کدام نظریه تحلیل بهتری از جنگ روسیه و اوکراین به دست میدهد؟
یک سال و نیم از آغاز جنگ تمامعیار روسیه و اوکراین میگذرد. جنگی که باعث برجای ماندن صدها هزار کشته و زخمی از هر دو سوی نبرد شده است و جهانیان با نگرانی تحولات آن را دنبال میکنند. اما هنوز در میان متخصصان سیاسی و نظامی توافقی دربارۀ دلیل آغاز این جنگ وجود ندارد. چرا روسیه به اوکراین حمله کرد؟
برانکو میلانوویچ، اقتصاددان برجستۀ سیتی کالج نیویورک که اصالتاً اهل اروپای شرقی است، میگوید در حال حاضر، چهار نظریۀ مختلف در تحلیل جنگ مرگبار روسیه و اوکراین مطرح است.
مشهورترین نظریه، جنگ روسیه و اوکراین را جنگ بین خودکامگی و دمکراسی میداند. فرض نظریۀ اول این است که یک دیکتاتور بر روسیه حکومت میکند و اوکراین را رئیسجمهوری اداره میکند که منتخب و محبوب مردم است.
اما این دیدگاه چند واقعیت را نادیده میگیرد، از جمله اینکه تغییر دولت در اوکراین در سال ۲۰۱۴ کودتایی بود علیه حکومتی که بهنحو قانونی و مشروع انتخاب شده بود. علاوهبراین، اوکراین پیش از جنگ نیز، ناموفقترین دولت در میان کشورهای جداشده از اتحاد جماهیر شوروی سابق بود. نهتنها سطح فساد در اوکراین بسیار بالا و پارلمان عمدتاً ناکارآمد بوده است، الیگارشیهای مختلف، از جمله همان که کمک کرد زلنسکی به قدرت برسد، لجامگسیخته و غیرقابلکنترل بودند. این کشور بدترین عملکرد اقتصادی را نیز در منطقه داشته است.
در لحظۀ حمله روسیه، درآمد سرانۀ روسیه تقریباً دو برابر اوکراین بود و اوکراینیهای بسیاری به دنبال کار و زندگی اقتصادی بهتر به روسیه مهاجرت میکردند، چون دستمزدها در روسیه سه برابر اوکراین بود. بنابراین سادهلوحانه است اگر فکر کنیم اوکراین الگوی مطلوب حکومتی غربی بوده که دیکتاتوری ناموفق به آن حمله کرده.
دومین نظریه میگوید این جنگ نتیجۀ «امپریالیسم روسی» است. بر این اساس رژیم پوتین وارث رژیم تزاری است و به دنبال تسلط بر مناطق اطراف روسیه است، از رومانی گرفته تا لهستان، بالتیک و فنلاند. اظهارات خود پوتین که درست پیش از جنگ مطرح شد تا حد زیادی این نظریه را تأیید میکند. به نظر پوتین، روسیه «قرن خیانت» را پشت سر گذاشته است، قرنی که کمونیستها سرزمینهای تاریخی روسیه را بر باد دادند. این نظریه بیارتباط با واقعیت نیست، اما مسئله این است که به سرچشمۀ موج ملیگرایی و امپریالیسم کنونی روسیه نمیپردازد.
نظریۀ سوم درباب منشأ این درگیری به ریشههای ملیگرایی کنونی مینگرد. ملیگرایی کنونی از وقایع تاریخیای که منجر به سقوط کمونیسم شد آغاز میشود و بر این مسئله تأکید میکند که در فروپاشی شوروی، ملیگرایی بیش از دموکراسیخواهی نقش ایفا کرد.
نقطۀ شروع نظریۀ چهارم شبیه نظریۀ سوم است، اما یک قدم فراتر میرود. این نظریه سؤالی مهم میپرسد که همۀ نظریههای دیگر آن را نادیده گرفتهاند: ناسیونالیسمی که به فروپاشی فدراسیونِ قومی شوروی انجامید از کجا آمده است؟ در خلاصهترین پاسخ باید گفت از «ناکامی اقتصادی». انقلاب کمونیستی روسیه میخواست هم از سرمایهداری بگذرد، هم از ملیگرایی قومی. اگر شوروی در رقابت اقتصادی با غرب پیروز شده بود، احتمالاً میتوانست به هر دوی این اهداف برسد، اما وقتی شکستش از دهۀ ۱۹۷۰ آشکار شد، هر دو هدف را واگذار کرد.
از نظر میلانوویچ، نظریهای که پیچیدگیهای تاریخی، اقتصادی و تلاشهای این منطقه برای توسعۀ اقتصادی را نادیده بگیرد و همهچیز را به دیکتاتور مسلکی پوتین یا تظلمخواهی نمایشی زلینسکی تقلیل دهد، کمک چندانی به فهم ریشههای تخاصم کنونی نخواهد کرد.