زن جوان: من پلیس را منحرف می کردم
من هیچ گونه سرقتی مرتکب نشدم. تمام سرقت ها را امین و قاسم انجام می دادند، من فقط داخل خودرو می نشستم تا پلیس منحرف شود و کسی به ما شک نکند.
این جملات بخشی از اظهارات زن ۳۴ ساله ای است که با هوشیاری نیروهای تجسس کلانتری شفا در حین ارتکاب جرم دستگیر و به کلانتری منتقل شده است. او در شرح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یکی از شهرستان های یکی از استان های جنوب شرقی کشور متولد شدم.
پدرم کارگری ساده و مادرم خانه دار بود. من تنها فرزند خانواده بودم و یک خواهر و یک برادرم را بر اثر بیماری از دست داده بودم. من نیز از کودکی به بیماری صعب العلاج روماتیسم مبتلا شدم و از نارسایی قلبی مادرزادی رنج می بردم.
خیلی وقت ها مفاصل دست ها و پاهایم متورم می شد و به شدت درد می کرد به طوری که گاهی اوقات شب ها از درد به خود می پیچیدم. در همین اثنا پدرم را در تصادف رانندگی از دست دادم.
با این که من و مادرم تحت پوشش کمیته امداد بودیم اما گذران زندگی برایمان بسیار سخت بود. خیلی وقت ها توانایی مالی مراجعه به دکتر و تهیه دارو را نداشتیم. بدین ترتیب به دلیل مشکلات جسمی و معیشتی ترک تحصیل کردم و خانه نشین شدم.
تنها دلخوشی من در آن دوران که دختری ۱۳ ساله بودم این بود که به منزل دختر همسایه مان بروم که همسن و سال خودم بود و با او بازی کنم و چند ساعتی از درد و رنج های روحی و جسمی فارغ شوم.
خیلی وقت ها که به خانه دختر همسایه می رفتم نمی توانستم به راحتی با او بازی کنم، چون پایم درد می گرفت. بنابراین گوشه حیاط می نشستم و گریه می کردم. یک روز زن همسایه که به مواد مخدر اعتیاد داشت، دلش برایم سوخت و گفت: بیا دخترجان پای منقل بنشین و چند دود بزن ،حالت خوب می شود.
آن روز با کشیدن شیره تریاک درد های جسمانی ام کمی تسکین یافت اما طولی نکشید که به این ماده مخدر اعتیاد پیدا کردم. پس از آن هر روز برای استعمال مواد مخدر به خانه زن همسایه می رفتم و با او پای منقل می نشستم.
من اعتیادم را از مادرم پنهان کرده بودم اما او که متوجه تغییراتی در من شده بود، مرا نزد دکتر متخصص برد و پزشک این حقیقت را برای مادرم فاش کرد که من به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردم.
مادرم از ناراحتی بر سرش می کوبید و گریه می کرد و چندین بار می خواست ترکم دهد اما موفق نشد، چون من بیشتر از داروهایم به ماده مخدر احتیاج داشتم و هر بار که مادرم می خواست ترکم دهد، دست به خودکشی می زدم.
مادرم هم از جانم ترسید و منصرف شد و بدین ترتیب هر روز من را به خانه زن همسایه می فرستاد تا مواد بکشم.
فکر می کنم بهار سال 95 بود که به همراه مادرم برای زیارت به مشهد آمدیم و به عنوان مسافر سوار خودروی «امین» شدیم و بدین ترتیب آشنایی ما شکل گرفت. پس از آن چند بار برای دیدن امین به مشهد آمدم تا این که او به خواستگاری ام آمد و من را به عقد موقت خود درآورد. او نیز به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت.
مدتی پس از ازدواج با امین، من نیز به شیشه اعتیاد پیدا کردم و مجبور شدم برای تامین هزینه های مواد مخدر، در خلاف هایش با او همکاری کنم. بدین ترتیب که به صورت جمعی با خودروی دوستش سرقت می کردیم. بیشتر اوقات «قاسم» راننده بود و امین سرقت می کرد. من هم داخل خودرو می نشستم تا کسی به ما شک نکند.
گاهی اوقات من به امین گلایه می کردم که دیگر نمی آیم، من هیچ سابقه ای ندارم و می ترسم دستگیر شوم اما امین پاسخ می داد: نترس من را دست کم گرفتی، به من می گویند سرخ پوست. پلیس نمی تواند من را گیر بیندازد. من هم دلم قرص می شد و همراهی اش می کردم.
امروز هم قاسم به دنبال مان آمد. به چند خودرو دستبرد زدیم و باتری شان را سرقت کردیم اما ماموران کلانتری شفا در حین سرقت غافلگیرمان کردند. قاسم متواری شد اما پس از تعقیب و گریز و با تیراندازی ماموران متوقف شدیم.
از این که با امین و قاسم همکاری کردم و در سرقت مشارکت داشتم بسیار پشیمانم اما...
در اجرای دستور سرگرد علی امارلو، رئیس کلانتری شفا پرونده تشکیل شده به همراه متهمان به دادسرای ناحیه ۲ مشهد ارسال شد.
منبع: ایران
68
نعره کن ای سرزمین اختلاسها نعره کن نعره کن ای خاک خسته خاک گلگون نعره کن شب اینجا شب شرمندگی پدران شب زاری شب دلمردگی مادران این همه رهزن این همه گرگ این همه ضربه نعره هایت کو خاک گلگووووون وطن تعزیه در مرگ و مصیبت زدگی گشت و گذار در سطل زبالهها