دسیسه سیاه یک دوست
منتظر برگشتن دوستم کنار ماشین ایستاده بودم که چند مأمور به طرفم آمدند، مات و مبهوت و بی خبر از همه جا، چشم در چشم شدیم، انگار با من کار داشتند. مأموران نزدیکتر شدند و درست مقابلم ایستادند: «چی داخل بستهها داری؟» خیلی مطمئن گفتم: «چیزی نیست فقط چندتا لباس.» سگ ها جلو آمدند و وقتی موادها را از داخل لباسها بیرون کشیدند تازه فهمیدم چه بلایی سرم آمده است...
از دوران نوجوانی به همراه پدرم در بازار لباس فروشها کار میکردم. چند ماه قبل تصمیم گرفتم برای کار به جنوب بروم و مدتی بود که دراین باره برنامهریزی میکردم.
تا اینکه روزی یکی از دوستان دوران نوجوانیام با من تماس گرفت و وقتی از تصمیمم مطلع شد از من خواست با هم برویم. من هم چون ماشین نداشتم خوشحال شدم و قبول کردم.
وقتی به بندر رسیدم دوستم گفت: «من در شهر چند ساعتی کار دارم تو هم برو به کارهایت برس، هر وقت کارت تمام شد به من زنگ بزن تا بیایم دنبالت.»
بعد از آن ازهم جدا شدیم. من برای اینکه وقتم را بگذرانم به بازار رفتم و چند دست لباس زیر خارجی با قیمت مناسب خریدم. بعد به دوستم زنگ زدم و گفتم کارم تمام شده، اما واقعاً نمیدانم این لباسها را چطور به اصفهان ببرم.
او هم گفت: «اصلاً نگران نباش. پسرعمویم در بندر است و چون کارش جابهجایی اجناس است میتواند برای بستهبندی جنسها کمکت کند.» جلوی بازار جنسها را تحویل پسرعموی دوستم دادم و یک ساعت و نیم بعد لباسهای بستهبندی شده را تحویل گرفتم.
واقعاً از شکل جالب بسته بندیها و حجم کم آن متعجب شده بودم. با بستههای آماده سوار ماشین دوستم شدم. نزدیک پلیس راه اصفهان که رسیدیم حس کردم دوستم کمی بیقرار است، اما فکرش راهم نمیکردم که چه ماجرایی در انتظارم است. همان موقع در حالی که دو مأمور به سمت ماشین میآمدند، دوستم به بهانه دستشویی رفتن از من جدا شد.
من هم بیخبر از همه جا عادی کنار ماشین منتظرش شدم. مأموران از من خواستند در صندوق عقب را باز کنم. من هم که از خودم و دوستم مطمئن بودم، در را باز کردم. وقتی بستهها را دیدند پرسیدند: «چی داخل بستهها داری؟» گفتم: «هیچی فقط لباس است.» اما وقتی سگ موادیاب را آوردند، تازه فهمیدم که چه بلایی سرم آمده! سگها از لابه لای لباسها چند کیلو مواد مخدر بیرون کشیدند.
مأموران هم مرا دستگیر کردند و هر چه قسم خوردم که مواد مال من نیست و روحم از وجود بستههای تریاک خبر ندارد باورشان نشد و چون دوستم متواری شده بود من شدم تنها متهم پرونده. حالم را نمیتوانم برایتان توصیف کنم. آنقدر استرس و اضطراب داشتم که نمیتوانستم هیچ کاری کنم. پس ازبازجویی با دستور قاضی راهی زندان شدم.
خیلی سخت میگذشت تا اینکه خوشبختانه مأموران پس از بررسیهای گسترده متوجه شدند من بیگناهم و آزادم کردند.
البته روشن شدن این قضایا شش ماه طول کشید، در این مدت هم از نظر مالی ضرر دیدم و هم آبرویم رفت. من هیچ وقت مواد را از نزدیک ندیده بودم و فقط به خاطر یک سادگی و اعتماد بیجا به دوستی که آشنایی زیادی هم از او نداشتم براحتی آبرو و اعتبارم را از دست دادم.
نگاه کارشناس
کارشناس ارشد مرکز مشاوره «آرامش» پلیس در اصفهان گفت: «آنچه در این پرونده قابل تأمل است ضعف بینش و قضاوت صحیح در روابط اجتماعی و اعتماد بیجاست، چرا که فرد مورد نظر بدون شناخت کافی نسبت به انگیزه دوستش به او اعتماد کرده و بدون سنجیدن ابعاد پیامدهای احتمالی، کالایش را در اختیار او گذاشته و بعد هم به همین سادگی مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
به نظر می رسد افرادی که شخصیت جامعه ستیز دارند، فاقد حس مسئولیت و درک اخلاقی هستند و کم و بیش توجهی به دیگران ندارند. تمامی رفتار آنان نیز به طور عمده زیر سلطه نیازهای خودشان است.
به عبارت دیگر آنان وجدان بیداری نداشته و با دروغگویی هایشان میتوانند براحتی زندگی و آینده دیگران را به بازی بگیرند.
از سوی دیگر نداشتن مهارتهای لازم در حوزه روابط بین فردی و ساده لوحی، یکی دیگر از دلایل بروز این گونه مشکلات است، زیرا نسنجیدن پیامدهای رفتاری و اعتماد افراطی به کسی که اطلاعات زیادی از او ندارید نشانگر ساده انگاری و سطحی نگری است.
در صورتی که فرد مذکور در این ماجرا در روابط اجتماعیاش از تجربه کافی برخوردار بود و با فردی در این زمینه مشورت میکرد، احتمال بروز مشکل برایش به حداقل میرسید. به همین خاطر توصیه میکنیم افراد با اتخاذ تصمیمات مناسب زمینه سوءاستفاده افراد را به حداقل برسانند.