آیا در دوران دیجیتال مرده‌ ها می‌توانند به آرامش برسند؟

هر کسی که امروزه از دنیا می‌ رود مجموعه‌ ای از داده‌ ها به جا می‌گذارد که نمی‌دانیم با آن‌ ها چه باید کرد.

آیا در دوران دیجیتال مرده‌ ها می‌توانند به آرامش برسند؟

فراموش‌کردن در دنیای دیجیتال، اگر ناممکن نباشد، بسیار سخت است. اگر کسی از زندگی‌مان بیرون برود، همچنان عکس‌ها و نوشته‌ها و حرف‌هایش را در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم یا داده‌هایش را نگه می‌داریم.

میراث دیجیتالِ آن‌هایی که از دنیا می‌روند نیز با ما می‌ماند. پروفایل‌های فیس‌بوک و توییترشان هست و سابقۀ چت‌ها و پیام‌هایمان به آن‌ها باقی است. حتی شاید گاهی برای آن‌ها چیزی بنویسیم و گذشته‌ها را یاد کنیم.

آیا دنیای دیجیتال به ما کمک خواهد کرد تا دردِ از‌دست‌دادن را تسلی بدهیم؟

چند ماه پیش، بدجوری وحشت کردم. سرم توی گوشی هوشمندم بود و داشتم صحبت‌های قدیمی خودم و یکی از دوستانم را که یک سال پیش در تصادف از دنیا رفته بود دوباره می‌خواندم که ناگهان، صفحه تغییر کرد و دوستم «آنلاین» شد. احتمالاً گوشی دست یکی از اقوامش بود و داشت در آن می‌گشت؛ شاید دنبال بازیابی اطلاعات خاصی بود یا شاید صرفاً می‌خواست دوباره سری به زندگی آنلاینِ عزیزِ ازدست‌رفته‌اش بزند، درست مثل اینکه کسی آلبوم عکس یا جعبۀ نامه‌های کسی را مرور کند.

توضیحش ساده بود اما، بااین‌همه، من زهره‌ترک شدم: ناراحت‌کننده بود که ببینی آن حساب کاربری زنده است، چون معمولاً پروفایل‌های شبکه‌های اجتماعی را به ‌شکلی جدایی‌ناپذیر، درهم‌تنیده با مالکان آن‌ها و تقریباً مصداقی از خودِ فیزیکی‌شان می‌دانیم.

جایگاهِ حقوقی و اخلاقیِ آواتارِ دیجیتالِ هر فرد و داده‌های انباشته‌شدۀ او چیست؟ آیا صرفاً شبیه به هر نوع مالکیت دیگری است یا در دستۀ ویژۀ خودش جا می‌گیرد؟ در سال ۲۰۱۸، دادگاه قضایی فدرال آلمان حکم داد که والدین دختر ۱۵ساله‌ای که زیر قطار رفته و کشته شده بود، طبق قانون وراثت، به حساب فیس‌بوک او دسترسی داشته باشند.

والدین معتقد بودند شاید دخترشان قصد داشته خودش را بکشد و می‌خواستند مکاتبات آنلاین او را بخوانند تا بفهمند که آیا او در زمان مرگش تهدید شده بوده یا نه. این اتفاق باعث درگیری آن‌ها با سیاست سخت‌گیرانۀ حریم خصوصیِ فیس‌بوک شد که فقط دسترسی بسیار محدودی به نزدیکانِ کاربرانِ ازدنیارفته می‌دهد: می‌توانند پروفایل‌ها را به‌شکل «یادبود» دربیاورند یا کاملاً پاکشان کنند.

عالی‌ترین دادگاه کشور، با تغییر تصمیم دادگاه استیناف که به نفع فیس‌بوک رأی داده بود، حکم کرد که باید با این‌گونه داده‌های دیجیتال مثل دفتر خاطرات شخصی فرد برخورد شود و بعد از مرگ به وارثان قانونی برسد.

به‌طور شهودی درست به نظر می‌رسد، مخصوصاً در شرایط آن پروندۀ خاص. اما دسترسی صرف به حساب کاربری یک چیز و استفاده از آن برای گذاشتنِ محتوای جدید به نام فردِ مرده چیز دیگری است.

طی سال‌ها، چند نمونۀ پرسروصدا وجود داشته که والدین کنترل حساب فرزند مرده‌شان را به دست گرفته و با آن پست گذاشته‌اند، که فیس‌بوک وارد عمل شده و حساب را بسته است. هرگونه تسلی روحی که والد داغدار احتمالاً با استفاده از آن حساب کسب کرده با نقض حق حریم شخصی فرزندش همراه بوده است.

این هم به نظر درست می‌آید. مشخصاً باید تعادلی ایجاد شود: در صورتی و در زمانی که سایر حوزه‌های قضایی مثل آلمان تصمیم می‌گیرند مفهوم وراثت دیجیتال را به رسمیت بشناسند، باید به شکلی قانون‌گذاری کنیم که حرمت هویت آنلاین کاربر متوفی حفظ شود.

تا ژوئن ۲۰۱۹، حدود ۵۰ میلیون کاربرِ مُرده در فیس‌بوک وجود داشت و پیش‌بینی می‌شود طی زمانی نه‌چندان دور، تعداد کاربران مرده از کاربران زنده پیشی بگیرد.

و هر روزی که می‌گذرد، این پلتفرم به‌طرز اجتناب‌ناپذیری به کشتی بزرگی از ارواح تبدیل می‌شود. بازار روبه‌گسترشِ خدمات «برنامه‌ریزی پایانِ دیجیتالِ زندگی» -مانند شرکت‌ دِدسوشال که پیشنهاد می‌دهد در سازمان‌دهی «میراث دیجیتال»تان کمکتان کند و شرکت‌های مشابه دیگر- حاکی از به‌رسمیت‌شناخته‌شدنِ این مسئله است که بوروکراسی زندگی آنلاین، پیش از مرگِ واقعیِ فرد، نیاز به رسیدگی دارد.

دیوید سیستو، فیلسوفی در دانشگاه تورین که دربارۀ مرگ کار می‌کند، کتابی حیرت‌انگیز دربارۀ مرگ و اینترنت نوشته است که حالا بانی مک‌کللان-بروسارد آن را با عنوان زندگی‌های آنلاین پس از مرگ: نامیرایی، خاطره و عزاداری در فرهنگ دیجیتال به انگلیسی برگردانده است.

سیستو، در عین تصدیق دوراهی‌های حقوقی و اخلاقی ناشی از دیجیتال‌سازی فرایند عزاداری، دربارۀ اثرات اجتماعی بلندمدت آن نسبتاً خوش‌بین است.

او می‌نویسد حالا که مرگ «دیجیتال شده است، کشف مجدد بُعد همگانی آن را» به کمک شرکت‌های مختلفی «تجربه می‌کنیم» که تخصصشان «خدمات حفظ خاطرات دیجیتال است». سایت‌هایی مثل الیسوِی شبیه صفحۀ یادبود فیس‌بوک هستند: کاربران تصاویر و ویدئوهایی از عزیزانشان را همراه با تسلیت‌ها و خاطراتشان بارگذاری می‌کنند. سایت دیگر، سِیف‌بیاند، کمی متفاوت است و خود مرده‌ها پیش از مرگشان عکس‌ها، ویدئوها و سایر مطالب را آماده می‌کنند و به‌عنوان نوعی هدیۀ جدایی برای عزیزانشان به جا می‌گذارند. این پلتفرم‌ها می‌توانند کمی لوس باشند -کاربران الیسوی «مسافر» خطاب می‌شوند، درعین‌حال فرد مرده «ستاره» و مدیر صفحه «فرشته» نامیده می‌شوند- اما کارکرد ارزشمندی دارند و به آدم‌ها اجازه می‌دهند در فضایی مجازی دور هم جمع شوند تا عزاداری کرده و به مرده ادای احترام کنند.

تلاش‌ها برای اینکه مرده‌ها بتوانند به «نامیرایی دیجیتال» برسند -از طریق ربات‌های اینترنتی، هولوگرام و «بدل‌های» دیجیتال- همگی روی هم سودمندی چندانی نداشته‌اند.

این‌ تکنولوژی‌ها با ترفندهای پیچیده‌ای عمل می‌کنند و از داده‌های دیجیتالِ ازقبل موجود استفاده می‌کنند. طبق توضیح سیستو، آن‌ها می‌کوشند تصویری بسازند که جای «آدم فیزیکی را که کالبدش دارد تجزیه می‌شود، با جانشین دیجیتالش، پر کنند».

رپلیکا یک نرم‌افزار هوش مصنوعی «ربات گفت‌وگو‌کنندۀ دارای احساس» است که در سال ۲۰۱۸ راه‌اندازی شد. این نرم‌افزار از مدل «یادگیری عمیق» متوالی استفاده می‌کند تا الگوهای مکالمه‌ای انسانِ واقعی را با میزان بالایی از واقع‌بینی همانندسازی کند. سیستو می‌نویسد «هدفْ نزدیک‌ترشدن به ساخت آواتار دیجیتالی است که وقتی مردیم، بتواند بازتولیدمان کند و جایمان را بگیرد». این منطق صریحِ «ایترنی.می» است، شرکت نوپایی که در سال ۲۰۱۹ تأسیس شد.

این شرکت می‌خواهد «بدلی دیجیتال» از کاربرش خلق کند. این بدل، که بیشتر از یک چت‌رباتِ خشک‌وخالی است، به‌شکل آواتار دیجیتال سه‌بعدیِ مبتنی بر واقعیتی درمی‌آید که قادر خواهد بود، بعد از اینکه از دنیا رفتید، با عزیزانتان گفت‌وگو کند. لایف‌نات حتی فراتر از این می‌رود و پیشنهاد می‌کند هم از مغز و هم از بدنتان «نسخۀ پشتیبان» بگیرد.

کاربران یک «پوشۀ زیستی» تشکیل می‌دهند که حاوی نمونه‌های دی‌ان‌ای منجمد فوق‌سرد برای استفادۀ احتمالی در آینده است، یعنی روزگاری که بالاخره شبیه‌سازی انسان‌ها امکان‌پذیر شود. بعد این پوشه با «پوشۀ مغز» تکمیل می‌شود:

هر کاربر لازم است به حدود ۵۰۰ سؤال دربارۀ شخصیتش جواب بدهد. بعد جواب‌ها پردازش می‌شوند تا پروفایل روانی دقیقی از هر کاربر تولید شود.

نتیجۀ نهایی یک آواتار متحرک الکترونیکی است که از ترکیب‌کنندۀ صدا استفاده می‌کند تا بعضی از اتفاق‌های کلیدی زندگی کاربر را توصیف کند. این آواتار با بقیۀ آدم‌های مرده و زنده‌ای ربط داده می‌شود که به کاوش آیندۀ تکنولوژی و ارتقای کیفیت زندگی علاقه‌مند هستند.

این آواتارها که مجهز به حالات چهرۀ کاربر هستند، بعد از مرگ هر فرد، ابتدا با نزدیکانِ او تعامل می‌کنند و به اولین اصل نامیرایی دیجیتال تجسم می‌بخشند: چیزی که مهم است کمال خودِ ذهنی شماست که می‌تواند و باید به بدن تکنولوژیکی منتقل شود که ارتقایش داده و به ارزش آن می‌افزاید.

هرچقدر هم که این شبه‌موجودات از نظر تکنولوژیک پیشرفته و شبیه به انسان‌ها باشند، فقط می‌توانند به اندازۀ اطلاعات بازیابی‌شده‌ای که از آن ساخته شده‌اند خوب باشند، پس «واقعیت صرفاً به تلاشی دربارۀ داستان‌سرایی و بازتعریف تخیلی تبدیل می‌شود». چیزی که انسان را از ربات -بیایید به‌عنوان یک فرض آن را روح بنامیم، متمایز می‌کند اساساً وجود نخواهد داشت.

سیستو اصرار می‌ورزد که «انسان سیستم بسته‌ای نیست، سیستمی که مشروط به خودمختاری کامل منطق رویه‌ای، با مدل‌های شماتیک و اصولی بر اساس یک سازوکار سفت‌وسختِ علت و معلولی کار کند».

معاشرت پیشنهادی با چنین چیزی به احتمال زیاد می‌تواند برای افرادی که با غم دست‌وپنجه نرم می‌کنند تسلی‌بخش باشد؛ و در سطح اجتماعی، شاید آثار تنهایی بلندمدت را در جمعیت سالمند کاهش دهد.

شاید تصادفی نیست که هم رپلیکا و هم ایترنی.می ریشه در فقدان‌های شخصی دارند: بنیان‌گذار رپلیکا، یوجینیا کویدا، بعد از اینکه دوستی صمیمی را در تصادف ماشین از دست داد، یک چت‌رباتِ ابتدایی ساخت؛ و جیمز ولاهوس، مؤسس ایترنی.می، به‌طور مشابه از مرگ پدرش الهام گرفته بود.

انگیزۀ آن‌ها را می‌شود درک کرد، اما مرزی باریک بین تسلی و انکار، بین عزاداری سالم و نوعی مرده‌پرستیِ دیجیتال وجود دارد و مسلماً سیستو حق دارد به فکر فرو برود که آیا گسترش چنین تکنولوژی‌هایی رابطۀ ما با مرده‌ها را بدتر نمی‌کند؟ آیا حس پایانی که قرار است مراسم خاکسپاری محقق کند را تضعیف نمی‌کند و داغداران را در نوعی «مالیخولیای بیمارگونه [...] و ناتوان در حرکت به‌سوی آینده» رها نخواهد کرد؟

دانش‌پژوه ادبی، کتلین فیتزپاتریک، سال ۲۰۱۱ در کتابی با عنوان کهنگی برنامه‌ریزی‌شده۱ اظهار کرد که دیجیتال‌سازی زندگی ادبیْ ما را به فرهنگ قهوه‌خانه‌ای داستان‌سرایی برمی‌گرداند که پیش از ظهور چاپ و نسخ خطی وجود داشت.

اینجا سیستو هم استدلالی مشابه دربارۀ ماتم دارد: «اینترنت موقعیتی برایمان فراهم می‌کند تا فرایند عزاداری را به بستری اشتراکی و حفاظت‌شده برگردانیم» و جنبه‌ای همگانی را زنده کنیم که «در قرن بیستم با انزوای فزایندۀ بیماران لاعلاج در بیمارستان، مرده‌ها در قبرستان‌ها [...] و عزاداران حبس‌شده در خانه‌هایشان از دست رفته بود».

سنگ قبرهایی با کیو‌آرکد که بیش‌ازپیش در آمریکا محبوب می‌شوند گامی کوچک در این مسیر به شمار می‌روند: این سنگ قبرها برای کاربران امکانی فراهم می‌کنند تا، با اسکن بارکدی روی سنگ قبر، به آرشیو دیجیتال سازمان‌یافته‌ای از خاطرات عزیزانشان -شرح حال آنلاین، ویدئوها و عکس‌ها- روی تلفن‌های هوشمندشان دسترسی داشته باشند. این واقعیت که بارکدها به‌طور بالقوه برای هر کسی که به قبرستان می‌رود در دسترس هستند، فارغ از اینکه فرد چه ارتباطی با مرده داشته باشد، به‌شکل نمادین حائز اهمیت است: آرشیو خاطرات عملاً به دارایی عمومی تبدیل می‌شود، هم‌تراز با اطلاعات بیولوژیکی که از قدیم‌الایام روی سنگ قبر حک می‌شد.

سیستو فکر می‌کند چنین نوآوری‌هایی می‌توانند، با شکستن دیوارهای حریم خصوصی، کمکمان کنند تا بر تابویی که پیرامون خودِ مرگ کشیده‌ایم غلبه کنیم.

او به واژۀ رمانتیک آلمانیِ ولت‌زیل۲ -«روح جهان»- استناد می‌کند تا مفهوم ذهنیتِ همگانی را بیان کند: «ما در حال تجربۀ نوعی تغییر از هویت فردی به هویت میان‌‌ذهنی یا به‌هم‌متصل هستیم». این ایده که مُرده شاید با ما زندگی کند نه به‌شکل ربات‌های ترسناک، بلکه به‌شکل یک جعبه خاطرات گستردۀ منبع‌باز، یادآور آرمان‌شهرگرایی متافیزیکی فیلسوف قرن‌نوزدهمی، گوستاو تئودور فچنر، است.

او در کتاب کوچک زندگی بعد از مرگ۳ (۱۸۳۶) نظریه‌ای نامتعارف اما تسلی‌بخشی را بسط داد که، طبق آن، زندگی سه مرحله دارد: مرحلۀ جنینی، مرحلۀ تولد تا مرگ و مرحلۀ سوم که در آن روح نامیرا با بقیۀ کیهان در هم ‌می‌آمیزد: «هر کاری که انسان در طول عمرش انجام داده باشد، هرچه آفریده باشد، به هرچه شکل داده باشد، یا از هرچه مراقبت کرده باشد که به مجموعِ نیکی‌های بشر افزوده باشد، بخش نامیرای او را تشکیل می‌دهد که در مرحلۀ سوم به کارش ادامه می‌دهد، حتی اگر جسم [...] خیلی وقت پیش از بین رفته باشد».

درحالی‌که وقت‌گذرانی با ابوالهول‌هایِ ساخته‌شده با جعلِ عمیق۴ شاید چندان برایمان کارساز نباشد، ممکن است بقیۀ نوآوری‌های دیجیتال، در بلندمدت، رابطه‌مان را با مرگ و غم به‌شکل مثبتی از نو بسازند.

روزنامه‌نگاری به نام جردن اریکا وبر، در مستند جدیدش برای بی‌بی‌سی، با آدم‌های عزاداری مصاحبه کرد که برای یادبود عزیزانشان آن‌ها را به‌شکل بازی‌های ویدئویی درآورده بودند، روشی که ظاهراً مزایای درمانی داشته است. می‌توانیم انتظار داشته باشیم در سال‌های پیش رو شاهد تعداد بیشتری از این مدل کارها باشیم.

خیلی‌هایمان از روی غریزه به دست‌کاری اصول اجتماعی دیرینه دربارۀ مرگ ایراد می‌گیریم، اما دلایل زیادی وجود دارد که ذهنی پذیرا داشته باشیم.

هشداری کوچک اما مهم برای این خوش‌بینیِ احتمالی مربوط به پایداری بلندمدت سیستم‌های داده است که، همان‌طور که سیستو به‌درستی اشاره می‌کند، با سرعت بی‌وقفۀ تغییر تکنولوژیک، استعداد آن را دارند که از دور خارج شوند.

قالبی که امروز به نظر دائمی می‌رسد شاید طی چند نسل غیرقابل‌استفاده شود. اگر می‌خواهید حرفی واقعاً و حقیقتاً باقی بماند، هیچ‌چیز حریف قلم و کاغذ نمی‌شود.

منبع: ترجمان

68

کیف پول من

خرید ارز دیجیتال
به ساده‌ترین روش ممکن!

✅ خرید ساده و راحت
✅ صرافی معتبر کیف پول من
✅ ثبت نام سریع با شماره موبایل
✅ احراز هویت آنی با کد ملی و تاریخ تولد
✅ واریز لحظه‌ای به کیف پول شخصی شما

آیا دلار دیجیتال (تتر) گزینه مناسبی برای سرمایه گذاری است؟

استفاده از ویجت خرید ارز دیجیتال به منزله پذیرفتن قوانین و مقررات صرافی کیف پول من است.

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید