رکورد عجیب مرد ۲۹ زنه ایرانی!
زنی در مراسم خاکسپاری همسرش متوجه شد، شوهرش ۴ زن عقدی و ۲۵ ازدواج موقت ثبت شده را داشته است.
به پیچ دوم راه پله دفتر که رسیدم سایهی خمیده مادری که طفل شیرخوارش به سینهی وی چسبیده بود را روی دیوار دیدم، بیست سی دقیقه پیش سرایدار ساختمان پیامک زده بود که خانم جوانی با بچهی شیرخوارش روی پلههای دفتر منتظر شماست، سایهی ساکن و بی حرکت مادر روی دیوار تنها با حرکات دست ولب طفل که در جستجوی قوت خویش بود وادارم کرد تا با صدای سرفهای ساختگی حضورم را اطلاع دهم بی خبرم از اینکه مادرسر به دیوار در خوابی عمیق فرورفته و طفل معصوم در جستجوی شیر بدن مادر را میکاود، هنوز به راه پلهای که زن جوان آرمیده بود نرسیده بودم که ناخوداگاه این قطعه شعر سید علی صالحی به ذهنم خطور کرد که طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان لذا طوری قدم از قدم برداشتم که مبادا صدای قدم هایم سکوت و آرامش حاکم بر حال و هوای بانوی خسته و طفل گرسنه اش که در جستجوی شیر بود برهم بزند هرچند که این آهوی بی جفت خستهتر از آن بود که با قدمهای من از خواب بیدار شود علیرغم اینکه مطمئن بودم صدای درِ دفتر توان بیدار باش به خواب عمیق مادر را ندارد، اما طوری با احتیاط در دفتر را باز کردم که کوچکترین صدایی سبب آزار مادر نشود.
معمولا وکلای جوان در دو سه سال ابتدایی اشتغال به حرفه وکالت نه توان استخدام منشی و آبدارچی دارند و نه ضرورتش را احساس میکنند من هم از این قاعده مستثنی نبودم و لذا چندین دقیقه پیش از سررسید ساعت اولین ملاقاتم به دفتر میرفتم تا ضمن جمع و جور کردن محل کارم، چای تازه دمی تیار کنم و آمادهی شنیدن دردل مراجعین.
هم اینکه سوت کتری آبجوش بلند شد صدای زنگ در دفتر نیز شنیدم همان آهوی بی جفت بود که در راه پله چرت قیلیولهای زده بود. غزال بانوی هجده نوزده سالهای بود که طفل شیرخوارش را به سینه گرفته عزمش را جزم کرده بود تا حق و حقوقش را از ماترک *مشتی بگیرد:
چهار سال پیشتر سر سیاهی زمستان بود که مشتی پی رانندهی کامیونش پرسون پرسون آمده بود تا قهوه خانه حاج بابام، میگفت از شوفرهای جاده شنیده که آخرین بار ده چرخ مشتی را اینجا دیدن که توی برف گیرکرده و بعد از او هیچ خبری از راننده و کامیون بهش نرسیده و حالا آمده پی راننده و کامیونش. سرمای هوا و بوران برف آنقدری بود که تمام کامیون دارها را زمین گیر کرده بود و مشتی هم که با ماشینهای اداره راه تا آنجا آمده بود همراه با بقیه کامیون دارها آنشب داخل قهوه خونهی حاج بابا صبح کردند.
صبح که رفتم ظرف و ظروف رانندهها که نیمرو و نون و پنیرشون خوردن و از قهوه خانه حاج بابا راهی جاده شده بودند جمع کنم دیدم غریبهای که آمده بود پی شوفر و ده چرخش با حاج بابا داره پچ پچ میکنه و زیر چشمی هم نگاهی به من داره، تا صلوه ظهر هرجایی که میرفتم نگاه مردغریبه دنبالم بود تا اذان ظهر که سید، خادم امامزادهی ده آمد قهوه خونه، کل روستا خبر داشتند هرجا که عقد و صیغهای در میون باشه سید هم آنجاست.
قبل از ناهار سید پیش نماز شد و چندتایی مسافر و حاج بابا و مرد غریبه بهش اقتدا کردند، نماز جماعت که تموم شد مرد غریبه از وسط جماعت بلند شد و گفت:من حسن … هستم دوستان و رفقا مشتی حسن صدام میکنن، بخت و اقبال من این بود که رد و پی ده چرخ و شوفری که قرار بود هفتهی پیش تهرون باشه را تا اینجا، قهوهی خونهی حاج بابا بگیرم و برف دیشب شد بهونهی موندن اینجا و طلوع آفتاب روی رخ غزال مشتی شد بهونهی نرفتن حالا من اینجا در حضور این سید اولا پیغمبر و شما که چند دقیقه پیش بهش اقتدا کردید این دختر و از باباش خواستگاری میکنم تا اگر بخت یار بود و یار اهل غروب نشده داخل امامزاده عقدش کنم وشام کل اهل ده ولیمهی این وصلت کنم.
در روستای ما رسم بوده و هست که دختر به ۱۳ نرسیده بایستی اولین شکمش و زاییده باشه و من نزدیک به ۱۵ سالگی بودم و .. همین شد که تامشتی پا پیش گذاشت و مرا از حاج بابام خواستگاری کرد همه اهل محل گفتن چی میخوای بهتر از این، ماشین سنگین که داره، تهرونی نیست که هست، معلومه انقدری داره که میخواد کل ده و ولیمه کنه استخاره نداره دختر دست به دستش بده و از این روستای نکبت گرفته که نه از آسمونش رحمت میاد و نه از زمینش برکت برو. به خیال خام خانمی کردن توی خونهی مشتی تن دادم به عقد مردی که سنش کم از بابام نداشت.
ماجرای ناباورانه زن مشتی که درباره همسرش فهمید
هنوز برف اول زمستون تهرون ندیده بودم که باردار شدم، مشتی دو شب اول هفته خونه بود و پنج شب و روز هفته میگفت جاده است و مشغول سرکشی به شوفرها. مشتی کامل مردی بود که من خیال میکردم مرد خونهی من هست و پدر توراهی ام تا اینکه …
جنازهی مشتی حسن چند ماه پیش پای بساط تریاک و مشروب در خانهای واقع در شمال شهر کشف میشود و در مراسم خاکپساری اش غزال حاج بابا متوجه میشود که مشتی چهار زن عقدی و چندین زن صیغهای داشته که از هر کدام لااقل یک بچه یادگار گذاشته. زن و بچههای مشتی به قدری که گلیمشون رااز آب بکشند از مال و اموال مشتی دراین سالها برده و خورده بودند وتنها کسی از این نمد نه کلاهی نصیبش شده بود نه گلیمی داشت که از آب بیرون بکشه غزال حاج بابا بود، به قول خودش وقت دنیا آمدنش نافش و با بختک نحسی بریده بودند. دختر جوانی که با ده سکه به عقد مشتی درآمده بود و حالا جز همان مهریه و سهم الارثی که اندازهی انگشتهای دست و پای خودش و نازنین زهرا شریک دارد هیچ چیزی از دار دنیا ندارد.
زنی جوان با طفلی شیرخوار که ونگ و ونگهای وقت و بی وقتش خبر از گرسنگی و خالی بودن سینهی مادر از شیر میداد حسب اظهاراتی که داشت صاحب ثروتی بودند که کل روستای آباء و اجدادی اش را میتوانست بخرد، اما آن روز معطل یک لیوان شیر بود تا شکم خودش را نیم سیر کند و شیره اش را به دهان طفل پدر مرده بگذارد. قسمت مشتی حسن از فرزند، همگی ذکور بود و او نداشتن دختر و شوق به داشتن دختر ولو زنگولهی پای تابوت را بهانهی تجدید فراش ولو مستمر کرده بود، طوری که اهل محل و دوست و اشنا از قول مشتی نقل میکردند که گفته بوده تا دختردار نشم ول کن نیستم و همین که خدا دختزی بهم داد کل زندگی ام به نامش میکنم. همین شیاع وصحبت شده بود دلیل غزال خانم برای پیگیری و یافتن طریقی برای احراز صحت و سقم این فرضیه که آیا مشتی حسن پس از تولد نازنین زهرا چنین کاری کرده یا نه؟
با چنین فرضی پس از اخذ گواهی حصر ووراثت در قالب درخواست تحریر ترکه*سعی در شناسایی اموال مشتی و احراز صحت وسقم شایعه موصوف داشتم….
استعلام اداره ثبت برای همسرهای متعدد مشتی
روزی که استعلام اداره ثبت و سایر ارگانهای دولتی به دادگاه رسید بلافاصله با غزال خانم تماس گرفتم که خاموش بود، براش پیغام گذاشتم که آنچه که از قول مشتی نقل میشده درست هست و مشتی چند روز پس از تولد دخترتون بیشتر اموالش را به نامش کرده، فقط مراقب باش سایر ورثه از این موضوع مطلع نشوند تا خبرت کنم. ازخوشحالی اینکه توانسته بودم حقوق دختری بی پناه و طفل معصوم را تمام و کمال احیاء کنم برای خودم مهمانی یک نفرهای ترتیب دادم. از بهترین رستوران شهر ناهار مفصلی سفارش دادم تا در دفتر با خیالی آسوده پس از یکسال و چندماه تلاش دلی از عزا درآورم. لقمهی اول به دوم نرسیده بود که همزمانی صدای کوبیدن درِ دفتر و زنگ درآنقدر برایم غیر منتظره بود که نزدیک بود لقمهی دلخوشی تمام شدن پرونده بلای جانم شود.
غزال خانم و نازنین زهرا بودند، زن جوان رنگ به رخ نداشت و از استرس مدام پشت پلکش میپرید و دستانش میلرزید، از میز مهمانی تک نفره ام لیوانی نوشابه پرکرد و لاجرعه سر کشید و روی صندلی دفتر رها شد…
چندتا از فرزندان مشتی حسن به زن ساده پیغام داده بودند که وکیل تو با ما تبانی کرده و قرار شده چندبرابر حق الوکالهای که قرار است تو بهش بدهی از ما بگیرد و پرونده را به نفع ما برگرداند، همین خبر کذب سبب پریدگی رنگ غزال خانم و نگرانی اش شده بود. متن پیامک ارسالی فرزند بزرگ مشتی و بردار ناتنی اش را از گوشی زن جوان پرینت کردم تا بابت اتهامی که زده بودند *در دادسرا از ایشان شاکی شوم، اما از حیث راحتی خیال غزال خانم به وی گفتم بهتر است همین امروز در حضور خودش، با مدعیان کذاب قرار ملاقات بگذارم.
پشت اتاق کارم اتاقکی شبیه به کتابخانهای کوچک داشتم که مکان مناسبی بود برای استراحت و مخفی شدن زن جوان و طفل شیرخواره اش تا شاهد و ناظر گفتگوی من و فرزندان مشتی باشد… از زمان فوت مشتی تا زمان وصول پاسخ استعلامات مراجع دولتی زن جوان و طفل معصوم علیرغم سهیم بودن در اموال مشتی ولو به عنوان سهم الارث و مهریه، ولی فرزندان زیاده خواه مشتی حاضر به پرداخت ریالی تا تمام شدن تشریفات دادگاه نبودندحالا فرصت خوبی بود تا برای ماههای آتی خرجی زن جوان و فرزندش را تامین کنم لذا شرط همکاری با فرزندان مشتی را اوردن پول نقد به عنوان پیش پرداخت و نشانهی حسن نیت دانستم…
فرزندان مشتی شروع کردند به چانه زنی برای خرید شرافت وکیل که وثیقهی حرفه اش بود و غزال خانم نیز پشت در شاهد و ناظر ترفند وکیل، بالاخره یک سال و چندماه اموال نازنین زهرا نزد ایشان بود و باید اجارهی کامیونها را میدادند… کیف پول که روی میز گذاشته شد غزال خانم را صدا زدم تا هم به عنوان شاهد اتهام فرزندان مشتی گزارش ۱۱۰ را یادداشت کند هم کیف پول را به عنوان بخشی از اجارهی کامیونهای مشتی بردارد، چهرهی فرزندان مشتی زمان سررسیدن پلیس ۱۱۰ و تنظیم گزارش دیدنی بود.
توضیحات:
*آنچه از اموال متوفی به جا میماند را ماترک میگویند که اولین قدم در تقسیم آم گرفتن گواهی حصر و وراثت از شورای حل اختلاف است، برای چنین درخواستی داشتن استشهادیهای با معرفی ورثه متوفی، گواهی مالیات بر ارثت و گواهی فوت لازم است
*لیست کردن اموال به جا مانده از متوفی را تحریر ترکه و سپس نوبت به تقسیم ترکه میرسد که نقطهی پایانی پرونده است
*انتساب اتهام تبانی به وکیل جرم بوده قابل پیگرد قضایی است لذا هرگاه با چنین ادعایی مواجه شدید اولین شخصی که باید از این اتهام مطلع شود وکیل خودتان هست چراکه غالبا چنین اتهامی به بهانه وادار کردن طرف به سازش و رها کردن پرونده مطرح میشود.
منبع: خبر مهم
70
برو بابا با این قصه تکراری خب میرفتی تو یک مجله چاپ میکردی
داداش میخوای زربزنی بزن ولی چراجفنگیات بهم میبافی