عروس فراری خوش چهره نمی دانست گیر یک خلافکار بزرگ مشهد افتاده است
عروس فراری قد بلندی داشت. چهار شانه و خوش هیکل. موهای لختش همیشه توی صورتش می ریخت. فرزاد همان پسری بود که همیشه آرزوی ازدواج با او را داشتم. مدتی قبل به طور اتفاقی با او آشنا شده بودم.
ما به یکدیگر علاقه زیادی پیدا کرده بودیم. حرف های مان را زده ومی خواستیم با هم ازدواج کنیم. اما باید مشکلات زیادی را پشت سر می گذاشتیم. اولین مشکل راضی کردن پدر من بود.
اولین مرتبه که درباره فرزاد با پدرم حرف زدم از نگاه معنادارش خواندم که مخالف است. وقتی بیشتر درباره او صحبت کردم و از خوبی هایش گفتم فکر کردم راضی شده است اما چند روز بعد با عصبانیت گفت فرزاد به درد زندگی با من نمی خورد. خیلی برایم سخت بود. بعد از یک مرتبه شکست، حالا که مرد دلخواهم را پیدا کرده بودم پدرم مخالف بود. دو سال قبل پسری به نام نادر نامزدم بود اما بعد معلوم شد او معتاد است و نامزدی مان به هم خورد.
دیگر نمی خواستم شکست بخورم. فرزاد را دوست داشتم و می خواستم تحت هر شرایطی با او ازدواج کنم. با این که چیز زیادی درباره او و گذشته اش نمی دانستم اما حس می کردم می توانم زندگی خوبی با او داشته باشم. یک روز وقتی به دور از چشم خانواده ام با فرزاد به یکی از پارک ها رفته بودیم او پیشنهادی داد که من را به فکر فرو برد. فرزاد گفت بهتر است از خانه فرار کنم.
او گفت دوستی دارد که برایم رضایت نامه پدرم برای ازدواج را جعل می کند تا بتوانیم بدون هیچ مشکلی پای سفره عقد بنشینیم. نمی دانستم باید چه کار کنم. از یک طرف خانواده ام را دوست داشتم و نمی خواستم از خانه فرار کنم. ازسوی دیگر دلم با فرزاد بود و می خواستم هر طور که شده با او ازدواج کنم. یک روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم تصمیمم را گرفته بودم.
با فرزاد تماس گرفتم تا مقدمات را فراهم کند. به این ترتیب یک روز صبح خیلی زود از خانه فرار کردم و سراغ فرزاد رفتم. همان روز بود که به یک دفترخانه رفتیم و عقد کردیم. ۷شاخه گل مهریه ام بود. دو روز بود که در خانه فرزاد بودم. او از خانه بیرون نمی رفت و گاهی با پیک موتوری بسته هایی را برای دوستانش می فرستاد. کنجکاو بودم بدانم داخل بسته ها چیست.
یک مرتبه وقتی بدون در زدن وارد اتاق شوهرم شدم فهمیدم او با دقت مشغول نوشتن چیزهایی است. خوب که دقت کردم فهمیدم او در حال درست کردن سند یک خانه است. باورم نمی شد.اما وقتی دور و برش را نگاه کردم چند سند و کارت دیگر دیدم.
باورم نمی شد که شوهرم یک جاعل باشد. ناخودآگاه یاد رضایت نامه ای افتادم که او برای عقدمان جعل کرده بود. با آن که دو هفته بعد از فرار از خانه پدرم روی برگشتن به آنجا را نداشتم اما زندگی با یک جاعل هم برایم سخت بود. به همین دلیل به خانه پدری برگشتم. حالا با آن که مهریه ای ندارم و ۷شاخه گل دردی از من دوا نمی کند ولی دیگر نمی خواهم با شوهر خلافکارم زندگی کنم و قرار است دادگاه خانواده تکلیفم را روشن کند.
منبع: رکنا
1696
چشمت کور!حالا بروخدا را شکرکن زودفهمیدی وعقل هم داشتی ،برگشتی خونه پدرت وگرنه معلوم نبودچه سرنوشتی درانتظارته