با خیال راحت نقاشی های فرزندتان را دور بیندازید
عمر کودکی کوتاه است، اشکالی ندارد اگر عمر نقاشیهای بچهها هم کوتاه باشد.
از شیرینترین تجربههای پدر و مادر، لحظهای است که بچهشان دوان دوان از اتاقش بیرون میآید و در حالی که چشمانش برق میزند نقاشیاش را نشان میدهد.
بچهها یکریز در حال تولید آثار هنریاند. از وقتی خیلی کوچکاند، بزرگترها مداد شمعی دستشان میدهند. هنر بچهها را مشغول میکند و باور عموم بر این است که کار مفیدی هم به شمار میرود. اما فعالیت هنری که تمام میشود، نقاشیها این طرف و آن طرف ولو میشوند. اینجاست که مشکلات آغاز میشود.
بچههایم هرجا میرسند، نقاشیهایشان را رها میکنند. بیشتر اوقات آنها را روی زمین میاندازند. نقاشی پاره و چروک میشود و جای پا رویش میماند. وقتی خم میشوم تا از روی زمین برش دارم، نگاهی به آن میاندازم. معمولاً با خطخطیهایی از سطوح مختلف نقاشی، اکلیلهای براق و شنهای رنگی روبهرو میشوم. بقیه نقاشیها نامرتب روی در یخچال چسبانده شدهاند.
بعد از چند سال، با این بحران مواجه شدم که با این همه نقاشی چه کنم. تازه هنوز به جمعآوری کلکسیونی گلچینشده و دقیق نپرداخته بودم، چیزی شبیه آنچه مادرم برایم درست کرده بود. واقعاً هم انتخاب سخت است. هر بار به خودم میگویم: «آخ، این یکی را باید نگه داریم.» و وقتی آن یکی را نگه میداریم، چرا بقیه را نگه نداریم؟
بالاخره شروع کردم به دور انداختن همۀ آنها. شاید من هیولا هستم. اما این حس رهایی باعث میشود فکر کنم میدانم دارم چه میکنم. کاری که پدر و مادرها با آثار بچهها میکنند به این بستگی دارد که دربارۀ طبیعت کودکی، نوستالژی و زیبایی چطور میاندیشند.
پاسخ درست این است که هنر را تولید کن، آن را به کسی ببخش که برای مدتی ببیند و تحسینش کند و بعد آن را دور بریزد. این تجلیل واقعی زیبایی است و رویکرد صحیح اخلاقی در مقابل ویژگیهای ناپایدار کودکی.
سالیان سال بحث بر سر روش درستِ ارزشنهادن و نگهداری از هنر ادامه داشته است. برای نمونه مشهور است که سقراط تمایل داشته که کل آثار هنری را دور بریزد، زیرا هر نمایشی به حقیقتی دروغین میانجامد. اما شاگردش افلاطون، به شدت به حفظ آثار خود اهمیت میداد. او گفتههای بلندی دربارۀ تولید آثار هنری در جهتِ تداوم جستجوی حقیقت دارد.
سقراط احتمالاً سوال میپرسد که کودکان با خلق هنرهای تصویری در سالهای اول زندگی، به چه چیزهایی دست مییابند- به خصوص وقتی که این هنر ارزش زیباییشناختی چندانی هم ندارد. آیا سند این تلاشهایی ابتدایی ارزشی خاصی، فراتر از زیباییشناسی دارد که ارزش نگهداری داشته باشند؟ آیا این نوع نوستالژیها برای روح مفید است یا در نهایت نقطهضعفی است که نمیتواند رضایتی به دنبال داشته باشد؟
آقای راجرز دوستداشتنی1 در حمایت از تمرین هنر حتی قبل از رشد مهارتهای فردی، استدلال محکمی ارائه میدهد. او در عبارتی که حالا در اینترنت جاودانه شده، گفت: «کارم خیلی خوب نیست، اما همین که چیزی بسازم حس خوبی داره.» همانطور که الگوی کتابهای رنگآمیزی بزرگسالان نشان میدهد، این توصیه بسیار دامنهدار است.
حتی بعضی دانشگاهها برای دانشجویان مضطرب خود، «روزهای کتاب رنگآمیزی» برگزار میکنند. این هنر ارزشی داشته باشد یا نه، به هر حال باور بر این است که نقاشی هوش، اعتماد به نفس و ثبات احساسی کودکان را افزایش میدهد.
البته، نقاشی بچهها زیباییهای خودش را هم دارد. در فیلم «شش درجه جدایی» 2، شوهر استاکرد چنینگ که شیفتۀ دنیای هنر است میبیند که کلاس دومیهای محلهشان آثاری خلق میکنند که اگر همسنگ آثار متیس3 نباشند، در رتبۀ بعدی قرار میگیرند. در خلق هر اثر جدید نوعی خونسردی دلنشین و فارغبال نهفته است که باعث میشود آنها را از مدرسه به خانه بیاورند و با افتخار به پدر و مادر تقدیم کنند.
عجیب آن که طراوت این کار فقط با زمان محدودی ادامه دارد و بعد آن شور و شوق اولیه به چیزی ملالآور تبدیل میشود.
ابتدا، چیزی کاملاً شگفتآور روی کاغذ نقش بسته است، اما دیری نمیگذرد که تمام اشتباهات و کمبودهایش نمایان میشود. در آخر، این نقص بر بقیۀ اثر سایه میاندازد.
در نهایت، اگر به اندازۀ کافی به اثر خیره شوید، رقتبار میشود و تهی از معنا. در بهترین حالت، نشانهای میشود از اینکه کودک به لحظۀ زودگذر دیگری از زندگیاش وارد شده و دارد چیز دیگری را رنگآمیزی میکند. بحران هنر کودکان از همین جا آغاز میشود، زمانی که نقاشیشان در آنِ واحد مهم و آزاردهنده به نظر میرسد.
شاید این احساس ناشی از این باشد که عمیقاً به میرایی خود میاندیشیم. اخیراً مادرم و مادر همسرم مشغول دور ریختن وسایل اضافی خانه شدند.
سیلی از چیزهایی که دور ریختند، روانۀ خانۀ ما شد، جعبههایی پر از مدالهای دوران مدرسه، روبان، کاغذ، طراحی و نقاشی. بعد از وارسی جعبۀ اول، همسرم میخواست بیمعطلی همهشان را دور بریزد. اما، این کلکسیون که مجموعۀ کامل دوران نوجوانیمان بود آنقدر برایم ارزشمند بود که نمیخواستم یکدفعه همه را دور بریزم.
بعد از جعبۀ دوم، دیگر حجم وسایل خیلی زیاد شد. نگهداری این کلکسیون یکجور بازخواست از خودمان بود، بازخواستی آنقدر دشوار که از پسش برنمیآمدیم. وقتی نوبت به آثار هنری میرسد، این نشانۀ خوبی نیست. هنر واقعی ابزاری برای ابرازِ خود به انسان میدهد.
اما در این نقاشیهای قدیمی چیزی از من باقی نمانده بود که با آن مواجه شوم، زیرا کاغذهایی که در پنجسالگی ماژیک یا مداد شمعی رویشان کشیده بودم، واقعاً هرگز آن الهام یا ارزش هنری را در خود نداشتند. مواجهه با دورۀ زمانیای که کاملاً فراموش شده بود، روزهایی که در خانه سپری میکردم و مشغول کاری بودم که حاصلش روانۀ جعبهها شده بود، به جای احساس آرامش، نوعی وحشت در من ایجاد میکرد.
این اولین باری بود که سعی کردم نقاشیهای بچههایم را دور بریزم. البته وقتی آنها را داخل سطح زباله مچاله میکردم، عذاب وجدان داشتم.
لحظهای که بچهای برای اولین بار نقاشیاش را نشانتان میدهد فراموشنشدنی است، آن را جلو میآورد و آخرین نگاه دقیق را بعد از تکمیل نقاشی به آن میاندازد.
آن لحظه موجی از غرور و هیجانِ عاشقانۀ دوطرفه در هر دوی شما ایجاد میشود. اما در آخر، غرور شما بیش از بچه تداوم دارد. بالاخره طولی نمیکشد که او باید مشغولیت دیگری برای خود دست و پا کند. بچهها همیشه همینطورند، اما این غرور در شما شما ادامه دارد، احساسات به قلبتان چنگ میزنند.
گمان میکنم، شوقتان برای ادامهپیداکردنِ این لحظه است که سبب میشود آثار بچههایتان را برای آیندگان نگه دارید و مرتب کنید. خودتان را قانع میکنید که جایی در آینده بچۀ شما دوست دارد با تماشای چیزی که سالها پیش کشیده، به آن لحظۀ غرورآمیز و پرعشق بازگردد.
فریب نخورید. شما تنها میخواهید خودتان حس بهتری داشته باشید. هرگز نمیتوانید مطمئن باشید که بچههایتان کدام لحظات را به یاد میآورند و نمیتوانید به جای آنها خاطراتشان را ساماندهی کنید. به علاوه، دوران کودکی از هزاران لحظه مانند این ساخته شده است. راهی نیست که بتوانیم همۀ آنها را نگه داریم.
از نظر من میتوان گفت: برای نسل پدر و مادرم -که همیشه حسرت گذشتهها را میخورند- جمع کردن آثار هنری من نوعی خوشگذرانی محسوب میشده است. از نگاه آنها، منطقی بوده که من بخواهم جایی در گذشته زندگی کنم. اما من چنین احساسی ندارم.
نوستالژی جوانی چیزی ناگزیر است. بیشک این مسئله نقطۀ ضعف هیچ نسلی نیست، هر چند گاهی به ویژگی یک دوران تبدیل میشود. اما نگه داشتن نقاشیهای بچهها حوصلۀ قویترین نوستالژیها را هم سر میبرد.
اگر نقاشی کشیدن برای بچهها خوب و مفید است، پس بگذاریم این بخش از هنر به زندگی خود ادامه دهد و بعد بگذاریم بمیرد. خروجی تلاشهای هنری بچهها، مانند کیفیت زیباییشناختی این نقاشیها ناقص است. دور انداختن آنها به سود همه است. چرخۀ حیات هنری را کامل میکند، سبب میشود چیزهای زودگذر، زودگذر باشند: واقعاً زودگذر.
کودکی هم همینطور است، پدر و مادرها باید اینطور دربارۀ کودکی بیندیشند. بچهها دست و پاهایی میزنند تا خودی شناختهشدهتر آغاز شود. بعد روی حفاظت از آن خودِ در حال رشد تمرکز میکنند. کارهایی که در این مسیر با کاغذ و قلم میکنند غالباً تنها وسیلهای برای آن هدف است.
جایی، نزدیک هفتسالگی است که حافظه حاکم میشود و تاریخ شخصی آغاز میشود، اینجاست که بچهها برای خود تصمیم میگیرند چه چیزی برایشان مهم است و چه چیز نیست. البته، نباید چیزی را که بچههایتان میخواهند نگه دارند، دور بیندازید.
اما جدای از این هشدار و بهویژه در سالهای اول زندگی، قبل از شروع به کار این حافظه، هنر بیشتر بچهها تنها برای نابود شدن است. هدف زندگی تداوم جوانی نیست، بلکه بالندگی است. این مستلزم آن است که چیزهای بین راه را کنار بگذاریم و با آرامش لذت ببریم. این کاری است که پدر یا مادر باید توان هنری و اخلاقیشان را صرف آن کنند.