میزان سخاوت شما ربط دارد به خیابانی که دارید در آن قدم میزنید
چند محقق دانشگاه کارولینای جنوبی هنگام مطالعۀ رفتار آدمها در یک مرکز خرید متوجه نکتۀ عجیبی شدند: میزان احتمال کمک مالی به دیگران، در میان کسانی که از پلهبرقی بالا میرفتند، دو برابر کسانی بود که از پلهبرقی پایین میآمدند. آنها نتیجه گرفتند صعود نوعی حس سخاوت و مناعتطبع به آدمها میدهد، هرچند بهصورت ناخودآگاه. این تنها یک مثال است از تأثیرات شگفتآوری که تجربههای محیطی بر رفتارهای اجتماعی ما میگذارد.
جامعهشناس سرشناس، اروینگ گافمن، گفته است که زندگی سلسلهای از اجراهاست که همۀ ما در آن بهطور پیوسته اثری را که بر دیگران میگذاریم مدیریت میکنیم. اگر اینچنین باشد، پس مکانهای عمومی هم، مثل خانه و اتاق پذیرایی، حکمِ صحنههای اجرا را خواهند داشت. معماری، منظره، ابعاد صحنۀ اجرا و سایر عوامل پیرامون ما پیامهایی به ما مخابره میکنند دربارۀ اینکه چگونه نمایشمان را اجرا کنیم و چه رفتاری با دیگران داشته باشیم.
ممکن است مردی در پسکوچهای پوشیده از دیوارنگاشتههای 1 شلوغ و نامرتب ادرار کند، اما فکرش را هم نمیکند که این کار را بیرونِ خانۀ یکی از اقوامش در محلهای شیک و تمیز هم انجام دهد. او بیشتر تمایل دارد لطف و محبت خود را زمانی ابراز کند که در میان خانواده و دوستان یا در معرض دید است، نه در پسکوچهای چرک و بدمنظر. از دید گافمن اینها پاسخهایی آگاهانه و حسابشده به مقتضیات صحنه هستند. اما اخیراً ما پی بردهایم که برخی عکسالعملهای اجتماعی ما حتی بدون ملاحظۀ آگاهانۀ خودمان صورت میگیرند. روند تکاملی ما نیز همانند سایر حیوانات بدین گونه بوده است که تهدیدها و پاداشهای محیط اطرافمان را بهشکلی ناخودآگاه برآورد کنیم.
زیستشناسان تکاملی دی. اس. ویلسون و دنیل اوبراین تصاویری را از نماهای مختلف خیابانهای محلۀ بینگهمتون نیویورک به افرادی نشان دادند که آنجا زندگی نمیکردند. سنگفرشهای شکسته، چمنهای نامرتب و خانههای مخروبه در برخی از این خیابانها خودنمایی میکرد. در برخی خیابانهای دیگر پیادهروهای تروتمیز و حیاطها و خانههای آراسته و مرتب به چشم میآمدند. پس از مشاهدۀ تصاویر از داوطلبان خواسته میشد تا وارد بازیای شوند که اقتصاددانان تجربی آن را طراحی کرده بودند. به آنها گفته شده بود که در این بازی قرار است با فردی از ساکنین محلهای که تصاویرش را دیده بودند مبادله کنند. احتمالاً خودتان میدانید واکنش آنها چه بود. داوطلبان هنگامی که فکر میکردند با فردی از محله تمیزتر و آراستهتر سروکار دارند، سخاوت و اعتماد بیشتری نشان دادند. ممکن است این پاسخ از نظر شما واکنشی منطقی به جلوههای فرهنگ اجتماعی هر محله باشد؛ مثلاً آراستگی حاکی از آن است که مردم به هنجارهای اجتماعی احترام میگذارند. اما حتی کیفیت سنگفرش خیابان و پیادهرو -که هیچ ارتباط منطقی با میزان اعتمادپذیری ساکنان یک خیابان ندارد- بر قضاوت آنها تأثیر گذاشت.
در واقع، ما بهطور معمول طوری به محیطمان واکنش نشان میدهیم که ظاهراً ارتباط چندانی با تفکر آگاهانه یا منطق ندارد. برای مثال، هر چند که همۀ ما قبول داریم بسیار احمقانه است اگر اجازه بدهیم دمای دستمان شیوۀ رفتارمان با غریبهها را تعیین کند، اما بررسیهای آزمایشگاهی نشان میدهند که آدمها وقتی یک نوشیدنی گرم را در دست نگه داشتهاند، بیشتر از زمانی که این نوشیدنی سرد باشد به غریبهها اعتماد خواهند کرد. در آزمایش دیگری مشخص شد که پیادهشدن از پلهبرقیای که رو به بالا میرود بیش از پایینآمدن از پلهبرقی حس سخاوت و مهربانی ما را برمیانگیزاند؛ در حقیقت، به نظر میرسد صعود، به هر شکلی که باشد، موجب رفتارهای شایستهتری میشود.
روانشناسان نهایت تلاش خود را به کار گرفتهاند تا این همبستگیها را توضیح دهند. یکی از نظریات پیشنهاد میکند که ما شرایط محیط را همچون استعارهها تجربه میکنیم: از اینرو گرمای فیزیکی را به گرمای اجتماعی تعبیر کرده و حرکت روبهبالا، ارزشهای والای اخلاقی و سخاوتمندی را در ما بیدار میکند. سلسله پژوهشهای دیگری که به نظریۀ مدیریت وحشت 2 موسوم است ادعا میکند که ترس نهفته و دائمی ما از مرگْ محرک رفتارهایمان است. بر اساس این دیدگاه، آن پیادهروهای خراب و بدشکل در بینگهمتون، ترس ناخودآگاهی را در ما بیدار میکند که سبب میشود از مردمی که در آنجا زندگی میکنند فاصله بگیریم. جدای از سازوکار این فرایند، بهیقین میتوان گفت که محیطْ نشانهها و پیامهای دقیقی به ما مخابره میکند که موجب میشود واکنشهای متفاوتی به چشمانداز اجتماعی نشان دهیم، حتی اگر آن نشانهها اصلاً در محدودۀ تحلیل منطقی ما از محیط نگنجد.
پژوهشگران دانشگاه کارولینای شمالی با مشاهدۀ خریداران در یک مرکز خرید دریافتند شمار کسانی که به خیریۀ سپاه رستگاری کمک مالی کرده بودند در میان افرادی که پس ازبالارفتن از پلهبرقی پیاده شدهاند دوبرابر کسانی بود که از پلهبرقی پایین آمده و پیاده شدهاند. آنها همچنین دریافتند افرادی که قطعۀ فیلمی از مناظر فیلمبرداریشده را از پشت شیشۀ هواپیما تماشا کرده بودند، نسبتبه کسانی که فیلمهای ضبطشده را از پشت شیشۀ اتومبیل دیده بودند، در بازیهای کامپیوتری همیاری بیشتری از خود نشان میدادند. در چندین آزمایش دیگر ارتباط مشابهی بین ارتفاع و نوعدوستی مشاهده شد. پژوهشگران بر این باورند که قرارگرفتن در بلندی یا صرف عمل بالارفتن به ما یادآوری میکند که در اندیشه و رفتارمان بلندنظر باشیم.
عصبپژوهان فهمیدهاند که نشانههای محیطی، پاسخهای فوریای را حتی پیش از آنکه ما آگاه شویم در مغز انسان برمیانگیزانند. هنگامی که وارد مکانی میشوید، هیپوکامپ، متصدی خاطرات ذهنی، فوراً وارد عمل میشود. آنچه را که در هر لحظه میبینید، با خاطرات اولیۀ شما مقایسه میکند تا نقشۀ ذهنی آن مکان را ترسیم کند، اما پیامهایی را نیز به مراکز بیم و پاداش مغز ارسال میکند. همسایۀ آن، هیپوتالاموس، پیش از آنکه بیشترِ ما حتی دربارۀ خطرناک یا ایمنبودن آن مکان به نتیجهای رسیده باشیم، از طریق ترشح هورمون به آن علائم واکنش نشان میدهد. مکانهایی که ملالآور یا بسیار سردرگمکننده به نظر میآیند، موجب آزادشدن آدرنالین و کورتیزول، هورمونهای مرتبط با ترس، و اضطراب میشوند. مکانهای آشنا و قابل رفتوآمد و مکانهایی که خاطرات خوش را در ذهن تداعی میکنند، به احتمال بیشتری هورمون حالِ خوب یا سروتونین و همچنین هورمون دیگری به نام اکسیتوسین را فعال میکنند که از حس اعتماد بینفردی استقبال کرده و آن را تقویت میکند.
روزی که پل زک، متخصص حوزۀ اقتصادعصبشناسی 3، را در آناهایمِ کالیفرنیا ملاقات کردم به من گفت، «مغز انسان انطباقپذیر است و دائماً خود را با محیطی که در آن قرار میگیرد وفق میدهد». زک پژوهشگری است که نقش اساسی اکسیتوسین را در ارتباطات انسانی کشف کرد. او توضیح داد که ما انسانها، برخلاف برخی پستاندارانِ منزوی و غیراجتماعی، دارای گیرندههای اکسیتوسین متراکمتری در قدیمیترین بخش مغزمان هستیم، و این گیرندهها حتی پیش از آنکه با دیگران وارد صحبت شویم، دستبهکار میشوند.
این مسئله باید دغدغهای برای شهرسازان باشد، زیرا مادامیکه ما به دیگران دل میسپاریم، نه فرهنگ میتواند تضمین کند که همیشه رفتار مناسبی با غریبهها داشته باشیم، نه سازوکارهای زیستی. برای مثال، پژوهشگران هلندی دریافتند که اکسیتوسین که قاعدتاً باید برای مشارکت در اَعمال همیارانه و بشردوستانه ما را تشویق کند، در اثر بیگانههراسی دچار سوگیری میشود. دانشجویان هلندی پس از استنشاق پودری شیمیایی حاوی اکسیتوسین، با پرسشی مواجه شدند که نمونهای از یک دوراهی اخلاقی است: آیا حاضرید فردی را زیر قطار هل دهید، اگر اینکار زندگی پنج نفر دیگر را نجات دهد؟ مصرف اکسیتوسین سبب شد این دانشجویان به احتمال کمتری فردی را که نام سنتیِ هلندی دارد به زیر قطار هل دهند، اما به احتمال بیشتری حاضر بودند فردی را که ظاهراً نامی اسلامی داشت، قربانی کنند. این قبیلهگراییِ ضدجهانوطنی ممکن است در نگاه اول و تا زمانی که معجزۀ قابلیت شهرهای بزرگ و بهویژه مکانهای عمومی بزرگ در برانگیزاندن و تقویت اعتماد و همکاری را مد نظر قرار ندهیم ناامیدکننده به نظر برسد. طراحی [شهری] این ظرفیت را دارد که ما را بهسمت اعتماد و همدلی سوق دهد، بهنحوی که انسانهای بیشتری در نظرمان شایستۀ احترام و توجه باشند.
زک برای روشنکردن این ایده، مرا برای قدم زدن به خیابانی در کالیفرنیای جنوبی برد که مرکز اصلی جشنها و بزمهای این منطقه بود. خیابانی که متاسفانه نشان از وضعیت نامطلوب فضاهای عمومی در آمریکا دارد، زیرا آنطرف ورودی دیزنیلند قرار گرفته است، یعنی پس از آنکه پول بلیط را پرداختید.
ما از زیر مسیر حاشیۀ محیط بر تِمپارک 4 رد شدیم، از میدان فرعی شهر گذر کردیم، تالار ایواندار شهر هم آنجا بود، سپس در میانۀ راه مِین استریت یو.اس.ای 5 توقف کردیم، خیابانی که نماد شادمانیِ مفرط شهری است. این مکان پر بود از مردمی با سنین مختلف و نژادهای متفاوت، که کالسکهها را هل میدادند، دست در دست یکدیگر قدم میزدند، به ویترین مغازهها نگاه میکردند و در میان غذاخوریها و دستگاههای بازی آرکید 6 عکس میگرفتند.
ما رفتارهای بیادبانهای را در میان جمعیت حاضر در آنجا امتحان کردیم. به اصرار زک، شانهام را به طرف بدن رهگذران کج کردم، در ابتدا تماس تنها در حد ساییدهشدنِ شانهام به بدن عابران بود و پس از آن کاملاً خودم را به آنها میزدم. این همان رفتاری است که در خیابانهای دیگر شما را به خاطرش به باد کتک میگیرند، اما واکنشی که من بارها و بارها در اینجا دریافت کردم، تنها لبخند بود و دستانی که مرا نگه میداشتند یا حتی معذرتخواهی میکردند. چند بار کیف پولم را بهعمد روی زمین انداختم، اما با شور و اشتیاقی از جنس همان بزم و شادمانیهای مخصوص آن خیابان، آن را به من پس میدادند. بعد از آن رفتارمان گستاخانهتر هم شد. به غریبهها نزدیک میشدیم و مصرانه از آنها میخواستیم که ما را در آغوش بگیرند. چنین درخواستی از طرف دو آدم عاقل و بالغ عجیب به نظر میرسد، اما اهالی میِن استریت، چه زن و چه مرد، آغوش خود را بیدرنگ به روی ما گشودند. کردار و منش پسندیدهای که در این محل به نمایش در میآمد، مثل محیط آن، حال و هوای کارتونها را داشت.
دلایل بسیاری برای این فرح و شادمانی در مِین استریت یو.اس.ای وجود دارد که مهمترین آنها این است که مردم در اصل به اینجا میآیند که شاد باشند. اما زک مرا تشویق کرد که از اثرات هدایتکنندۀ محیط و چشمانداز اطراف غافل نشوم. هیچکدام از ساختمانها در نبش این خیابان بیش از سه طبقه نبودند، اما طبقههای بلااستفادۀ بالایی ترفندی بصری در خود داشتند. اندازه آنها کوچکتر و بهمیزان دوسوم بقیه ساختمان در نظر گرفته شده بود تا تداعیکنندۀ حالت بیخطری و صلح و صفای اسباببازیها باشد. درعینحال، از سایبانهای راهراه و حروفچینیهای طلایی روی شیشههای ساختمانها گرفته تا پلاسترهای مصنوعی که با ظرافت روی نمای ساختمانها کشیده شده بودند، همۀ این ریزهکاریها و جزئیات در ظواهرِ مصنوعیِ این خیابان بهمنظور فروبردن شما در عمق یک نوستالژی تسکینآمیز است.
دیزنی و تمام طراحانش از صنعت فیلم و سینما آمده بودند و بخش مین استریت دیزنی را طوری طراحی کردهاند که شبیه صحنه یا سکانسی از یک فیلم باشد و عناصر استفادهشده برای القای این حسْ چنان متقاعدکنندهاند که هر بازدیدکنندهای احساس میکند بخشی از این صحنه یا سکانس است. آنها بهویژه میخواستند بازدیدکنندگان موج غیرانسانی و ماشینیای که در آن زمان حتی در حال اشاعهیافتن به خارج از لسآنجلس بود را فراموش کنند. جان هنچ، مشاور ارشد دیزنی و رهبر گروه مهندسان تخیل 7 که در سال ۱۹۷۸ از سوی دیزنی نشان افتخار دریافت کردند برای من توضیح داد، «ما در شهرها تهدید میشویم، با دیگران حرف نمیزنیم، خیلی چیزهایی را که میشنویم باور نمیکنیم، به خاطر اینکه نگاهمان به دیگران نیفتد، به چشمان کسی نگاه نمیکنیم، به دیگران اعتماد نداریم. ما تنها شدهایم. اگر همچنان با چشم بستن بهروی دیگران، خود را منزوی کنیم، بهمعنایی مرگ ما فرا رسیده است». او در ادامه گفت، «والت میخواست به مردم قوت قلب بدهد… بدونشک حال و هوای نوستالژیکی در دیزنی وجود دارد، اما نوستالژیِ چه چیزی؟ هیچگاه همچین خیابانی در واقعیت وجود نداشته است. اما این خیابان یادآور چیزهایی در شماست که آنها را به فراموشی سپردهاید».
استر استرنبرگ، متخصص ایمنیشناسی عصبی، در اولین بازدیدش از این خیابان مسحور مناظر آن شد. استرنبرگ که ارتباط بین محیط، سلامت و مغز انسان را بررسی میکند، اینگونه نتیجهگیری کرد که طراحان مین استریت یو.اس.ای درک شگفتآوری از علم عصبشناسیِ محیط داشتهاند. او به من گفت، «آنها کارشان را استادانه انجام دادهاند. این مهندسان در دهۀ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، بسیار پیش از آنکه ما از عصبشناسی درک درستی داشته باشیم، فهمیده بودند که چطور با استفاده از طراحی، مردم را از مکانی آکنده از ترس و اضطراب به سرایی شادمان و امیدبخش جلب کنند.
اثر محیطی ریشه در شیوهای دارد که مغز بین حافظه و عواطف ارتباط برقرار میکند. از یک سو، چشماندازهای تحریک کنندۀ مین استریت یو.اس.ای -ایستگاه قطار منحصربهفرد، تالار شهر، دورنمای قلعۀ زیبای خفته- فوراً شما را جلب چشمانداز میکند و از اضطرابی میکاهد که، در تنظیمات اولیۀ مغز شما، برای واکنش به موقعیتی نامطمئن و محیطی پیچیده وجود دارد. این عناصر درعینحال نقش محرکهای عاطفی را هم ایفا میکنند. هیپوکامپ نهفقط به پیامهای دیداری، که به تمام حسهای ما ازجمله بویایی واکنش نشان میدهد. پس فرقی نمیکند سایبانها شبیه آبنباتهای راهراه باشد یا رایحۀ متصاعدشده از پخت شکلاتهای شیری و کاکائویی در پیادهرو به مشامتان برسد، اشارات و استعارههای دیزنی خاطراتی را به یاد شما میآورند که احساس آرامش و امنیت خاطر را در پی دارند، هر چند این خاطرات به همان اندازه که از تجربۀ واقعی ما ناشی میشوند، میتوانند برآمده از گذشتهای ساختگی باشند. (این تأثیر آنچنان قوی است که طراحان و سازندگانِ تسهیلاتِ مراقبتیِ بیمارانِ روانی حاد، مکانهای مشابهی را در فضاهای عمومی بنا کردهاند، با این نیت که چشماندازها و فعالیتهای خیابانی آن، با بهکارگیری عناصر تداعیکننده شهرهای کوچک در قدیم، آرامش را برای ساکنان این مکانها به ارمغان بیاورد).
طراحی جامعهستیز
خیابان دیزنی ممکن است تصویری خیالی باشد، تجسم ایدۀ مکانی واقعی در ذهن یک فرد، اما اثر مثبت اجتماعی و تسکیندهندهای که بر مردم دارد اجتنابناپذیر است. البته پیشنهاد نمیشود که کلکهای تاریخی دیزنی را در همۀ مکانهای عمومی پیاده کنیم، اما باید اذعان کرد که هر منظرۀ شهری مجموعهای از نمادهای فعالکنندۀ حافظه و عواطف است. هر میدان، پارک یا معماری بیرونی ساختمانی پیامهایی را مخابره میکند مبنی بر اینکه ساکنان آن چه آدمهایی هستند و آن خیابان برای چه کاری مناسب است.
مستندات بسیاری دربارۀ اثر زیباشناسی بر عواطف وجود دارد. مثلاً میدانیم که رؤیت مداوم آشغال، دیوارنگاشته و مکانهای مخروبه، بهویژه در میان کهنسالان، احساس بیزاری و افسردگی ایجاد میکند. پژوهشهای حوزۀ بیوفیلیا 8 نشان میدهند که جلوهها و مظاهر طبیعت نهتنها ذهن را تسکین میدهند، بلکه نگرش ما را تغییر داده و جوانمردی و اعتمادمان را نسبت به دیگران افزایش میدهد.
همچنین میدانیم که مشاهدۀ زوایای تیز در معماری، همانند تصویر کارد تیز یا خار، مراکز ترس را در مغز فعال میکنند و در نتیجه هورمونهای استرس آزاد شده و به ما اجازه نمیدهند که در همچین محلهایی توقف داشته باشیم و با مردم معاشرت کنیم. (این مسئله در خیابانی که سازه موسوم به کریستال در آن قرار دارد، قابل مشاهده است. این سازه، با طراحی معمار سرشناس دنیل لیبسکیند، که بخش الحاقی موزۀ سلطنتیِ انتاریو در کانادا است، متشکل است از منشورهای عظیم ساختهشده از فولاد، آلومینیوم و قطعات شیشهای که تیزیِ آنها به سمت پیادهرو هدایت شده است و طی شاهکاری بزرگ، راستۀ سابقاً شلوغ خیابان بِلور را از عابر خالی کرده است).
اما مناظر شهری برای گریزاندن مردم نیازی به شکل و شمایل رعبآمیز خاصی ندارند. فضاهای نامساعد اجتماعی در شهر به فراوانیِ دیوارهای سفید هستند. در واقع، دیوارهای سفید خود بخشی از مشکلاند.
مطالعات یان گیل در مورد حاشیههای خیابان مستنداتی در این باره ارائه میکند. گیل و دیگران دریافتهاند که اگر نمای خیابانی یکدست باشد، تقریباً بدون هیچ دری، تنوعی یا کسبوکاری، مردم هر چه سریعتر از آن رد میشوند. اما اگر در خیابانی نماهای متنوع، ورودیهای متعدد و تراکمِ کسبوکارها در هر بلوک به چشم آید، مردم آهستهتر در آن خیابان قدم میزنند و بیشتر توقف میکنند. در حقیقت، در قیاس با نماهای ملالانگیز، مردم به احتمال بیشتری روبهروی نماهای روحبخش و نشاطانگیز میایستند و تماس تلفنی برقرار میکنند.
در طول دورۀ آزمایشهایمان در آزمایشگاه گوگنهایم در نیویورک، متوجه شدیم که این نماهای بلند و بیروح نهتنها اثری فیزیکی دارد و سرعت گامبرداشتن مردم را فزایش میدهد، بلکه با دلگیرکردنِ آنها اثری عاطفی نیز به همراه دارد. در سال ۲۰۰۶، در خیابان ایستهاوستون در منهتنِ جنوبی، بنایی با معماری شهری در قوارۀ زمینی کوچک بین خیابان اُرچرد و خیابان لودلو با فروشگاه خواربارفروشی بزرگی جایگزین شد که نمای آن شیشۀ دودیِ تقریباً یکتکهای است که قسمت عمدۀ آن بلوک را پوشانده است. داوطلبانی که به گردش روانشناختی ما در محله پیوستند، احساساتی را گزارش دادند مبنی بر اینکه در این قسمت از پیادهرو و روبهروی این بنا نسبت به هر جای دیگری در این خیابان احساس خوشحالی کمتری داشتند. آنها، وقتی به راستۀ ناموزون و غیرهمسان اما سرزندهترِ مغازهها و رستورانها رسیدند و آنجا فقط یک بلوک آنطرفتر در خیابان هاوستون قرار داشت، احساس بهتری پیدا کردند.
این مسئله حکایت از فاجعهای قریبالوقوع در روانشناسیِ خیابان دارد. با آغاز سیطرۀ فروشگاههای تجاری شهری بر مراکز شهرها، ساختمانها و مغازههای خرتوپرت فروشی و دکانهای کوچک خانوادگی یکی پس از دیگری با فضاهایی سرد و خنثی جایگزین میشوند که سرزندگی و شادابی را از حاشیههای خیابانها میزدایند. این کار یک دزدی غیرضروری است و پیامدهای آن فراتر میرود از زیباییشناسی و حتی کاهش گسترده در تنوع کالاها و خدمات، که از سلطۀ یک مرکز تجاری بزرگ بر کل یک بلوک ناشی میشود. سیطرۀ فروشگاههای بزرگ در بلوکهای شهری، سلامت جسمانی مردم ساکن در آن محدوده، بهویژه سالخوردگان، را به خطر میاندازد. مشخص شده است که سالمندانی که در خیابانهایی با راستههای طولانی و نماهای بیروح زندگی میکنند، زودتر از آنهایی پیر میشوند که در بلوکهایی ساکن هستند که دارای درها، پنجرهها، ایوانها و پلکانها و مقصدهایی برای رفت و آمد هستند. ازآنجاییکه ابرسازهها و راستههای خالیِ پیادهرو مقصدهای روزانه این سالمندان را از محدودۀ توان پیادهروی آنها خارج میکند، آنها ضعیفتر و کندتر میشوند، کمتر بیرون از خانه با دیگران معاشرت میکنند و کمتر در کارهای داوطلبانه شرکت میجویند. مطالعاتی که بر روی سالمندان ساکن مونترال انجام شد نشان داد سالخوردگانی که در بلوکهایی با ایوانهای ورودی و پلکانی زندگی میکنند واقعاً دست و پاهای قویتری نسبت به کسانی داشتند که در بلوکهای ملالآور زندگی میکردند. درهمینحال، آنهایی که خوب میتوانستند تا مغازهها و خدماتیها راه بروند، به احتمال بیشتری کار داوطلبانه انجام میدادند، با مردم دیگر ملاقات میکردند و فعالیت خود را حفظ میکردند.
خوشبختانه برخی شهرها تصویب قوانینی را آغاز کردهاند که مانع از نابودی معاشرتپذیری خیابانها توسط سازندگان بنا میشود. شهر ملبورن در استرالیا قوانینی را اتخاذ کرده است که نماهای بیرونی یکنواخت، ملالآور و مرتفع را ممنوع میکند و فروشگاهها و رستورانهای جدید را ملزم کرده است که در و ویترین داشته باشند بهطوری که دستکم ۸۰ درصد نمای جلوی ساختمان را تشکیل دهد. شهرهای دانمارک پا را از این نیز فراتر نهادهاند. در دهه ۱۹۸۰ بیشتر شهرهای این کشور عملاً بانکها را از تأسیس شعبه در خیابانهای مرکز خرید اصلی منع کرده بودند. مسئله این نیست که دانمارکیها از بانک بدشان میآید، بلکه جلوۀ بیرونیِ خنثای بانک، روح زندگی را از حاشیه خیابان میمکد و شمار بیشتری از آنها میتواند خیابانی را از زندگی تهی کند. مسئله این است که حق شهروندان در داشتن فضای عمومی سالم و زندگیبخش بالاتر از حق هر کس دیگری است که با هر اقدامی آن را از بین ببرد؛ این باور احتمالاً در آن بلوکهایی از منهتن که، سر نبش یک چهارراهش، چهار بانک با هم رقابت میکنند نادیده گرفته شده است.
نیویورک در سال ۲۰۱۲ تلاش کرد تا از این قافله عقب نماند و ضوابط جدیدی برای منطقهبندی و کاربری زمین اتخاذ کرد که عرض طبقۀ همکف فروشگاهها را در خیابانهای اصلی محلۀ آپر وست ساید محدود میکرد. در خیابانهای شلوغ کلمبوس و آمستردام، ساختمانهای واقع در قوارههای زمین بیش از ۱۵ متر، باید بخشی را دستکم به دو کاربری تجاری غیرمسکونی اختصاص دهند و از نماهای بیرونی شفاف استفاده کنند. ضلع رو به خیابان بانکها در خیابان برادوی باید کمتر از ۷.۵ متر باشد. این اقدام تا اندازهای در راستای تلاشی بود که قصد داشت مانع از بلعیدهشدن مغازههای کوچک و خانواگی به دستِ مراکز تجاری بزرگ ملی شود، زیرا همین مغازههای کوچک و خانوادگی هستند که شخصیت این خیابانها را به آن بخشیدهاند. گیل بروئر، زنی که عضوِ انجمنِ محله است، در مصاحبه با نیویورک تایمز گفت «مغازهها روح محلهاند». «داروخانههای کوچک، کفشفروشیها، آنها برای ما همهچیزند». با نجاتدادنِ کسبوکارهای کوچک، بلوکهای سازگار با مقیاس انسانی نیز نجات خواهند یافت.
ونکوور ثابت کرده است که شهرهای متراکم میتوانند نیازمندیهای معاملات املاک را برآورده کرده و در عین حال معماری مساعدی داشته باشند. حتی فروشگاههای تجاری بزرگ یا زنجیرهای برای اینکه جایی در شهر داشته باشند، مجبور شدند سازه و نمای خود را تغییر دهند. به همین دلیل، در یکی از کرانههای پنینسولا، بهعنوان بخشی از مرکز شهر ونکوور، فروشگاهی از زیرمجموعههای شرکت کاستکو و محوطۀ پارکینگ متعلق به آن، زیر برجهای آپارتمانی و ردیفی ازخانههای شهری همسطح خیابان مدفون شدهاند. نزدیک تالار شهر دو فروشگاه، یکی متعلق به کمپانی هوم دیپو و دیگری متعلق به فروشگاههای زنجیرهای وینرز، بر روی ردیفی از کسبوکارهای لب خیابان و در زیر تزئینات پر از گل و برگ آپارتمانهای حیاطدار، مثل گوشتِ وسط همبرگر پرس شدهاند. فروشگاههای بزرگ اجازه دارند ورودی خود را سر نبش قرار دهند و بقیۀ نمای لب خیابان در این بلوک میان کافیشاپ استارباکس، یک خواربارفروشی و چند مغازۀ دیگر تقسیم شده است. نتیجه: اشتیاق شدید برای قیمتهای پایین موجب نابودی خیابان نمیشود. درواقع مردم با قدمزدن، دوچرخه یا مترو خود را به فروشگاههای زنجیرهای میرسانند و مثلاً میتوانند در کنار پنجرۀ کافیشاپِ استارباکس بنشینند و، در باران، کافهلاتۀ خود را مزه کنند.
پاورقی
- 1
Graffiti: به تصویرها، نقشها، اشکال، حرفها، نشانهها، نمادها، الگوها و کلمهها بر روی دیوارها یا هر مکان عمومیای که بتوان از آن برای نوشتن، نقاشی، کندهکاری و خطکشی کردن استفاده کرد، گفته میشود [مترجم].
- 2
terror management theory
- 3
Neuroeconimcs: نام یک شاخه جدید از دانش است که نقطۀ تلاقی روانشناسی، اقتصاد، و عصبشناسی است، و هدف از آن بررسی تصمیمات انسان از دید این علوم است [مترجم].
- 4
theme park: «تمپارک»، «پارک موضوعی» یا «پارک تفریحی» اصطلاحی عمومی است برای مجموعهای از مسیرهای گردشگری و دیگر جذابیتهای سرگرمکننده که با هدف گرد هم آوردن گروه کثیری از مردم کنار هم چیده شدهاند. این پارکها حول محور یک یا چند موضوع خاص مثل غرب وحشی یا در همین مورد خاص شخصیتهای کارتونهای دیزنیلند ساخته میشوند [مترجم].
- 5
Main Street, U.S.A: نام اولین تمپارک در ورودی اصلی همه پارکهای دیزنیلند در سراسر جهان است [مترجم].
- 6
arcade: بازی آرکید یک دستگاه مرتبط با سرگرمی سکهای (همچنین کارتی و اسکناسی) است که معمولاً در اماکن عمومی مانند رستورانها، کافهها و بخصوص محلهای برگزاری بازیهای ویدئویی کار گذاشته میشود [مترجم].
- 7
Imagineer: عنوانی که به متخصصین دیزنی از معماران و طراحان گرفته تا مهندسین برق و ساختمان یا حتی نویسندگان اطلاق میشود که کارشان آفرینش، طراحی و ساخت تمپارکها و جاذبههای کمپانی دیزنی در سراسر جهان است [مترجم].
- 8
Biophilia: به گرایش ذاتی و در نتیجه احساس مثبت انسانها نسبت به موجودات زنده گفته میشود [مترجم].