دستگیری عروس و داماد در یک قدمی جشن عروسی
دختر جوان که میخواست لباس عروسی بپوشد، توطئه سرقت از خانه ویلایی یک آشنا را طراحی کرد، وقتی ماجرای این سرقت به پلیس تهران مخابره شد، هیچکس تصور نمیکرد دزد تازهکار چند روزی با جشن ازدواج فاصله ندارد.
مرد تنهایی که همه بچههایش در خارج زندگی میکنند، چندی پیش برای دیدن آنها و نوههایش ایران را ترک کرد. این مرد 72 ساله به نام «مراد» که هرازگاهی به سفر خارج میرفت، وقتی به ایران بازگشت و داخل خانه ویلاییاش شد، با دیدن اتاقهای خالی شوکزده شد. باور نمیکرد دار و ندارش به سرقت رفته بودند.
دقایقی نگذشته بود که زنگ پلیس 110 به صدا درآمد و پیرمردی با صدایی لرزان ادعا کرد ویلایش مورد دستبرد قرار گرفته است.
ماموران تجسس کلانتری خود را به ویلای مرد تنها رساندند و جز یک چمدان مسافرتی و چند وسیله سنگین چوبی چیزی را در آن خانه ندیدند و این نشان میداد دزدان با خونسردی در قالب اثاث کشی دست به این سرقت ماهرانه زدهاند.
مراد وقتی با دستور بازپرس پیش روی تیمی از پلیس قرار گرفت، به افسر بازجو گفت: من پس از مرگ همسرم دیگر ازدواج نکردهام و به خاطر دلبستگیای که به ایران دارم، برخلاف اصرار بچههایم نزد آنها نرفته و تنها زندگی میکنم.
وی افزود: هر سال یکبار به خارج سفر کرده و به آنها سر میزنم. امسال نیز حدود 45 روز پیش راهی خارج شدم و این در حالی بود که همه مسائل ایمنی را رعایت کرده بودم. در و پنجرهها و همه قفلها را بسته بودم.
ردپای یک آشنا در دزدی از خانه مرد تنها
کارآگاهان با توجه به چگونگی سرقت، از آنجایی که هیچ قفلی شکسته نشده بود و دزدان به راحتی و استفاده از کلید به داخل ویلا ی پیرمرد مسافر نفوذ کرده بودند، شکی نداشتند که دزدان آشنا هستند.
بدین ترتیب همه تجسسهای پلیسی روی آشنایانی که میتوانند دست به این سرقت بزنند و دسترسی به کلید ویلا داشتهاند، متمرکز شد و در همان ابتدا دختری جوان که خدمتکار خانه پیرمرد بود، مدنظر قرار گرفت.
در این مرحله مراد گفت: از مدتها پیش دختری به نام «صفورا» به خانهام میآمد و اینجا را نظافت میکرد. وی افزود: صفورا در کارهایش جدی بود و نظم خوبی داشت، اما تنها کسی که کلید ویلا را داشته و متاسفانه پس از بازگشتم با او تماسی نداشته، اوست.
فرار دختری که لباس عروس می خواست
کارآگاهان که شکی نداشتند سرقت زیر سر همین دختر جوان است. وقتی وی به تماس پیرمرد تنها پاسخی نداد، به ردیابی های تخصصی دست زدند.
صفورا بدون بر جا گذاشتن سرنخ و ردپایی فراری شده بود و زندگی پنهانیای داشت تا اینکه کارآگاهان با اقدامات اطلاعاتی توانستند این دختر نظافتچی را در خانه جدیدش به دام اندازند.
وقتی ماموران صفورا را بازداشت کردند و در بازرسی از خانه پنهانش نهتنها اثاثیه سرقتی، بلکه کارتهای عروسی صفورا و نامزدش را پیدا کردند.
هزینه عروسی
صفورا که چارهای جز اعتراف نداشت، در بازجوییها گفت: من در ویلای این پیرمرد همیشه احساس آرامش میکردم، چرا که مردی مهربان بود و دستمزد خوبی هم میداد.
از روز نخست که وارد این خانه شدم، سعی داشتم خوب کار کنم تا بتوانم حقوق خوبی بگیرم و به این هدف هم رسیده بودم.
وی افزود: میدانستم مرادخان مرد تنهایی است و با مرگ همسرش تنها دلخوشیای که دارد، سفر به خارج و دیدن بچهها و نوههایش است.
هیچ قصدی برای سرقت در وجودم نبود تا اینکه قرار شد با «قادر» ازدواج کنم. نامزدم مرد خوبی است که البته مثل من از طبقات ضعیف بوده و درآمد آنچنانیای ندارد.
دختر جوان ادامه داد: نامزدی من و قادر خیلی طولانی شد. هر دو از اینکه پول کافی برای مراسم جشن عروسی نداریم و نمیتوانیم زیر یک سقف زندگی کنیم، ناراحت بودیم.
خانوادههایمان نیز فشار میآوردند. از طرفی من جهیزیه نداشتم و از سوی دیگر قادر توان اجارهخانه آنجا زندگی را نداشت. هیچکس هم ما را حمایت نمیکرد. وامهایی که میگرفتیم تنها میتوانست پول پیش خانه باشد.
چرا این مرد تنهاست؟
وی در حالی که گریه میکرد، گفت: وقتی به خانه پیرمرد تنها میرفتم، دلم میگرفت و بارها از خودم پرسیدم چرا او که تنهاست، چنین شرایطی دارد و ما که میخواهیم ازدواج کنیم وضعیت اسفباری داریم.
در همین فضای فکری بودم که ناگهان وسوسه سرقت به جانم نشست. نمیدانستم چطور با قادر در میان بگذارم. به سختی او را با خودم همراه کردم و با توجیه اینکه پیرمرد نیازی به این ثروت و اثاثیه ندارد، با وجدان خودمان کنار آمدیم تا اینکه زمان مسافرت به خارج مرادخان فرارسید و او راهی خارج شد.
من و قادر چند روز بعد در حالی که کلیدهای ویلا را داشتیم، به خانه پیرمرد رفتیم و در چندین مرحله طوری که کسی از همسایهها مشکوک نشود اموال باارزش و اثاثیه وی را سرقت کردیم.
این عروسخانم گفت: خانهای اجاره کرده و اثاثیه رو به آنجا انتقال دادیم. اشیای قابل فروش را فروختیم و قرار بود به زودی ازدواج کنیم که دستگیر شدیم. وقتی صفورا اعترافات تلخی کرد، کارآگاهان سراغ نامزدش رفتند و وی را نیز به دام انداختند.
این مرد در حالی که اشک میریخت، گفت: مقصر اصلی من هستم. اگر میتوانستم درآمد خوبی داشته باشم، صفورا خوشبخت میشد، حالا باید به زندان بیفتیم و آبرویمان برود.
وی افزود: وقتی پیشنهاد را از صفورا شنیدم، از اینکه زندگیمان اینطوری شروع شود، ناراحت شدم، اما شرایطمان خیلی بد بود. پذیرفتم این کار را انجام دهیم و پشیمان هستم.
نظریه کارشناس
سرهنگ سلطانی، معاون سابق مبارزه با سرقت پلیس آگاهی تهران گفت: متاسفانه مردان و زنان تنها با خطرات زیادی مواجه هستند و دزدان اگر آشناییای با شرایط آنها داشته باشند، سرقت و حتی قتل این قشر تنهای جامعه را برای خودشان آسان میدانند.
وی افزود: کار کردن نظافتچیهای زن و مرد در چنین خانههایی باید با اصول صورت گیرد و همه نکات ایمنی در آن رعایت شود. هیچگاه نباید کلیدهای خانه در اختیار این نیروهای خدماتی قرار گیرد. از سوی دیگر همیشه یکی از بستگان باید در جریان حضور خدمتکاران قرار بگیرند.
سرهنگ سلطانی گفت: وقتی نظافتچی یا پرستار خانگی استخدام میشود، صاحبخانهها حتما باید با شرکتهای مورد تایید قرارداد ببندند و مسوولان شرکتها نیز باید مدارک و ضامنان مطمئنی از پرسنل خود داشته باشند تا آنان امکان ارتکاب جرائم را نداشته باشند و بدانند خیلی زود گرفتار خواهند شد. بارها شده است که دزدان با مدارک جعلی عضو این شرکتها شده و با ضامنهای دروغین میتوانند به خانههای طعمههایشان نفوذ کنند.