یکسال برای بهترشدن: رؤیایی که به کابوس تبدیل شد
چه اتفاقی میافتد اگر همهچیز را رها کنید تا به خودتان برسید؟
دو استاد دانشگاه، وقتی رواج روزافزون توصیههای خودیاری را میدیدند، تصمیم عجیبی گرفتند: آنها با هم قرار گذاشتند که، یک سال تمام، خودشان را وقف پیروی از دستورالعملهای خودیاری کنند. از تمرینهای تقویت حافظه بگیرید تا ورزش و مدیتیشن و شیوههای عجیب و غریب دورکردن انرژیهای منفی. آنها تجربهشان از این یک سال را در کتابی خواندنی و تحسینشده منتشر کردند. کتابی که در آن ماجراجویی و طنز با تأملات آکادمیک و مشکلات دردناک شخصی جمع شدهاند.
پیتر بلوم، لسآنجلس ریویو آو بوکس— دوست دارم این نوشته را با یک اعتراف شروع کنم. در آغاز سال ۲۰۱۸، تصمیمی برای سال جدید گرفتم: با دوستانم بیشتر و بهتر در تماس باشم. برای من، یعنی آمریکاییای خارجنشین که در لندن زندگی میکند، پیش میآید که ماهها بگذرد اما با عزیزترین آشنایانم در گوشهوکنار دنیا حرف نزنم. حالا که نوزادی دارم و اقامت دائم انگلستان را گرفتهام، باید این وضع را عوض کنم. و متعهد شدهام که این اتفاق بیفتد. ولی فوریه به مارس رسید، و علیرغم موفقیتهای اولیهام، میدیدم که ارادهام رنگ میبازد.
صدالبته این هم ادامهٔ آن فهرست طولانی از کارهایی است که با شور و شوق آغاز میشوند: از کاهش وزن، تا یادگیری آشپزی، تا بیشتر بیرونرفتن، تا دستبرداشتن از الکل. قبول دارم که در برخی از اینها موفقتر از بقیه بودهام، و بهاستثنای ماجرای الکل، اکثرشان مثل برفی که در چشمهٔ بهاری آب میشود از میان رفتهاند. این ناکامیها نهتنها افسردهام نمیکنند، بلکه بهنحو غریبی مایهٔ خوشبینیام میشوند: نشانم میدهند که گرچه سنم بالا میرود، توانم برای تغییر و امتحان چیزهای جدید هرگز از بین نمیرود.
ولی امسال، تصمیم سال جدیدم فشار و ضرورت بیشتری داشت. تکیهگاهم فقط قدرت اراده و آن ولنکُنی دلچسب قدیمیام نبود. اکنون به معنای دقیق کلمه یک برنامک موبایل زیر انگشتانم دارم که یادم میآورد برای دوستان و خانوادهام بنویسم. صدایی در گوشم میپیچد که وجدانم را بیدار میکند تا به تکاپو بیفتد و انگیزهام میشود که در میانهٔ روز شلوغم درنگی کنم تا با عزیزانم تماسی دیجیتالی بگیرم.
رودرروی دنیایی چنان شتابان که زمامش از دست میرود، گویا حداقل کاری که میتوانم بکنم تقویت پیوندهای انسانیام است. نمیتوانم جلوی ترامپ را بگیرم که با توییتهایش ما را به یک هولوکاست هستهای نکشاند، نمیتوانم جلوی سقوط بازگشتناپذیر و تراژیکمان در وادی تغییرات عظیم اقلیمی را بگیرم، و نمیتوانم این حقیقت را وارونه کنم که معقولترین گزینههایمان در برابر این وحشتآفرینیهای مدرن معمولاً انتخاب بین بد و بدترند و بس. ولی میتوانم با واتساپ با دوستانم تماس بگیرم، لطیفهای برایشان بفرستم، شاید هم گِله و شکایتی کوچک، و آن را از فهرست کارهایم در موبایلم خط بزنم، گویی که حداقل امروز قدری بهتر از آدم پارسال شدهام.
این همان تنش ایام ماست: اکثرمان در برزخی میان توانمندسازی خُرد شخصی و ناتوانشدگی عظیم اجتماعی به سر میبریم. بهخاطر وجود همین تنش، کتاب جدید کارل سیدرستروم و آندره اسپایسر به نام جستوجوی نومیدانهٔ خودبهسازی بهنگام و روشنگر است. این اثر جوهرهٔ آن میل فریبا و اغلب موذیِ ما برای بهترشدن و بهتربودن را ثبت و ضبط میکند، بهویژه که گویا اوضاع زمانه از این بدتر نمیشود. به تعبیر خود این نویسندگان:
این کتاب نظریهای نمیدهد که چطور میتوان آدم بهتری شد، بلکه بازتاب آن نومیدی و سرخوردگی، آن درام و طنزی است که در ذات جستوجوی خودبهسازی وجود دارد: همان جستوجویی که هر روز میلیونها نفر درگیرش میشوند.
طعمهای که این کتاب برای گرفتارکردن خوانندگانش سر قلاب میاندازد بدیع و الهامبخش است. این دو استاد، بهجای آنکه از پنجرهٔ امن و آسودهٔ برج عاجشان تلاشهای مردم برای بهینهسازی خویشتن را تحلیل کنند، به میانهٔ آتش پریدهاند و چند مورد از راهبردهای بهینهسازی خویشتن را شجاعانه روی خودشان آزمودهاند. ساختار کتاب شبیه یک جور سفرنامه از تجربههای همزمانی است که این دو مؤلف در عرصهٔ خودبهسازی داشتهاند. بهعلاوه، جزئیات رابطهشان در طی این مسیر را با صداقتی دلهرهآور شرح میدهد.
طبعاً هر کسی بود وسوسه میشد این تمهیدات افراطیِ «بهینهسازی» زندگی خویش را به سُخره بگیرد. و کتاب سیدرستروم و اسپایسر هم برخی جاها کم از طنازی ندارد، که بهنوبهٔ خود در دنیای خشک و عبوس دانشگاهیانْ کمیاب است. سیدرستروم اوایل کتاب در شرح استفادهاش از پاولک (یک ابزار پوشیدنی که به کاربر خود شوک الکترونیک میدهد تا حضور ذهن و بهرهوریاش بیشتر شود) مینویسد:
پس از صبحانه، با اسکایپ با آندره تماس گرفتم. او برای سفر به نیوزیلند رفته بود و شامش تازه تمام شده بود. با ریش نتراشیده و موهای بلندِ درهمریخته، سخنرانی مفصلی دربارهٔ هکهای بهرهوری کرد. سخت میتوانستم روی او تمرکز کنم و پس از مدتی دیگر گوش نمیدادم. سپس یاد پوشیدنیهایم افتادم. موبایلم را درآوردم، اپ پاولک را باز کردم و دکمهٔ فعالسازی را فشار دادم. یک ثانیه، دو ثانیه، شوک رسید. از روی صندلی پریدم و جیغی زدم. آندره غرق خنده شد.
با همین تهمایهٔ طنز، اسپایسر هم میگوید که وقت و انرژیاش را صرف کرد تا «دلال ذِن» شود:
برای اینکه دلال واقعی بشوم، باید یک فلسفهٔ دلالی پیدا میکردم. و امید داشتم از کتابی که روی نمایشگرم باز بود به همین برسم: کتاب ذِن در بازارها1 به قلم یک آیندهفروش در شیکاگو به نام ادوارد آلن تاپل … . آنجا میخواندم که بزرگترین دشمن در حوزهٔ دلالی غرور است … . برای اینکه دلال بهتری بشوی، باید خود را کاملاً در واقعیت غایی غوطهور کنی، یعنی همانا بازار. باید راهبی میشدم که، بهجای تأمل روی یک سنگ، تمام هستیاش را روی بازار متمرکز میکند.
این یعنی یک سطح بالاتر از پژوهش درگیرانه. دو دانشپژوه برجسته تصمیم گرفتند خودشان را به بوتهٔ آزمون بسپارند و بهای روانی و جسمانیاش را پرداختند.
ولی هیچیک از این دو به تمسخر بسنده نمیکنند. درواقع، جای بیرغبتیشان را همدلی و روشنگری میگیرد. آنجا که میخوانیم اسپایسر در متروی لندن پیش انظار عموم برهنه شد تا بر مشکلاتی که با تنش دارد چیره شود، یا سیدرستروم که وقتی خودش را به چالش «زندگی بیخیالتر» سپرد چه لذتهایی را کشف کرد، عمیقاً متأثر میشویم. تأملات غافلگیرکنندهٔ سیدرستروم در پی حضور در یک برنامهٔ خلوت معنوی «عصر جدید»2 بود:
پیش از رفتن به آن عزلت، تمرین معنوی را یکی از لذتطلبیهای طبقهٔ متوسط میشمردم. ولی اکنون که دیدهام این افراد چه رنجی میکشیدند و چه نومیدانه میخواستند بهتر شوند، دیگر نمیتوانم یک گوشه بایستم و بخندم.
ولی نباید هم تصور کرد که این متن جذابْ جنبش وسیع «بهینهسازی شخصی» را بی هیچ انتقادی میپذیرد. در طول کتاب، این دو همدست سابق (و دو دوست صمیمی) به دام بیزاری تندوتیز از همدیگر میافتند که جاهایی هم تنه به تنهٔ نفرت میزند. در انتهای ماه اول، اسپایسر مینویسد:
حدود ساعت هشت صبح، کارل با اسکایپ زنگ زد. روی یک نیمکت دراز کشیده بود و پتویی رویش بود. حالش رقتانگیز بود. ناگهان احساس بهتری پیدا کردم. این اتفاق همیشه میافتد. وقتی کارل ناخوش است، من خوش میشوم. من که از بیماری کارل سرحال آمده بودم، به نوشتن ادامه دادم. حدود ساعت چهار صبح، دکمهٔ «ذخیره» را فشار دادم. کتاب تمام شده بود.
آن سفر اکتشافی مشترک، که در آغازْ تفریح بود و بس، کمی بعد به یک رقابت فشرده تبدیل شد که چه کسی بیشتر بهبود مییابد. تمسخر علنی و برتریجویی بهتدریج جای تشویقهای مهربانانه را گرفت. آن رگهٔ خودآزاری که معمولاً در برنامههای بهبود خویشتن دیده میشود جای خود را به شادیِ لذتبردن از رنج فرد مقابل داد.
مرورهای برجستهٔ این کتاب در روزنامههای مطرح انگلستان مانند گاردین و ایندیپندنت طبیعتاً سراغ آن وجه طنزآلودی رفتهاند که از این تنش نشئت میگیرد. این مرورها از انسانگریزیِ شوخوشنگی تمجید میکنند که این شراکت نامتعارف و گاه ناسازگار بین این دو نفر رقم زده است. ولی زیر این کشمکشهای غالباً تباه، نقدی ژرف نهفته است. کتاب آنها، بیش از وجه طنزآمیزش، بیانیهای نافذ اما پرکنایه دراینباره است که میل امروزیمان به بهترکردن خویش چقدر ما را از خود بیگانه میکند. یعنی تقبیح آنکه جامعهٔ فوقسرمایهداریِ ما خودبهسازی را هم به یک کالای شمردنی و ابزاری دیگر تبدیل کرده است. یعنی یک دسته معیارهای برگرفته از دادهها که ما را وامیدارند با یکدیگر رقابت کنیم، رقابتی که هرگز در آن سربلند نمیشویم.
جستوجوی نومیدانهٔ خودبهسازی در بطن خود نشان میدهد که فرهنگ بازار آزاد رایج در قرن بیستویکم چگونه حتی صادقانهترین تلاشهای ما برای بهبود زندگیمان را هم مصادره به مطلوب کرده است. گفتمان «بهینهسازی» دلالتهای دلهرهآوری دارد، چون به یک وسواس امروزی و ناسالم گره خورده است: وسواس اینکه همیشه بهتر و بهترین باشی. ابداً نمیتوان چیزی یافت که بهقدر کافی خوب باشد و مقبول، و همهچیز را باید تا منتهیالیه خود پیش بُرد. چنین گفتمانهایی هم یادآور و هم برآمده از وضع انضباطیِ حاکم بر کارگاههای مدرن بازار آزادند که بهطرز بیمارگونهای میخواهند بهرهوری و کارآیی کارکنانشان را بهینه کنند تا حداکثر سود را به جیب بزنند. در اواخر پروژه، کارل به معنای غایی این ماجرا میاندیشد و ردّش را تا خیالات مشترک انسانی دنبال میکند: دگرگونی، جاودانگی («فرار از مرگ») و مزیت سرمایهدارانه («این وعده که مولدتر میشوید و مزیت رقابتی پیدا میکنید»). ولی این دریافتها هم ذهنش را آرام نمیکنند:
قدمزنان که به خانه برمیگشتم، احساس میکردم پاسخهایی یافتهام. ولی انگیزهام چه بود؟ آیا رؤیای تبدیلشدن به کس دیگری را در سر داشتم؟ آیا از مُردن میترسیدم؟ آیا میخواستم ارزشم در بازار بیشتر شود؟
همان روز در لندن، چیزی بهمراتب ژرفتر برای آندره آشکار شد: «کمی پس از نیمروز، پسرم جولیان به دنیا آمد. این بهترین روز کل سال بود و مطلقاً هیچ ربطی به خودبهسازی نداشت». این اثر در ادامهٔ موج جدیدی از آثار انتقادی است که رخنهٔ سرمایهداری و پولیسازی به تمامی عرصههای زندگی امروزی را نقد میکنند. وندی براون، نظریهپرداز سیاسی، در کتاب اخیرش بیاثر کردن تودهٔ مردم3 میگوید که تحت سیطرهٔ نئولیبرالیسم نهتنها بخش عمومی کوچک شده است بلکه دموکراسی و روابط اجتماعی نیز تماماً بازاری شدهاند. منطق بازار، به ترفندهای مختلف، بنیادیترین هیجانات و امیال بشری را هم آلوده است، که این ترفندها نیز دلهرهآورند. به قول ویل دیویسِ جامعهشناس، شادی هماکنون یک صنعت شده است، صنعتی در جهت بیشینهسازی تکتک لحظات بالقوهٔ لذت از طریق مصرف پولیشدهٔ مُدام و مُداوم. به همین ترتیب، من هم در کتاب جدیدم اخلاقیات نئولیبرالیسم: کسبوکارِ اخلاقیکردنِ سرمایهداری 4بررسی میکنم که تمایلمان به اینکه «شهروندهایی خوب» باشیم و به همدیگر کمک کنیم روزبهروز بیشتر علیه خودمان به کار گرفته میشود. در اقتصادی که هر روز بیشتر از همگان میخواهد «با مزد کمتر، بیشتر کار کنند»، کارفرمایان و سیاستمداران به میدان میآیند و ساعتهای کار طولانیتر و فداکاری سیاسی میطلبند.
اینکه امروزه تلاشهای افراد برای توسعهبخشیدن به خودشان محبوبیت دارد در دو چیز ریشه دارد: تأکید نئولیبرال بر مسئولیتپذیری فردی، و میل ما به اینکه احساس کنیم در میانهٔ این دنیای دمدمیمزاج و غیرمنصفانه قدری زمام امور را در دست داریم. چنانکه توماس فرانک در پیروزی امر باحال5 نوشته است، از دههٔ ۱۹۶۰ به بعد، وعدههای تجاری «دگرگونسازی خویشتن» توانستند زبان شورشیِ خردهفرهنگهای ضدجریاناصلی را مصادره کنند. سیدرستروم آشکارا از این پیوند مینویسد:
همینطور که داشتم دوباره پرس سینه میزدم، به این ادعای کریستوفر لَش فکر میکردم که، در اوایل دههٔ ۱۹۷۰، همان روزهایی که مردم امیدشان را به بهبود سیاسی دنیا از دست میدادند، سراغ خودبهسازی رفتند. و چه طنز پرکنایهای که سال خودبهسازیِ ما دقیقاً همان سالی است که بریتانیا و ایالاتمتحده از لحاظ سیاسی در آن فروپاشیدهاند. باشگاه ساکت و خالی بود، بهترین جا برای اینکه دردسرهای دنیا را فراموش کنی.
با «طلیعهٔ جدید» بازار آزاد مالی در دههٔ ۱۹۸۰، این گفتمانها قوّت دوبارهای گرفتند و درونیسازی «جامعهٔ رؤیایی» آغاز شد. برای موفقشدنتان دو چیز کافی است: نگرش درست، و اراده و تلاش برای آنکه از جهت حرفهای و شخصی بهترین نسخهٔ خودتان شوید. در مواجهه با بحرانهای پابرجا و رکود دستمزدها، خوشبینی به بازار افول کرد، اما بهبود خویشتن کماکان گزینهٔ جذابی است تا امید را زنده نگه دارد. «بهترکردنِ خود» شاید اصلیترین ابزار مردم برای کنارآمدن با واقعیت نئولیبرال زندگی باشد، واقعیتی که نشانه و علامتش تشدید اضطراب اقتصادی و بلوای فرهنگی است. شاید کسی استدلال کند که «اگر کارْ مرا بیمار کرده است، و وادارم میکند قراردادهایی را بپذیرم که حداقل ساعتکار و دستمزد را ندارند، حداقل میتوانم با روزانه ۱۰هزار قدم پیادهروی جسمم را و با تکنیکهای ذهنآگاهی روانم را سالمتر کنم». لورا والش، در یکی از مقالات اخیر خود در دیسنت، این پدیده را «اقتصادِ کنارآمدن» نام گذاشته است.
ولی هرجا که پای پولیسازی باز شود، تشدید فشار برای بیشینهسازی سود هم پیش میآید. اینجاست که سوژه هر قدر هم خودش را بهبود بدهد، هرگز بهقدر کافی خوب، بهبودیافته یا بهتر نمیشود. اکنون باید بهینه شوید. آنهنگام که زندگیتان را بیشینه میکنید، باب تکتک لحظههایتان بهروی قضاوت دیگران گشوده است. تجربهٔ شیوههای جدید زندگی تحتالشعاع این ترس قرار میگیرد که انتظار دارید بیشتر تلاش کنید، و بالتبع نمیتوانید قفل «خودِ اصلیتان» را از درون بگشایید. حتی زاهدانهترین تجربهها نیز بهسمت رقابتی ویرانگر میل میکنند: معنویتجویان به رقبای معنوی همدیگر تبدیل میشوند، درگیر مسابقهٔ اینکه چه کسی بیشتر رنج کشیده و چه کسی به روشنایی نزدیکتر است.
ولی این تصویر تیرهوتار از حال حاضر پتانسیل یک آیندهٔ مترقیتر را هم نشانمان میدهد. شوقِ بهبودِ خویشتن از آن میل ماندگار و صدالبته نومیدانه به بهترکردن وجود فردی و جمعیمان پرده برمیدارد. بهعلاوه، تجربههای متنوع سیدرستروم و اسپایسر در زمینهٔ «خودبهسازی» نشان میدهد که چگونه میتوان، با تجربهٔ سبکزندگیهای متفاوتی که متناظر و متناسب با وضع هر کس هستند، بهدنبال این میلهای رادیکال رفت. بهجای نجاتدادن روح، فرصتهای واقعبینانهای هم داریم تا، با پیادهسازی اصول رادیکال دموکراسی و برابری در حوزههای متنوع و گستردهٔ وجود و هستیمان، از بیخ و بُن احساس توانمندی کنیم. شاید انقلاب تمامعیار در افق دید ما نباشد، اما هیچگاه برای آزمودن و «اشغال» روح خودمان دیر نیست.
با این کار، مردم فرصت آن را مییابند که احساس کنند از بیخ و بُن توانمند شدهاند، آن هم در زمانهای که این امر محال و بیثمر به نظر میرسد. ولی همین بُرش کوچک از خوشبینی انقلابی مستلزم آن است که فراخوان بهینهسازی را دور بریزیم و، درعوض، به استقبال اخلاق گشودگی و تجربهگری برویم. باید تلاش برای تبدیلشدن به بهترین نسخهٔ خودمان را بس کنیم و، درعوض، راهی بیابیم که زندگیمان کنار هم را بهبود ببخشیم.
کارل به آن یک سالی میاندیشد که به قول خودش «بنیادگرای عرصهٔ خودیاری» بود و اعلام میکند:
اکنون وقتش رسیده بود که کمتر به خودم فکر کنم. عمدهٔ اوقات آن سال، فاصلهام را با دنیا حفظ کرده بودم. هیچگاه اینقدر کم خبر نخوانده بودم، اینقدر کم فیلم ندیده بودم، و اینقدر کم با دوستانم وقت نگذرانده بودم. وقتی آن کتاب دانشگاهی را ظرف یک ماه نوشتم، تقریباً با هیچکس حرف نزدم. وقتی برای مسابقهٔ وزنهبرداریام تمرین میکردم، هر روزم در باشگاه میگذشت. وقتش رسیده بود که در را باز کنم. وقت آنکه بگذارم دنیا دوباره وارد شود.
به ماجرای خودم برگردم. شاید به همین خاطر است که امسال رفتن سراغ دوستان قدیمی و خانواده اینقدر ضروری شده است، رفتن سراغ دیگران و پیوند دوباره با آنها، به این امید که میل مشترکمان به بهینهسازیِ خویشتن یک شکل بیرونی پیدا کند، یعنی به یک بحث رادیکال و بنیادین دراینباره تبدیل شود که چگونه با هم میتوانیم دنیایمان را (قدمبهقدم و عملبهعمل) بهبود ببخشیم.
پاورقی
- 1
Zen in the Markets
- 2
New Age: یک جنبش هنری و فرهنگی بزرگ که در پی احیای رویههای غیرغربی است و بر ارزشهایی مثل معنویت، خلوت، کلگرایی، طبیعتدوستی و … تأکید میکند [مترجم].
- 3
Undoing the Demos
- 4
The Ethics of Neoliberalism: The Business of Making Capitalism Moral
- 5
The Conquest of Cool