فرار دختر نوجوان از خانه پدر معتاد
پریسا دختر نوجوان فراری است و با شکایت پدرش دستگیر شده است.
پریسا از روزهای سخت زندگیاش میگوید:
خانهای که پاتوق معتادان است، خانه نیست. از آنجا متنفرم.
بله. برای اینکه خرج موادش را تامین کند خانه را ساعتی به معتادان اجاره میدهد و من هم مجبورم پذیرایی کنم.
من از این کار بدم میآید.
بهجز تو و پدرت چه کسی در خانه شما زندگی میکند؟
چه مدت است فرار کردهای؟
یک ماه بود که فرار کرده بودم، در پارک پلیس بازداشتم کرد.
در خانه پدری معتاد شدم اما معتاد شدید نیستم؛ یعنی اگر چند روز نکشم هم مشکلی پیش نمیآید.
در این یک ماه چه میکردی؟
چرا سراغ مادرت نرفتی؟
من اصلاً نمیدانم مادرم کجاست. از او هیچ خبری ندارم.
من از آن خانه فرار کردم. بهزیستی را به خانهای که من را وادار به هر کاری میکند ترجیح میدهم.
جون بچتون مسولین کمکش کنید یه کار مثبت حداقل تو عمرتون بکنید اینم بچه خودتون چه فرقی میکنه آنقدر بی وجدان نباشید
خدا کنه اون بلایی که سر رومینا خدابیامرز آوردند سر این بنده خدا که خودش خواسته پاک و درست زندگی کنه نیارن!