«رهایم کن» قصه جدال بر سر زندگی/ ساترا با فرضیهای اشتباه همه را محکوم میکند
«رهایم کن» قصه جدال بر سر زندگی، قصه داشتن ها و از دست دادن ها است، داستانی که در ظاهر جنگیدن دو برادر برای عشق است، اما موضوع فراتر از یک مثلت عشقی ساده و بی رنگ و لعاب است، زیرا در پی رنگ های نهان داستان می توان عشق به خانواده به عنوان یکی از مهمترین ارکان حیاتی زندگی انسان را دید.
شهرام شاه حسینی در تنها مصاحبه خود درباره سریال «رهایم کن» از چرایی و چگونگی ساخت این سریال در دهه پنجاه، مهندسی کاراکترها، داستانک های کوتاه که مانند موتیف کلیت داستان را روایت می کرد سخن گفت. شاه حسینی همچنین در بخش دیگری از صحبت های خود به صراحت درباره ساترا و دخالت های گاه و بی گاه آن در حوزه سریال سازی صحبت کرد و تاکید داشت ساترا معمولا فرضیه ای را ترسیم می کند و با همان اشتباه همه را محکوم می کند.
مخاطب در نگاه اول و در مواجهه با سریال «رهایم کن» فکر می کند که قرار است بیننده یک داستان مثلث عشقی باشد. اما روایت داستانک های فرعی در لایه های دیگر این سریال، مانند نشان دادن مسائل سیاسی دهه 50، اهمیت در روابط خانواده و تلاش برای حفظ کیان آن توسط شخصیتی مثل «حاتم» و بسیاری از ریزه کاری ها در فیلمنامه مانند شخصیت پردازی کاراکترها، طراحی صحنه و غیره از نکات قابل توجه در این سریال است که داستانی به اندازه و لازم را روایت می کند. برای آغاز «رهاین کن» دقیقا چه مقطعی از تاریخ معاصر ایران را تعریف می کند؟
شهرام شاه حسینی کارگردان سریال «رهایم کن»: با توجه به کدهایی که در سریال وجود دارد داستان مربوط به دهه 50 خورشیدی و اواسط این دهه است. قبل از اینکه ادامه بدهم از شما به عنوان مخاطبِ این سریال سئوال می کنم که آیا این فیلم از خط قرمزها عبور کرده یا خیر؟
شاید به نظر آید که در بحث پرداخت به درگیری های سیاسی دهه 50 از خط قرمزها عبور شده است.
برای موردی که شما گفتید بهتر است که بررسی شود میزان پرداخت به این موضوع در سریال «رهایم کن» تا چه اندازه است؟ آیا قرار بوده از آغاز یک سریال سیاسی بسازیم یا اینکه سیاست هم در این برهه از تاریخی که در سریال مطرح می شود؛ بخشی از روایت و کمک کننده برای پیشبرد داستان است؟ ضمن اینکه «رهایم کن» یک داستان زندگی مانند دیگر داستان های آدم ها در این دینا است که در آن هم عشق، هم خیر و هم شر وجود دارد.
درست مثل زندگی من و شما و دیگران. و خب همه داستان های زندگی هم بالاخره در یک مقطع زمانی می گذرد. «رهایم کن» هم در دهه 50 می گذرد که وجود نشانه ها مانند کافه ها و نوع لباس پوشیدن ها و یا معاشرت های مردم با یکدیگر از لوازم رواقت داست است تا به مخاطب کمک کند که بداند بیننده چه نقطه ای از تاریخ است. از همین رو نمی توان و نباید چشم بر تاریخ معاصر بست.
در ادامه شما در صحبت های خود به خانواده و حفظ کیان آن اشاره کردید که برای من جالب و ارزشمند بود که اشاره درستی بود. موضوع خانواده در سایر آثارم مثل سریال «می خواهم زنده بمانم» و «رهایم کن» برای من اهمیت ویژه ای دارد.
این اهمیت از کجا می آید؟
یادمان نرود ما در سرزمینی زندگی می کنیم که پراکندگی اقوام بسیار است و گسترش پهنای لشگری و کشوری از درون خانواده های ایرانی تبلور پیدا کرده است. برخلاف غرب که به دلیل مهاجرت ها، تاخت و تازها و غیره شکل گرفته است و براساس شرایطی که بر آنها گذشته، وابستگی های عمدتا عاطفی در میان خانواده ها کمرنگ تر بوده است.
به همین دلیل فرزندان در آغاز جوانی از خانواده جدا می شود و مستقل زندگی می کنند. این در حالی است که در میان مردمان ما میزان وابستگی افراد به خانواده بسیار زیاد است و به نظر می رسد این میزان از وابستگی کار دست ما داده است.
زیرا این روش در حالی که مانع دست یابی انسان به آرزوها و تجربه راه های نرفته است؛ در عین حال خانواده را از استحکام برخوردار می کند. به همین دلیل چون خانواده برای حاتم همیشه مهم بوده، می بینیم که او در ماجراهای گوناگون بستر حوادث است و قربانی می شود.
در صحبت های خود از استحکام خانواده صحبت کردید، این در حالی است که اتفاقا برخی از رسانه ها معتقدند این استحکامی که از خانواده صحبت می کنید در سریال وجود ندارد.
ببینید سازنده های این سریال که شامل تهیه کننده، دو نویسنده، محسن تنبانده من هوتن شکیبا و غیره می شود؛ سالها هم تجربه زیست کف خیابانی داریم و هم کتاب خوانده ایم و از همه مهمتر ما هم خانواده دار هستیم و زندگی های قرص، محکم و پابرجا داریم و هیچ یک از ما قائل نبودیم که در سریال از ارزش های خانواده بکاهیم. گاهی در فیلمنامه می خواندم که حاتم سر پدر داد می زند یا برعکس. من با این موضوع بسیار مخالف بودم و می گفتم باید بتوانیم تحت هر شرایطی با یکدیگر گفتگو کنیم. بنابراین با یک سریال قرار نیست کیان خانواده از بین برود که ما خودمان خانواده دار هستیم و دوست شان داریم.
منتها حرف من با افراد، گروه ها و ارگان هایی است که بی خود و بی جهت از کار ایراد می گیرند. اگر یک کاری تا این اندازه فاجعه است چرا رسانه ای مثل کیهان آن را بررسی می کند؟ زیرا «رهایم کن» قرار نیست چیزی را تغییر دهد فقط شاید من را به عنوان مخاطب و یا سازنده به چالش بکشد که بتوانم آدم بهتری شوم.
اهمیت حاتم به مقوله خانواده از یک سو و عشق بی مانند او به فرزندی که سندروم دان دارد؛ از سوی دیگر موجب شده از او کاراکتری با ویژگی های منحصر به فرد بسازد. در داستان پر فراز و نشیب خانواده نائب سرخی ها داستان «راما» از کجا آمد و چگونه پخته شد؟ به خصوص اینکه نوع ارتباط با انسان هایی مثل «راما» را در دهه 50 بسیار خوب و مهربانانه به تصویر کشیدید.
چرا فکر می کنید که رفتار با افراد سندرم دان در دهه 50 نادرست و یا ناپخته تر از روزگار امروز بوده؟
در دیالوگ هایی که از کاراکترهای مختلف در مسیر داستان شنیده می شود. به عنوان مثال در گفتگوی حاتم با «نغمه» مادر «راما» که این مادر با گلایه به حاتم می گوید که تو به خاطر پسرت مرا رها کردی. این دیالوگ به معنای نگاهی است که به زن در معلول به دنیا آمدن یک بچه مشکل دار در دهه 50 وجود داشته است؟
مگر در حال حاضر چنین نگاه هایی وجود ندارد؟
حتما وجود دارد. اما یادمان نرود به واسطه تغییر و تحولات اجتماعی و آموزش هایی که انسان ها در طول زمان به فراخور زندگی می بینند؛ آگاهی های اجتماعی و بهداشتی خانواده ها بالا رفته است.
بله قبول دارم آگاهی، آدم ها را در طول زمان بزرگ تر کرده است. اما درباره «راما» باید بگویم که هم من بچه دارم و هم محسن. و معتقدم افرادی که بچه دارند جهان متفاوت تری از افرادی که ازدواج کردند و بچه ندارند؛ پیدا می کنند. وقتی محسن پیشنهاد داد حاتم فرزندی داشته باشد، من بر حضور کودکی با سندروم دان تاکید کردم و یکی از مهمترین فاکتورهایی که هردو ما برآن اتفاق نظر داشتیم و درباره آن صحبت می کردیم این بود که برای راما دلسوزی و ترحم نمی کردیم. زیرا او یک بچه کاملا معمولی با همه محدودیت های فردی است. بنابراین به شکل بنیادی به این موضوع فکر می کردیم که اهمیتی که حاتم برای زندگی و زیست خود قائل است؛ تنها به واسطه عشق ورزیدن به «راما» است و آنچه در این سریال به ثمر نشست ارتباط بین حاتم و راما بود که بسیار پدرانه و گریزناپذیر بود. البته نا گفته نماند که محمدصادق میر محمدی بازیگر نقش «راما» پسر بسیار باهوش و دوست داشتنی بود.
چرا دهه 50 را بستر روایت این داستان انتخاب کردید؟
چون من در دهه 50 متولد شدم و این دهه را بسیار دوست دارم و علاقمند به داستان های آن دوران هستم و تا جایی که موقعیت اجازه دهد قصه های خود را در آن زمان با الزمات مربوط به همان دوران روایت می کنم.
دیدن داستان های مختلف به واسطه سینما و سریال سازی بخشی از تاریخ دوره های مختلف زمانی را به مخاطب ارائه می کند و این موضوع الزما در فیلم ها و سریال های تاریخی نیست. نمونه های مختلفی از روایت داستان های اجتماعی و ملودرام های خانوادگی در دهه های مختلف ساخته شده که مخاطبان خاص خود را داشته اند. در واقع نوعی تاریخ شفاهی است که در خور اعتنا است.
در ادامه صحبت شما بگویم که دوست داشتم در «رهایم کن» جنگ برای عشق اتفاق افتاده باشد که البته امیدوارم افتاده باشد. چون در دهه 50 مردم عاشق می شدند، بهتر از زمان حال حرف می زدند سرعشق دعوا می کردند. دوست داشتن به معنای واقعی وجود داشته که سر آن می شد جنگید. اما در حال حاضر این شکوه دوست داشتن و دوست داشته شدن را نمی توان دید و درک کرد.
درباره موضوع تاریخ شفاهی که گفتید کاملا درست است مثلا شاید بتواند به عنوان سند به این سریال برای یافتن بخش مهمی از تاریخ درگیری گروهک های سیاسی قبل از انقلاب مراجعه کرد که از این منظر با شما موافق هستم. جدا از این موضوع به لحاظ بصری خانه ها زیبا، لباس ها خوب، روابط تماشایی انسانی بسیار دلنشین است و بار دیگر بر واژه دوست داشتن اصرار می کنم که یک زمانی بر این حس خوب آدم ها می جنگیدند و نمی توانستند به سادگی یکدیگر را خط بزنند. از این جهت داستان عاشقانه ساختن سخت و طاقت فرسا است.
چرا نام این سریال عاشقانه را «رهایم کن» انتخاب کردید؟ چون داستان سریال اتفاقا در تضاد با نامِ انتخابی پیش می رود. در واقع به نظر انتخاب نام ها برای سریال هایی که می سازید همیشه این تضاد یا بهتر بگویم عمل و عکس العمل را با خود به همراه دارد.
این تناقض را همیشه دوست داشتم. جنگیدن برای عشق درست نقطه مقابل نام سریال «رهایم کن» است. واقعیت این است که وقتی یک اثری از یک کارگردان دیده می شود نباید همه آن چیزی باشد که مخاطب دوست دارد. و این کلنجار رفتن و کنش و واکنش را همواره در روایت داستان دوست داشته ام. جالب است بدانید که در روز آخر فیلمبرداری همچنان نویسنده کنار دست من نشسته بود و همچنان داستان را می نوشت. به همین دلیل است که نویسنده ها کمتر با من کار می کنند چون تا روز آخر فیلمبرداری درگیر نوشتن هستند و داستان مدام در حال تغییر است.
درباره کاراکتر حاتم صحبت کردید، اما هاتف به لحاظ اعتقادی جز آن دسته از کتاب خوانده ها و تحصیل کرده های محافظه کار و ترسویی است که به صراحت در سریال هم این ترس بیان می شود.
هاتف نماینده نسل روشنفکری است که با نقطه نظرها و اپوزسیون بودن آینده نسل های دیگر را دچار چالش می کند. زیرا آنها نسلی هستند که با عملکرد خود به روشنفکر ضد خود را تبدیل می شوند که مدام پیرامون خود را دچار دردسر می کنند و نمی گذارند مسائل به روال طبیعی پیش برود و به اقتضای زمان تغییر کند. حتی سنت که طیف گسترده ای از جماعت از آن گریزان هستند که به اعتقاد من خیلی از نیازهای زندگی ما را جوابگو است.
ولی به وضوح ما از آن فرار می کنیم و دوست داریم نوعی دیگر از زندگی را تجربه کنیم که اصلا مال ما نیست و متاسفانه آن را یاد هم نگرفته ایم. در نتیجه از ادامه راه جا می مانیم. برای همین آرزوی من حاتم بودن است. سکوت، تعقل، به موقع حرف زدن و خانواده دوست بودن و تعادل برقرار کردن بین عمل و عکس العمل. و متاسفانه آدم هایی مثل حاتم پیرامون زندگی و درجامعه بسیار کم هستند و یا حداقل من آدم هایی شبیه او را در نسل های جدید دیگر سراغ ندارم.
در واقع کنش و واکنشی که در روایت داستان وجود دارد از مهندسی کاراکترها هنگام نگارش سریال می آید که در مجموع خیر و شر و به عبارت بهتر جدال را در پی دارد که هریک از آنها نقش مهمی را در روند سریال ایفا می کند. اما کاراکتر ناصر بخش عمده ای از بار دراماتیک سریال را به دوش می کشد.
ناصر یک بازنده صاحب دنیا است. او به مرحله ای از زندگی رسیده که فهمیده هیچ خبری نیست. اما آنچه شما به عنوان مهندسی از آن نام می برید حاصل نوشتن پلان به پلان فیلمنامه سر صحنه است که براساس موقعیت کاراکتر در داستان نوشته حذف و اضافه می شدند. در واقع خیلی ظریف و مینیاتوری کنار هم چیده و به تصویر درآمد.
با این اوصاف باید بگویم که پروسه تولید خیلی سخت و پیچیده بود و در مدت زمان 7 ماه و بیست روز فیلمبرداری آن به طول انجامید که به نظرم برای ساخت این سریال خیلی کم بود. اصولا در فیلمنامه آدم سختی هستم و بدتر هم شدم. حالا که به سریال نگاه می کنم و بازخورد افراد را دریافت می کنم به نظرم می رسد که می توانست جهان خیلی بزرگتری از آنچه مخاطب تماشا کرده را به نمایش بگذارد.
دقیقا روی چه کاراکتری می شد بیش از همه پرداخت؟
می توانستم یک مرد را که دلبسته یک بچه است را بیشتر نشان دهم یا زوایای دیگر شخصیت حاتم که معدن دارد و فکر می کند این معدن می تواند ساز، کار و معیشت جمعیت ده را روبراه کند و خیلی می توانست کارسازتر باشد. یا ترس از تنهایی در معدن نشان داده می شد، یا می شد بیشتر به بخش ویرانی و یا ترسِ از دست دادن پرداخت.
مشخصا کاراکتر «نغمه» می شد بهتر از آنچه اکنون است؛ باشد. چون نغمه در «رهایم کن» هم روی کاغذ و هم آنچه در حال حاضر در سریال دیده می شود مورد دلخواه من نبوده و نیست و می توانست کاراکتر پخته تری باشد. منتها شرایط تولید و پرداخت به دیگر کاراکترها این اجازه را به ما نداد که دست به چنین کاری بزنیم. البته ناگفته نماند برای من هم بود که سکانسی نداشته باشم که در آن جدال نباشد.
شما از فیلمنامه گفتید. اما در مورد «رهایم کن» بازیگران نقش و سهم عمده ای در دیده شدن کار داشتند. زیرا بازیگران کارنکرده، ناپخته و کم تجربه ای نبودند. به خصوص محسن تنابنده که هم در حوزه فیلمنامه نویسی برای مجموعه «پایتخت» و هم در بازیگری آن سریال فعالیت مستمر داشت. حضور محسن تنابنده و یا سایر بازیگران با تجربه،تا چه اندازه به پختگی و یا همان مهندسی کاراکترها که اشاره شد؛ کمک کرد؟
همه ما خیلی زود روی ریل قرار گرفتیم. من به شخصه سعی کردم جهانِ آنها را برای خود بشناسانم و بدانم کجای کار ایستادم. درباره محسن تنابنده هم باید بگویم که کارکردن با او نعمت بزرگی بود. چون تنابنده بیشترین چالش را با فیلمنامه داشت و درباره حاتم گپ و گفت بسیار می کرد و در نهایت موجب شد او کاراکتر حاتم را با سایرین تعریف کند.
یعنی می گفت نسبت حاتم با هاتف، نسبت حاتم با نغمه، نسبت حاتم با مارال، نسبت حاتم با راما و غیره. بنابراین کاراکتر مقابل حاتم برای محسن بسیار مهم بود و روی همه بازیگران دقت نظر داشت و با وسواس همه آنها را قبل از فیلمبرداری تحلیل می کرد. بنابراین به شدت قدر بازیگرانی را که با من کار کردند را به خصوص در سریال «رهایم کن» می دانم. زیرا بسیار با انگیزه سر صحنه حاضر می شدند.
جدا از فیلمنامه، بازیگری و کارگردانی، فضاسازی، رنگ بندی و نشان دادن فضاهای کمتر دیده شده مثل بیابان های آمریکای جنوبی و یا حتی تگزاس که مثلا در چنین فضایی هر آن منتظر دوئل حاتم و هاتف با یکدیگر بودم درست مانند آنچه در فیلم های وسترن اتفاق می افتد. حرف تازه ای داشت. یا مثال دیگر اینکه خانه خانی که در سریال دیده می شود شبیه خانه خان های ایرانی که تماشاگر از آن سابقه ذهنی دارد؛ نیست.
خوشحالم این را می شنوم چون خیلی تلاش کردم به این گرافیک برسم. در واقع تلاش شد یک فضایی را ساخته شود و معماری خانه به گونه ای باشد که شبیه به هیچ جایی نباشد. یعنی برای مخاطب مشخص نباشد که در کجای زمین به تماشای این داستان نشسته است. بنابراین اصلا مقید به این موضوع نبودیم که خانه خان یا حتی خانه های اهالی روستا معماری ایرانی داشته باشد. همه فضاها همزمان با صحنه ساخته شده بود و آنچه درباره خالی بودن فضا و بیابان گردی برادرها می گویید همه آن عامدانه بود. یعنی حتی امکان دست به یقه شدن و یا دوئل کردن در اتمسفر وجود داشت و البته لازم هم نبود نشان بدهیم. زیرا همین که پس ذهن مخاطب این فضا تداعی شده باشد، برای من کافی بود.
نکته جالب در تفاوت نگاه به دو کاراکتر ناصر و نائب سرخی بود. همانطور گه گفتم خانه نائب سرخی ها در هر فضا و شرایطی می توانست باشد، اما خانه ناصر فضایی کاملا ایرانی داشت که شبیه شاه نشین های مخروبه شده بود.
دقیقا اشاره درستی به تفاوت نگاه بین دو شخصیت ناصر و نائب سرخی بزرگ کردید. ناصر در باغی زندگی می کند که حتی با اینکه آنجا را باخته و در حال حاضر نگهبان آنجا است ولی حالش از نائب سرخی با آن همه مال و اموال و معدن بهتر است. جهان ناصر بسیار بزرگ تر از جهان نائب سرخی ها است.
فضای معدن ذغالی به نظر نمی آمد دکور باشد و شبیه آن را در فیلم ها و سریال های ایرانی کمتر دیده بودم. انتخاب این معدن برگ برنده فضاسازی سریال بود.
این معدن یک معدن کاملا واقعی و هولناک بود که اصطلاحا دیگه رگه نداشت و هیچ آورده ای در پی ندارد. بنابراین یک معدن متروکه بود که هر لحظه امکان ریزش داشت ولی این ریسک را کردیم تا داستان را با دکور تقلبی پیش نبریم. در واقع توکل کردیم به خدا و کار را آغاز کردیم.
درباره سریال سئوال ها به پایان رسید اما درباره ساترا چند سئوال دارم. اول اینکه ساترا با شما چه مشکلی داشت. مگر از ابتدا طرح را بیان نکرده بودید؟ سانسور وسط کار برای چه بود؟مگر این سازمان نباید کمک کند که هویت ایرانی را با شبکه های خانگی جبران کند؟ دلیل دست اندازی ها را چه می دانید.
واقعیت این است که بنده با این دست از ارگان ها خیلی غریبه هستم و جز نامه هایی که می آید و جواب هایی که داده می شد؛ خودم را خیلی در جریان این ماجرا نمی گذاشتم اما در نگاه کلی احساس می کنم که تلویزیون متوجه شده که قافله را باخته است.
چه چیزی را دقیقا باخته است؟
دقیقا مخاطب را باخته است. ببینید ساترا یعنی تلویزیون. و تلویزیون رسانه ای بود که قرار داشت روزگاری ملّی شود. اما دقت کنید اکنون چندین دهه است که بازنده به شمار می رود و ارتباط آن با مردم قطع شده است.
چرا این ارتباط قطع شده است؟
برای اینکه آنچه در تلویزیون نمایش داشته می شد حرف تازه ای برای مخاطب میلیونی نداشت و بدتر از همه این موضوع است که مدیران خیلی مقطعی به ماجرا نگاه می کنند که اگر کلان نگاه می کردند، متوجه می شدند که معضلات اجتماعی مثل فقر، فحشا و فساد و غیره امسال یا سال آینده خود را نشان نمی دهد، بلکه یک دهه می گذرد و تازه رخ می نماید و خب تلویزیون در این راستا در دوره های مدیریت لاریجانی و ضرغامی تلاش کردند و اتفاقا کارهای خوبی هم تولید شد.
اما همانطور که گفتم چون مقطعی به موضوعات و مسائل نگاه می کند از یک جایی ارتباط آن با مخاطب قطع شد. به عنوان مثال تصویری که از خانواده از مشکلات مردم و غیره در تلویزیون نشان داده می شود به هیچ عنوان با حقیقت ماجرایی که بیرون از قاب تلویزیون می گذرد همخوانی ندارد.
در نتیجه شروع به ریزش مخاطب کرد و این ریزش مخاطب به سرعت اتفاق افتاد و به ناگاه همه چیز را از دست رفته یافت که برای جبران این ریزش و شکست باید به مسائل دیگر از قبیل سانسور سریال های شبکه نمایش خانگی و غیره دست زد. این در حالی است که باید وارد یک رقابت سالم شد، نه اینکه مدام سنگ اندازی کرد. بنابراین امثال من به این نوع اشکال تراشی ها عادت داریم.
بنابراین ساترا یا همان تلویزیون به جای اینکه به خودش بیاید و کارهای ارزنده انجام دهد و فکر کند که چگونه می تواند با مردم آشتی کند و دوباره بیننده را پای تلویزیون مجانی بنشاند قرار را بر لج بازی و سنگ اندازی به بهانه های مختلف گذاشته است و کار را به جایی رسانده که مخاطب حاضر است با صرف هزینه از پلتفرم های نمایش خانگی بهره مند شود اما پای برنامه های مجانی رسانه ملی ننشیند. با این اوصاف کسی نیست که سئوال کند چرا آنها به خودشان نمی آیند؟ چرا فکر نمی کنند امثال من، محمد حسین مهدویان، حسن فتحی که در تلویزیون فعالیت کرده ایم دیگر به تلویزیون برنمی گردیم؟
حرف آخر...
صحبتی باقی نمی ماند تا به امید خدا در کاری دیگر با حرفی تازه تر.