خاطرات ارتشبد فردوست: «رضاخان گفت فقط یک شغل مفید وجود دارد و بقیه مفت نمی‌ارزد»

حسین فردوست ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین چهره‌های دوران حکومت پهلوی و همدرس و دوست صمیمی محمدرضا پهلوی از کودکی تا بزرگسالی بود. در اینجا بخش کوتاهی از کتاب خاطرات او را که مربوط به دوران ولیعهدی محمدرضا پهلوی می‌شود می‌خوانید.

خاطرات ارتشبد فردوست: «رضاخان گفت فقط یک شغل مفید وجود دارد و بقیه مفت نمی‌ارزد»

پس از پایان تحصیلات ما در مدرسۀ لُه‌روزه، از تهران دستور دادند که ولیعهد کمی زودتر از تاریخ مقرّر به تهران مراجعت کند و بقیه (یعنی من و سایر پسران رضا خان که در مدرسه لُه‌روزه درس می‌خواندند) بعداً بیایند . . . پس از ورود به تهران، مدتی از تابستان را در کاخ سعدآباد گذراندم.

چند دفعه، موقعی که ولیعهد تنیس‌بازی می‌کرد، رضا خان به کنار زمین بازی آمد و مرا احضار کرد و گفت: «برایم تعریف کن که این بازی چگونه است».

من هم برایش توضیح دادم، ولی زیاد توجه نمی‌کرد. فقط در موقع قدم زدن، هرگاه از جلوی من می‌گذشت می‌پرسید: «کی برده است؟» اگر می‌گفتم ولیعهد، خوشش می‌آمد، وگرنه اخم می‌کرد. من هم برای این‌که باز هم مرا احضار کند، دفعاتی که محمدرضا می‌باخت می‌گفتم برده است و به این ترتیب رضا خان از من رضایت کامل داشت.

او چندین بار برای همین توضیح مرا احضار کرد! او در کنار زمین تنیس قدم می‌زد و در ضمن قدم زدن به کارهای مملکتی می‌پرداخت و همیشه یک امیر یا وزیر به دنبالش بود و گزارش می‌داد. رضاخان راه رفتن را خیلی دوست داشت، خاصه زیر درخت کاج.

قبل از بازگشت به ایران در سوئیس از ولیعهد تقاضا کردم که شما طی این ۵ سال هزینه تحصیل مرا پرداختید، حال اجازه دهید که برای تحصیل طب به پاریس بروم. محمدرضا موافق بود، ولی گفت که اجازه با من نیست، باید از پدرم بپرسم. طی این مدت ۵ سال منظماً بین رضا خان و محمدرضا مکاتبه بود.

ولیعهد موظف بود، هفته‌ای یک بار برای پدرش نامه بنویسد و تلاش مستشارالملک (معلم فارسی) این بود که خوش‌خط بنویسد و به‌تدریج خوش‌خط هم شد. رضا هم هفته‌ای یک‌بار برای پسرش نامه می‌نوشت، البته برایش می‌نوشتند و او در محل امضاء می‌نوشت: «رضا».

به هر حال، ولیعهد در نامه‌اش مسئله را مطرح کرد و رضا خان پاسخ داد که به طور اصولی موافقم، ولی اوّل باید به تهران بیاید و سپس از ایران برای تحصیل طب برود. در تهران یک روز رضا خان مرا احضار کرد و گفت: «شنیدم چنین تقاضایی از پسرم کرده‌ای؟! مگر نمی‌دانی در دنیا فقط یک شغل وجود دارد که مفید است و بقیه‌اش مفت نمی‌ارزد و آن شغل سربازی است! تو هم نمی‌توانی استثناء باشی و باید خودت را به دانشکده افسری معرفی کنی». من ضمن سلام دادن گفتم: اطاعت می‌شود، همان‌طور است که می‌فرمایید. خوشش آمد و مرخص کرد . . .

منبع: فرادید
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 12
  • ناشناس
    4

    خوب که چی؟

    نظرات شما -
    • ناشناس
      1

      معلوم شد چرا به محمد رضا خیانت کرد وعقده اش بابت چی بود

  • ناشناس
    4

    لعنت بر هرچه خیانتکار ،نمک نشناس

  • اکبری
    5

    رفتن به دانشکده افسری باعث هلاکتش بعد از انقلاب در سال 63 شد

  • ناشناس
    2

    روحت شاد رضا شاه .

  • سید عزیز
    3

    روحت شاد ایرانی .

    نظرات شما -
    • ناشناس
      3

      انقدر حیله گری .فقط امام غریب نشان دهی فرویدی ...اینجا تخم مغول هم در هم فراوونه و نمونه شأن بیشتر خاک پرستیه تعصب به ده بالا

  • ناشناس
    1

    نماد مار در آستین پرورش دادن ، همین فردوست حرامزاده بوده است .

  • غربگرا
    1

    ببینید که رضا شاه چقدر انسان نجیب و اصیلی بوده که با وجود اینکه پادشاه کشور بوده زیر نامه فقط می‌نوشته رضا،نه جناب و نه آقا و نه آعلی حضرت فقط رضا ،نور به قبرت بباره پدر تاجدارمان

  • رابی
    1

    رضاشاه روحت شاد

  • ناشناس
    1

    خدایا ایکاش یه فرد بیسواد و معتاد می‌آمد و این کشور را نجات میداد ، روحت شاد رضا خان میدانم که آرزویی محال است

  • ناشناس
    1

    روحت شاد بزرگمرد ایکاش مانند تویی پیدا می‌شد رصا خان بزرگ