دختری که 6 بار خودکشی کرد
خانهاش را مکان میکند. مصرفکنندگان پولی میدادند و در خانهاش مواد مصرف میکردند: «از همانجا به زهره کماندو معروف شدم؛ چون کسی جرئت نمیکرد به من چپ نگاه کند.»
به گزارش خبر فوری به نقل از مشهدفوری، موهایش را پسرانه کوتاه کرده است. روی بازوها و دستهایش، آثار خراش و بریدگی و سوختگی است. انگار شکنجهاش دادهاند. خوشصحبت و خوشسروزبان است. مثل بلبل حرف میزند. لحظهای مکث بین حرفهایش نیست: «32سال دارم. مادرم به شیشه و کریستال اعتیاد داشت. برادرم ساقی مواد بود. خواهرم هم اعتیاد داشت اما من تا مجرد بودم، اعتیاد نداشتم، با این وجود پدرم ورزشکار است. هیچوقت هم سمت مواد نرفت.»
در نوزدهسالگی او را به عقد پسرخالهاش که 10سالی از وی بزرگتر بوده است، درمیآورند: «از همان اول خواستم پایه همسرم باشم. او بنگ کشید، من هم کشیدم. او مشروب خورد، من هم خوردم. او سیگار کشید، من هم کشیدم. او مواد مصرف کرد، من هم مصرف کردم. وقتی به خودم آمدم، اعتیاد داشتم. پدرم هر چه اصرار کرد که در همان دوره عقد طلاق بگیرم و با همسرم نمانم، قبول نکردم. دوران عقدمان پنج سال طول کشید. خیلی به همسرم وابسته شده بودم. بالاخره زیر یک سقف رفتیم اما زندگی مشترکمان طولی نکشید. همسرم من را در محله ای در حاشیه شهر تنها گذاشت و رفت. تازهعروس بودم که شوهرم غیبش زد.»
او اینگونه ادامه میدهد: «مادرم، برادر و خواهرهایم بهبهانه اینکه تنها هستم، به خانهام آمدند و هرچه لوازم برقی داشتم، فروختند و به مواد دادند و وقتی چیزی برای فروختن نماند، راهشان را کشیدند و رفتند. بهنظر شما زنی تنها در خانهای در محله مهرمادر، چطور امورش را میگذراند؟»
او برای اینکه مجبور نشود برای خرج موادش تنفروشی کند، خانهاش را مکان میکند. مصرفکنندگان پولی میدادند و در خانهاش مواد مصرف میکردند: «از همانجا به زهره کماندو معروف شدم؛ چون کسی جرئت نمیکرد به من چپ نگاه کند. یکبار مصرفکنندهها با هم دعوایشان شد. پلیسها آمدند و همه را بردند. من هم به زندان افتادم.»
تا حالا چندباری پشت میلههای زندان رفته و برگشته است. ششباری هم دست به خودکشی زده است: «چند سال پیش پدرم، من را برای ترک به کمپ آورد. در آنجا یک ماه مصرف نکردم ولی بهمحض اینکه پایم را بیرون گذاشتم، حسابی مصرف کردم. وقتی شیشه مصرف میکنم، حال خوشی دارم. یکبار با همسرم و دوتا از دوستانش، پشت موتور نشستیم و سر از کوچه غربتها درآوردیم. آنها برای زورگیری رفته بودند. من هم که نشئه بودم، فقط میخندیدم. اصلا حواسم نبود که زورگیری جرم است. یکی را خفت کردند و 10تومان گیرشان آمد. به من هزار تومان رسید که با آن شارژ خریدم. هشت تومان از پول مانده بود که برویم شیشه بخریم. مردها با یک ماشین کلکل کردند. از قرار سرنشینان ماشینِ مقابل، پلیس بودند. سر همین ماجرا زندان افتادم. چون وقتی ما را گرفتند، من سیر تا پیاز ماجرا را برای آنها تعریف کردم.»
او در گیرودار طلاقی که دو سال طول کشیده، با دوست همسرش وارد رابطه میشود. بارداری و دختری بیشناسنامه، حاصل این رابطه کوتاهمدت است. حالا هستی چهارسالونیمه است و پدرش از او مراقبت میکند؛ پدری که خودش اعتیاد دارد و معلوم نیست هستی کوچک چه روز و شبی را سر میکند: «چند روز پیش دخترم شیشه متادون را از روی اوپن خانه پدرش برداشته و سرکشیده بود. دخترم یک شب به کما رفت و خدا به ما رحم کرد. برای دیدنم که آمد، گوشه لبش سوخته بود. گفت با سپنج سوخته اما باور نکردم.»
35
چه هنرمندی