سلسله امویان چگونه به وجود آمد و سرانجامش چه بود؟
حکومت بنی امیه دومین دوره از حکومت های اسلامی، پس از وفات پیامبر اکرم (ص) است که به وسیله بنی امیه سازماندهی می شد. جد بزرگ این خاندان امیة بن عبد شمس بود و به همین علت به آنها بنو عبدشمس نیز می گویند.
در مورد ریشه این قوم می توان گفت که آنها نیز مانند پیامبر اسلام از مردی به نام عبدالمناف از طایفه قریش ریشه میگیرند. از دو پسر این فرد یکی به نام هاشم جد خاندان هاشمی و پیامبر اسلام بود و دیگری عبدالشمس مالک امیه که جد خاندان بنی امیه بود. امیه یک برده رومی است که عبدالشمس آن را خریده و نزد خود بزرگ می کند که بعد ها او را اشتباها پسر عبدالشمس می دانند.
در آغاز قرن هفتم میلادی پسران امیه یکی از خانوادههای قدرتمند اعراب مکه بودند. در این هنگام بود که محمد بن عبدالله از خاندان هاشم اعلام پیامبری کرد. زمانی که حضرت محمد در سال ۶۲۲ میلادی به مدینه مهاجرت کرد و به دنبال آن جنگهایی با مکیان داشت با افراد خانواده امویان که در سمت سپاه مکه بودند جنگید.
از این بین ابوسفیان بن حرب، پدر معاویه نخستین حاکم امویان، رهبر سپاه مکه بود. مدینه بر سر راه شام قرار داشت و تجارت با شام اصلی ترین درآمد خانواده بنی امیه بود. حضرت محمد با بستن این راه توانست عاقبت ابوسفیان را ضعیف نموده و باعث سقوط مکه گردید. ابوسفیان قدری پیش از فتح مکه به وسیله مسلمانان مجبور به پذیرفتن دین اسلام شد.
در آخر با این تغییر سو، ضمن برگشت سازش بین دو خانواده رقیب اموی و هاشمی در قریش، سبب گردید که امویان بتوانند در سیاست آینده حکومت اسلامی- عربی نوبنیاد نقش مهمی بازی کنند. معاویه پسر ابوسفیان مدتی بعد به عنوان کاتب وحی درآمد. پس از در گذشت حضرت محمد، معاویه در نبردهای سپاه اسلام بر ضد امپراتوری روم شرقی در آسیای صغیر (سوریه یا شام) شرکت کرد و موفق به فتح دمشق گردید.
اختلاف امویان با بنیهاشم از دوران جاهلیت
امویان در دوره جاهلی از متمکنین قریش محسوب می شدند و تجارتپیشه بودند و با قبیله های دیگر برای عهده دار شدن جایگاه های کعبه و خودنمایی کردن برتری شان، نزاع داشتند. حرب پسر امیه از بزرگان مکه محسوب می شد و به علت مقام و جایگاه عبدالمطلب ( بزرگ خاندان بنیهاشم ) به او حسادت می کرد. این مخالفتها در زمان پیغمبر بین آن حضرت و ابوسفیان پسر حرب و سپس بین امام على علیهالسلام و معاویه و یزید بن معاویه و حسین بن على علیهالسلام ادامه داشت.
ابوسفیان با رخ دادن جنگ بدر که در آن تعداد زیادی از مشرکان کشته شده و یکی از فرزندان او کشته و دیگری به اسارت رفت، در راس مشرکان قرار گرفت و در آمادگی مکیان در جنگ احد نقش اصلی را اجرا کرد. او بعد از آن با کمک یهودیان مدینه، نبرد خندق را بر ضد پیامبر اسلام ترتیب داد؛ ولی با تدبیر پیامبر سپاه ابوسفیان و متحدان او ناکام ماندند. زمان فتح مکه ابوسفیان با پادرمیانی عباس بن عبدالمطلب، پیش پیامبر رفت و به اسلام ایمان آورد.
وارد شدن بنیامیه به دستگاه خلافت
وارد شدن بنیامیه در دستگاه خلافت از زمان عمر بن خطاب شروع می شود که معاویه او را حاکم شام کرد. با انتخاب عثمان بن عفان به مقام خلافت که از بنیامیه بود، امویان توانستند قدرت و نفوذ خود را بیش از گذشته افزایش دهند. در این دوره مروان بن حکم که خود و پدرش از راندهشدگان حضرت رسول (ص) بودند بر امور خلافت تسلط بسیار پیدا کرد.
شروع حکومت امویان
پس از کشته شدن عثمان (خلیفه سوم) و خلافت امام علی علیهالسلام، معاویه به بهانه خونخواهی عثمان با آن حضرت بیعت نکرد و مخالفت کرد. علی علیهالسلام پس از جنگ جمل، راهی شام شد تا معاویه را دور کند.
دو سپاه در صفین مواجه شدند و میان آن دو جنگی فرسایشی اتفاق افتاد و در زمانی که پیروزی علی و یارانش در جنگ محقق شده بود با حیلههای عمروعاص مشاور معاویه یاران علی بر او شوریدند و کار به حکمیت کشید که در آخر به نفع علی علیهالسلام نبود و مدتی بعد هنگامی که علی علیهالسلام در حال تدارک جنگی مجدد با معاویه بود در مسجد کوفه به شهادت رسید. بعد از شهادت امیرالمومنین به وسیله وصیت آن حضرت و بیعت مردم، حضرت حسن بن على علیهماالسلام امام دوم شیعیان به خلافت نشست ولى معاویه آرام ننشسته به سوى عراق - که جایگاه خلافت بود - لشکر کشیده با حسن بن على به جنگ پرداخت.
او با حیله هاى گوناگون و دادن پولهاى زیاد، کم کم یاران و سرداران امام حسن علیه السلام را منحرف کرده، بالاخره حسن بن على را مجبور کرد که به عنوان صلح، خلافت را به او واگذار کند و امام هم خلافت را به این شرط که بعد از درگذشت معاویه به او بازگردد و به شیعیان تجاوز نشود به معاویه داد.
در سال چهل هجرى، معاویه بر خلافت اسلامى دست پیدا کرد و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانى که کرد به مردم اخطار کرده و گفت: «من با شما سر نماز و روزه نمىجنگیدم بلکه مىخواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم!!!».
و همین طور گفت: «پیمانى که با حسن بستم لغو و زیر پاى من است!!!» معاویه با این سخن اشاره مىکرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقررات دینى، ضمانتى نخواهد داشت و همه نیروى خود را در برپا داشتن حکومت خود بکار خواهد بست و البته آشکار است که چنین حکومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشینى پیغمبر خدا و از اینجا بود که برخی از افرادی که نزد او می رفتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند و خودش هم در بعضی از مجالس خصوصى، از حکومت خود با ملک و پادشاهى تعبیر مىکرد هر چند در بین مردم خود را خلیفه معرفى مى کرد.
معاویه با اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مخالفت زیادی داشت و اعلام کرد که هر کس درباره اهل بیت حدیثى نقل کند هیچ گونه امنیتی در جان و مال و گفته خود نخواهد داشت و فرمان داد در همه سرزمین های اسلامى در گذرگاهها به على علیهالسلام دشنام گفته شود، که این فرمان تا زمان عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموى (101-99) انجام مىشد.
او با کمک طرفداران خود که جمعى از ایشان صحابى بودند، یاران شیعه على علیهالسلام را کشت و سر بعضى از آنان را به نیزه زده در شهرها گردانیدند و عموم شیعیان را در هر جا بودند به ناسزا و بیزارى از على فرمان می داد و هر که پرهیز مىکرد به قتل مىرسید.
یزید بن معاویه و به شهادت رساندن امام حسین علیهالسلام
سال شصت هجرى قمرى معاویه درگذشت و پسرش یزید مطابق بیعتى که پدرش از مردم براى او گرفته بود امور حکومت اسلامى را در دست گرفت. یزید به گواه تاریخ، هیچ شخصیت دینى نداشت؛ جوانى بود که حتى در زمان حیات پدر، اعتنایى به اصول و قوانین اسلام نمىکرد و جز عیاشى و بىبندوبارى و شهوترانى سرش نمىشد و در سه سال حکومت خود، رویدادهایی انجام داد که در تاریخ ظهور اسلام با آن همه فتنهها که گذشته بود، سابقه نداشت.
سال اول، حضرت حسین بن على علیهالسلام را که سبط پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود با فرزندان و خویشان و یارانش با بدترین صورت کشت و زنان و کودکان و اهل بیت پیغمبر را به همراه سرهاى بریده شهدا در شهرها گردانید و در سال دوم، مدینه را قتل عام کرد و خون و مال و ناموس مردم را سه روز به لشکریان خود جایز کرد و سال سوم، کعبه را خراب کرده و آتش زد!!!
سلسله بنی امیه
آل مروان از بنیامیه
بعد از یزید، طبق سنتی که معاویه گذاشته بود، فرزند یزید که او نیز معاویه نام داشت به حکومت رسید اما او با این که در دستگاه جنایتکارانه اموى رشد و تربیت یافته بود به شدت از جنایات جد و پدرش ناراحت بود. لذا برای مردم خطبهای خواند و جدش را به علت جنگ با امام علی علیهالسلام که سزاوارتر از او به خلافت بود و پدرش را به علت هوسرانی و فسادش و قتل حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سوزاندن کعبه نکوهش کرد و پایان خلافت سفیانیان را اعلام کرده، کار خلافت را به مردم سپرد. بعد از او آل مروان از بنىامیه به ترتیب زیر زمام حکومت اسلامى را در دست گرفتند:
مروان بن حکم (مروان اول)، عبدالملک بن مروان، ولید بن عبدالملک (ولید اول)، سلیمان بن عبدالملک، عمربن عبدالعزیز، یزیدبن عبدالملک، هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید دوم (ولید دوم)، یزید بن ولی (یزید ناقص، یزید سوم)، ابراهیم بن ولید اول، مروان بن محمدبن مروان.
حکومت این گروه یازده نفرى که نزدیک به هفتاد سال ادامه داشت، روزگار تیره و تاری براى اسلام و مسلمین ایجاد کرد به عنوان نمونه در زمان خلافت عبدالملک بن مروان قسمت زیادی از قلمروی اسلام به حجاج داده شد. حجاج در دوره دراز حکمرانی خود، نه تنها سیاست نابودی شیعه را با شدت زیاد ادامه دادند بلکه حتی نسبت به تعدادی از اصحاب که از نظر سیاسی اثر چشمگیری داشتند از تحقیر و توهین دوری نکردند.
در دوره حکومت مروانیان کار به جایى کشید که خلیفه وقت (ولید بن یزید) که جانشین پیغمبر اکرم(ص) و تنها پشتیبان دین به حساب می آمد، گستاخانه تصمیم گرفت بالاى خانه کعبه جایی بسازد تا در هنگام حج در آنجا از روی عمد به خوشگذرانى بپردازد!!!
خلیفه وقت (ولید بن یزید) قرآن کریم را آماج تیر قرار داد و در شعرى که خطاب به قرآن انشاء کرد، گفت: روز قیامت که پیش خداى خود حضور مىیابى بگوى خلیفه مرا پاره کرد!!!
عاقبت بنیامیه
در سال 132 هـ.ق عباسیان با حمایت نیروهای خراسانی (ابومسلم خراسانی) به حکومت بنیامیه پایان دادند و خیلی از آنها را کشتند، ولی یکی از آنها به نام عبدالرحمن بن معاویه بن هشام معروف به عبدالرحمن داخل از چنگ آنها فرار کرد و بعدا به اندلس رفته در آنجا حکومتی به وجود آورد که به حکومت امویان اندلس معروف شد و از ۱۳۸ تا ۴۲۲ قمری به طول انجامیده، در طول آن بیش از ۱۶ امیر اموی، از عبدالرحمن داخل تا هشام بن محمد، به حکومت رسیدند.