ویدئویی از آواز خواندن آذری زبانِ عاشق ایران که در 100 سالگی بهتر از بسیاری از امروزی ها می خواند

بوالحسن، اقبال آذر، افتخار شرق و غرب

چهارم اسفند، سالروز درگذشت استاد ابوالحسن اقبال آذر، یکی از بزرگ‌ترین خوانندگان موسیقی ایرانی در سده‌های اخیر است. این هنرمند برجسته همزمان با کسب مدارج ترقی و یافتن نام و آوازه در سپهر فرهنگی ایران، یکی از سرآمدان هنر و اخلاق، ایمان راستین و میهن‌دوستی نیز به شمار می‌آید.

بوالحسن، اقبال آذر، افتخار شرق و غرب

آواز استاد اقبال آذر در  100 سالگی

ابوالحسن اقبال آذر در روستای الوند واقع در ۶ کیلومتری قزوین به دنیا آمد. پدرش ملا موسی، از مدرسان مدرسه حاج ملا صالح قزوینی بود. اقبال در ۷ سالگی پدرش را از دست داد و همراه خانواده‌اش راهی قزوین شد.

شوق و اشتیاق به فراگیری او را به محضر حاجی ملا کریم جناب قزوینی، از خوانندگان دربار ناصرالدین شاه، کشاند و ظرف مدت کوتاهی به ردیف‌های موسیقی ایرانی تسلط یافت. اقبال در جوانی راهی تبریز شد. وی در یادداشت‌هایش می‌نویسد: «از کودکی به خواندن علاقه‌مند بودم و از پرندگان تقلید می‌کردم، در زیر درختان آواز سر می‌دادم و پرندگان از شنیدن صدایم به وجد می‌آمدند. در ۱۵ سالگی صدایم تغییر یافت و به دلیل افت کیفیت، تقریباً دو سال غیرقابل استفاده ماند. من که عاشق خواندن بودم، در این مدت ضمن توسل به خداوند، با ممارست فراوان و استفاده از گیاه‌های دارویی به تدریج صدایم قابل استفاده شد.»

میرزا حسن ثقفی به منظور شناخت ابوالحسن با دستگاه‌های موسیقی ایرانی، وی را نزد استاد "حاج ملا جناب" برد. استاد نیز با پی بردن به قابلیت ابوالحسن، به تعلیم صدای او پرداخت. وی که محیط قزوین را برای جولان دادن خود تنگ می‌دید، به فکر محیط مناسب‌تری برای عرضه هنر بی‌نظیرش افتاد و در اردیبهشت سال ۱۲۷۷، چند روز قبل از فرا رسیدن ماه محرم، همراه با دسته شبیه‌خوانان میرزا حسین ثقفی به تبریز رفت.

این هیأت همه ساله در این ایام از سوی دربار ولایت عهدی تبریز دعوت می‌شد که در تکایای دولتی و ملی آذربایجان به شبیه‌خوانی بپردازند. این گروه بعد از رسیدن به تبریز، وارد عمارت عالی قاپوی این شهر شدند. سپس مراسم تعزیه‌خوانی با تشریفات فراوانی به رهبری میرزا حسن ثقفی و فرزندش به مدت ۱۰ روز در تکیه دولتی آذربایجان با حضور محمد علی میرزا ولیعهد، برپا گردید.

ابوالحسن در این مراسم چنان خوش درخشید که تحسین همگان، به‌ویژه ولیعهد را برانگیخت و قرار شد به عنوان پیشخدمت مخصوص، در دربار ولایت عهدی بماند. در این ایام، بر اثر بی‌عدالتی‌های اجتماعی و خشونت طاقت‌فرسای حکومت قاجاری، پیمانه صبر مردم لبریز و جنبش مشروطه‌خواهی در ایران برپا شد و سرانجام بر اثر پافشاری آزادی‌خواهان، مظفرالدین شاه قاجار به ناچار تقاضای مشروع مشروطه‌طلبان را پذیرفت و در ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ فرمان مشروطیت صادر شد.

هنگامی که مظفرالدین شاه به بستر بیماری افتاد و محمد علی میرزا را به تهران فراخواند، وی ابوالحسن را با خود به تهران آورد و در میان مردم پایتخت به عنوان پیشخدمت و آوازه‌خوان شناخته شد. وی پس از چندی به تبریز مراجعت کرد و ضمن پیوستن به آزادی‌خواهان، در کنار میرزا علی ثقته الاسلام و یارانش خدمات ارزنده‌ای برای مشروطیت انجام داد.

کنسرت‌های ابوالحسن اقبال آذر

اقبال آذر در سال ۱۲۹۳ خورشیدی به همراه درویش خان، حسین طاهرزاده و عبدالله دوامی برای پر کردن صفحه به تفلیس سفر کرد که مورد استقبال مردم قرار گرفت. به طوری که در مصاحبه‌ای که در اطلاعات هفتگی (شماره ۱۲۴۹) مهر ماه ۱۳۴۴ از وی شد، اشاره کرده است که ۹ بار او را به صحنه برگرداندند. تمامی پولی که از این کنسرت عاید وی شده بود، صرف امور خیریه گردید. اقبال به دعوت کمپانی Monarch Record صفحاتی را ضبط کرد که هم اکنون تعدادی از آنها موجود است و بسیاری از آنها نیز به دلیل آشوب‌ها در جنگ جهانی اول از میان رفت. تعدادی از صفحات نیز که هم اکنون در آرشیو صدا و سیما موجود است، به دلیل بی‌اعتنایی مسؤولان شکسته و در حال خاک خوردن و از بین رفتن است. اقبال بعدها کنسرت‌هایی در تهران و آذربایجان اجرا کرد و تمامی درآمد حاصله از کنسرت‌هایش صرف امور خیریه می‌شد.

مخالفت با فرقه دموکرات و گروه های تجزیه طلب

در دوره تسلط فرقه دموکرات آذربایجان از او خواستند تا کنسرتی در تبریز اجرا کند. او در طول کنسرت تمام آوازها را به فارسی خواند و در آخر شعری از عارف قزوینی خواند که با این ابیات به پایان رسید:

«لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست / چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست

چرا که مجلس شورا نمی‌کند معلوم / که خانه خانهٔ غیر است یا که خانهٔ ماست

ز حد گذشت تعدی کسی نمی‌پرسد / حدود خانهٔ بی‌خانمان ما به کجاست

خراب، مملکت از دست دزد خانگی است / ز دست غیر چه نالیم، هر چه هست از ماست»

می‌گویند در این هنگام مردم به شور می‌آیند و گریه می‌کنند و بلوا به پا می‌شود. به گفتهٔ خودِ اقبال آذر؛ در آن لحظه سرتیپ درخشانی (فرمانده لشکر تبریز) به اعتراض به او می‌گوید: «چه می‌خوانی؟ مردم دارند گریه می‌کنند!» و اقبال آذر در جواب می‌گوید: «مردم ایران باید خون گریه کنند!

شاهدان این ماجرا نقل می‌کنند که در آن لحظه، دوستداران اقبال آذر او را از درِ پشتیِ عمارت شهرداری فراری می‌دهند تا مورد خشم و غضب مأموران فرقهٔ دموکرات قرار نگیرد. در پی این اتفاق، اقبال آذر از ریاست شهرداری تبریز برکنار می‌شود.

سال‌های بعد، شهریار این واقعه تاریخی را در ابیات زیر جاودانه کرد::

«یاد آن شب کن که او از بهر ایران عزیز

صیحه زد با نفس کاین جا سر بده، ترکی مخوان

شعر عارف خواند و گفت، ای مجلس شورا بگو

خانه از غیر است یا زین ملت بی‌خانمان؟

و آنکه آتش زد به جان خلق و با شیون گریست

ثبت شد آن گریه در تاریخ آذربایجان

غیرت قفقازیان با خدا هم کار کرد

تا حریف شیردل جانی به در برد از میان

ترکی ما بس عزیز است و زبان مادری

لیک اگر «ایران» نگوید لال بادا این زبان

مرد آن باشد که حق گوید، چو باطل رخنه کرد

هم بایستد بر سر پیمان حق تا پای جان»

file

اقبال آذر در ۱۳۲۱ به ریاست کارگزینی شهرداری تبریز و پس از دو ماه به کفالت شهرداری این شهر منصوب شد. در سال ۱۳۲۴، اقبال آذر از ریاست شهرداری تبریز برکنار و به ریاست شعبه موسیقی اداره هنرهای ظریفه برگزیده شد. چهره استثنایی و تکرار نشدنی او موجب شد تا از سوی صاحب‌نظران بی‌غرض به عنوان سلطان موسیقی ایران لقب گیرد. سرانجام او در چهارم اسفند ۱۳۴۹ جان به جان آفرین تسلیم کرد.

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید