وقتی به تهران برگشت با احمد درگیر شد و کار آنها به کتک کاری کشید. تا اینکه مادرم هفت ماه به زندان افتاد. در آن زمان احمد دوباره ازدواج کرد و همسرش باردارشد.
مادرم وقتی از زندان آزاد شد و این ماجرا را شنید، شوکه شد. آنها از هم جدا شدند و احمد دیگر اجازه نمیداد تا مادرم کیوان را که ۱۴ ساله و لیلا را که یازده ساله بود ببیند.
این متهم گفت: یک روز وقتی مادرم برای دیدن لیلا مقابل مدرسه او رفته بود متوجه شد همسر احمد موهای لیلا را از ته قیچی کرده است. مادرم که عصبانی بود مقابل خانه احمد رفت و با او و همسرش درگیر شد و با قیچی به دست همسر احمد زد که دستش آسیب دید.
به همین دلیل بار دیگر مادرم ۵۰ روز را در زندان خورین سپری کرد.بعد از آن ماجرا وقتی مادرم از زندان آزاد شد دیگر سراغ خواهر و برادر ناتنی ام نرفت. چند ماه گذشت تا اینکه فهمیدیم وقتی مادرم برای دیدن کیوان و لیلا مقابل خانه احمد رفته ناپدری ام او را به شدت کتک زده است. من از این زندگی خسته شده بودم و نمیتوانستم شکنجه و آزارهای مادرم را ببینم.
وی ادامه داد:من آن زمان تعداد زیادی قرص خوردم و دست به خودکشی زدم، اما زنده ماندم. به همین خاطر به هواخواهی مادرم چاقوی آشپزخانه را برداشتم و مقابل خانه احمد رفتم. من در درگیری او را کشتم، اما واقعاً این قصد را نداشتم.
من ۱۳ سال با او زندگی کرده بودم، اما او با رفتارهایش مادرم را آزار میداد.
وی درباره فرار یک ماهه اش نیز گفت: من بعد از قتل فرار کردم و همراه مادرم شبها را در خیابان میگذراندم تا این که بازداشت شدم.
مصطفی گفت: من 16سال است که بلاتکلیف در زندان مانده ام و اولیای دم پیگیر پرونده نیستند.
حالا در زندان به هپاتیت و بیماری عفونی شدید مبتلا هستم و روزهای سختی را می گذرانم. به همین خاطر از قضات دادگاه کمک می خواهم.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و طبق قانون حکم به آزادی مصطفی صادر کردند.
منبع: رکنا
68