میزان توقعاتی که از شریک زندگی‌مان داریم بهت‌آور است

چرا امروز آدم‌های بیشتری از ازدواجشان ناامید می‌شوند؟

میزان توقعاتی که از شریک زندگی‌مان داریم بهت‌آور است

الی فینکل، استاد روان‌شناسی اجتماعی در دانشگاه نورث‌وسترن، در کتاب جدید خود، ازدواج؛ صفر یا صد1، می‌گوید فهرست چیزهایی که مردم از همسر و شریک زندگی‌شان می‌‎خواهند طی دهه‌‌های اخیر به‌طور قابل‌توجهی افزایش یافته است؛ قدبلند، سبزه، خوش‌‎تیپ، شوخ‌‌طبع، مهربان، خوش‌‎رفتار با بچه‌ها، حقوق شش‌‌رقمی، منتقد سرسخت اما منصف کارهای خلاقانۀ من و …

همان‌طور که فینکل توضیح می‌‌دهد، در ازدواج‌های امروزی، دیگر یک شریک مناسب برای رسیدگی به امورات منزل یا حتی فقط یک فرد نسبتاً خوب که ازقضا هم‌محله‌ای هم باشد کافی نیست. بلکه، مردم بیشتر و بیشتر به دنبال خودشکوفایی در ازدواج هستند و از شریک زندگی‌شان انتظار دارند تمام‌وکمال در خدمت آن‌ها باشد. اما، متأسفانه، به نظر می‌رسد که این انتظار فقط در صورتی عملی می‌شود که شما شناگر المپیک باشید و همسرتان مربی سخت‌گیرتان. زوج‌‌های معمولیِ دیگر احتمالاً دوست ندارند پدر کودک چهارساله‌شان از حرفۀ آن‌ها انتقاد کند. از طرف دیگر، شاید خیلی هم سخت باشد که مثلاً یک نوازندۀ ویولن در سایت تیندر رهبر ارکستر ماهری را پیدا کند که سگ‎ و پیاده‌‌روی طولانی در ساحل را هم دوست داشته باشد.

من اخیراً با فینکل دربارۀ این موضوع صحبت کردم که چگونه این ترکیب انتظارات و چالش‌‌ها را در یک رابطۀ مدرن به تعادل برسانیم. نسخۀ خلاصه و کمی ویرایش‌‌شدۀ گفت‌وگوی ما در ادامه آمده است.

اولگا کازان: انتظارات ما از ازدواجمان، مثلاً نسبت به ۱۰۰ سال پیش، چه تغییری کرده است؟

الی فینکل: تغییر اصلی این بوده که به این انتظار که قرار است همسرمان را دوست بداریم و برایش حرمت قائل باشیم این را نیز افزوده‌‎ایم که همسرمان کمکمان کند تا رشد کنیم و نسخۀ بهتری از خودمان بشویم، نسخه‌‎ای اصیل‌تر.

کازان: یعنی مثلاً همسرمان باید دربارۀ مقالاتی که می‌‌نویسیم هم بازخوردهای دل‌چسب بدهد؟

فینکل: مثالی که زدید مربوط به یک قشر خاص است، اما فکر می‌‌کنم این روزها اصلاً عجیب نیست اگر از بالا و پایین سلسله‌‌مراتب ‌اجتماعی-اقتصادی بشنویم که کسی بگوید «او مردی فوق‌‌العاده و پدری دوست‌داشتنی است و من دوستش دارم و برایش احترام قائلم، اما واقعاً احساس می‌‌کنم دارم در این رابطه می‌‎پوسم. احساس می‌کنم رشد نمی‌کنم و حاضر نیستم در ازدواجی بمانم که تا ۳۰ سال آینده راکد باشم».

کازان: چرا این موضوع حالا باعث نگرانی‌‎مان شده است؟ چرا پدربزرگ و مادربزرگ‌های ما نگران این قضیه نبودند؟

فینکل: دلیل اصلی‌اش فرهنگی است. در دهۀ ۱۹۶۰، جامعۀ ما علیه قوانین سخت‌گیرانۀ اجتماعی دهۀ ۱۹۵۰ شورش کرد؛ این طرز فکر که زن‌ها باید پرورش‌دهنده باشند اما نه‌چندان جسور؛ و مردها قرار است جسور باشند اما نه‌چندان پرورش‌‌دهنده. انتظاراتی دربارۀ اینکه مردم چطور باید رفتار کنند وجود داشت که تعریف نسبتاً مشخصی داشتند و در دهۀ ۱۹۶۰ جامعه ما به این انتظارات گفت «بروید به درک».

روان‌شناسی انسان‌گرا رشد کرد. بنابراین ایده‌‎هایی وجود داشت مربوط به استعداد انسان و اینکه ما شاید بخواهیم برای یک زندگی اصیل‌‌تر و نزدیک‌تر به علایق خودِ واقعی‌‌مان تلاش کنیم. ظهور این ایده‌ها درواقع به دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ برمی‌گردد، اما در دهۀ ۱۹۶۰ رشد کردند.

کازان: شما نوشته‌‌اید که این شرایط برای آمریکایی‌های کم‌درآمد سخت‌‎تر بوده است. می‌توانید بگویید چرا؟

فینکل: افرادی که مدرک دانشگاهی دارند بیشتر ازدواج می‌‎کنند، ازدواج آن‌ها رضایت‎‌بخش‌‌تر و احتمال طلاقشان کمتر است. اما مسئله این است: چرا افرادی که تحصیلات نسبتاً کمی دارند و درآمدشان زیاد نیست، به‌طور متوسط، بیشتر از ما که تحصیلات و پول بیشتری داریم در ازدواج‌هایشان به مشکل می‌خورند؟

اساساً بین فقیرترین اعضای جامعۀ ما و اعضای ثروتمندتر هیچ تفاوت معناداری از نظر غرایز مؤثر در یک ازدواج خوب وجود ندارد.

[بااین‌حال، افراد کم‌درآمد] استرس بیشتری در زندگی دارند، و بنابراین موضوعاتی که باید طی دورۀ باهم‌بودنشان مدیریت کنند چیزهای استرس‌زا هستند. آن‌ها، هنگام وقت‌‌گذرانی با هم، زمان کمی برای تمرکز بر روی رابطه، گفت‌وگوهای جذاب و اهداف والا دارند و همان زمان محدود هم در اثر خستگی و درگیری با زندگی روزمره از بین می‌رود.

کازان: هرم مازلو چیست؟ و آیا می‌‎‌توان هم‌زمان با تلاش برای رسیدن به قلۀ هرم مازلو، یک ازدواج موفق را نیز حفظ کرد؟

فینکل: اکثر مردم سلسله‌‌مراتب مازلو را به‌صورت مثلثی ترسیم می‌‎کنند که نیازهای جسمی و امنیت در پایین، عشق و نیاز به تعلق در وسط، و نیاز به عزت و خودشکوفایی در بالایش قرار دارند. بهتر است سلسله‌مراتب مازلو را دوباره به‌صورت یک کوه مفهوم‌سازی کنیم.

تصور کنید که تلاش می‌کنید از این کوه بزرگ بالا بروید، و سعی می‌کنید نیازهای جسمی و امنیت خود را برآورده سازید. وقتی موفقیتی نسبی در این زمینه به دست آوردید، سراغ عشق و نیاز به تعلق می‌روید، و همچنان‌که به طرف بالای کوه به راهتان ادامه می‌دهید، درنهایت به نیاز خودشکوفایی می‌رسید و اینجاست که توجه‌تان را متمرکز می‌کنید.

همان‌طور که هر کوهنوردی می‌‎داند، با رسیدن به قلۀ کوه، هوا رقیق می‌‎شود و خیلی از افراد اکسیژن مکمل همراه خود می‌آورند. آن‌ها سعی می‌کنند مطمئن شوند وقتی در اوج هستند، به ‌اندازۀ کافی منابعی مانند اکسیژن و لباس گرم همراه داشته باشند تا خیالشان راحت باشد که واقعاً می‌‎توانند از منظرۀ آن بالا لذت ببرند.

تشابه این موضوع با ازدواج مثل تلاش ما برای رسیدن به قله است، به رأس هرم مازلو، جایی که بتوانیم از این منظرۀ خارق‌العاده لذت ببریم. ما می‌توانیم این مجموعه تجربیات فوق‌العاده را با همسرمان داشته باشیم، ازدواجی فوق‌العاده رضایت‌بخش؛ اما اگر زمان و انرژی احساسی خود را صرف درک یکدیگر و کمک به رشد شخصی همدیگر نکنیم، نمی‌توانیم به این نتیجه دست پیدا کنیم.

ایدۀ کتاب این است که تغییر ماهیت انتظارات ما از ازدواج باعث شده است که بیشتر ازدواج‌ها نتوانند توقعاتمان را برآورده کنند و درنتیجه سرخورده‌مان کنند، اما این ازدواج‌ها دستیابی به مجموعۀ جدیدی از اهدافی را ممکن ساخته‌‎اند که مردم قبلاً حتی برای رسیدن به آن‌ها تلاش هم نمی‌کردند. تحقق این اهداف است که ازدواج را فوق‌العاده رضایت‌بخش می‌‌کند.

کازان: آیا خطرناک است که نزدیک‌ترین شریک زندگی یک نفر سخت‌‌گیرترین منتقدش هم باشد تا بتواند رشد کند؟

فینکل: مقالۀ من در نیویورک ‌تایمز روی چالش‌‎های داشتن شریکی متمرکز بود که هم‌زمان نه‌تنها مسئول ایجاد احساس دوست‌داشتنی‌‌بودن، جذابیت و شایستگی در ماست بلکه همچنین باید احساس جاه‌طلبی، حرص و آرمان‌‌خواهی را نیز در ما ایجاد کند. چطور می‌توانید کاری کنید که کسی احساس امنیت، دوست داشته شدن و زیبایی داشته باشد بدون اینکه از شرایط موجود احساس رضایت کند؟ چگونه می‌توانید کاری کنید که کسی احساس پرانرژی‌بودن، حرص و اشتیاق به سخت‌کوشی داشته باشد بدون اینکه احساس کند شخصیت فعلی‌‎‌اش مورد تأییدتان نیست؟

شما می‌توانید این کار را در یک ازدواج مشخص انجام دهید، اما طرفین باید بدانند که از شریک زندگی‌شان چه می‌خواهند. آن‌ها باید بدانند که پیگیری هم‌زمان این اهداف از بعضی جهات ناممکن است و باید راهی برای ایجاد ارتباط بین این اهداف پیدا کنند تا پیگیری هم‌زمانشان ممکن شود.

برای مثال، شاید سعی کنید طرف مقابلتان را این‌طور حمایت کنید: «من به همۀ دستاوردهای تو خیلی افتخار می‌کنم، و خیلی افتخار می‌کنم که هیچ‌‎وقت کاملاً از آن‌ها راضی نیستی. و اینکه به‌طور مداوم و بی‎وقفه برای ترقی خودت تلاش می‌کنی بسیار تأثیرگذار است». این جملات می‌توانند این حس را منتقل کنند که من تأییدت می‌‎کنم، اما می‌دانم که آرمان‌هایت چه هستند. درست؟

[علاو‌ه‌‌براین] دلیلی وجود ندارد که یک شخص هر دوی این نقش‌‎ها را بازی کند. من مصرانه از همه می‌خواهم که به این موضوع فکر کنند که در یک رابطه دنبال چه چیزی هستند و تصمیم بگیرند که آیا این انتظارات با درنظرگرفتن کیستیِ من، کیستیِ شریک زندگی‌ام و توان و انرژی‌‌ای که باهم داریم واقع‌‌گرایانه هستند؟ اگر این‌طور است، چطور می‌خواهند با هم به همۀ این موارد دست پیدا کنند؟ یا چطور می‌توانند برخی از این نقش‌هایی را که در زندگی یکدیگر بازی می‌کنند کنار بگذارند و ایفای آن‌ها را مثلاً به یکی دیگر از اعضای شبکۀ اجتماعی اطرافشان بسپارند؟

کازان: این همان ایدۀ داشتن مجموعۀ ارتباطات اجتماعی متنوع است؛ درست است؟ می‌توانید توضیح دهید که به چه کار می‌آید؟

فینکل: یک مطالعۀ جالب توسط الین چئونگ در دانشگاه نورث‎وسترن انجام شده است که به بررسی نسبت میان افرادی می‌پردازد که از آدم‌های بسیار کمی توقع دارند به مدیریت احساساتشان کمک کنند با آن‌هایی که از مجموعه‌‎ای از افراد متفاوت برای مدیریت انواع مختلف احساساتشان کمک می‌‌گیرند. مثلاً، یک نفر برای امیدبخشیدن در زمان غم، یک نفر برای جشن‌گرفتن شادی‌‌ها و … .

معلوم شده است که افرادی که روابط اجتماعی متنوع‌‎تری دارند، یعنی افراد بیشتری دارند که برای احساسات مختلف سراغشان بروند، به‌طورکلی زندگی باکیفیت‌تری دارند. این ‌یکی از دلایل به نفع این ایده است که به‌طور جدی به دنبال کمک‌گرفتن از دیگران باشیم یا از شریک زندگی‌مان کمتر توقع داشته باشیم.

فکر می‌کنم بسیاری از ما وقتی بفهمیم چه میزان انتظار و نیاز را بر دوش یک رابطه انداخته‌ایم بهت‌زده خواهیم شد. من نمی‌گویم که مردم باید توقعات خود را پایین بیاورند، اما شاید درست نباشد که همۀ این انتظارات را روی دوش یک رابطه بیندازید و بعد سعی کنید راحت سروته همه‌چیز را هم بیاورید. یعنی زمانی با همسرتان وقت بگذرانید که به بچه‌ها رسیدگی کرده‌اید و همۀ کارهایتان تمام شده است. زمان واقعی که باید با توجه کامل کنار همسرمان بگذرانیم چیزی است که غالباً برایش برنامه‌‎ریزی نمی‎‌کنیم یا وقت کافی برایش در نظر نمی‌‎گیریم.

کازان: پایین‌آمدن از کوه چیست؟ آیا باید سعی کنیم این کار را انجام بدهیم؟

فینکل: این استراتژی تنظیم مجدد است که باعث اصلاح عدم تعادل می‌شود، نه با افزایش سرمایه‌گذاری روی ازدواج، بلکه با کاهش توقعات و انتظاراتمان از ازدواج.

اصلاً خجالت ندارد که به راه‌‌های کمتر توقع‌داشتن فکر کنید‌. این به معنای کوتاه‌آمدن نیست و ازدواج را بدتر نمی‌‌کند. منظور این است که ببینید «این‌ها توقع‌‎هایی هستند که من از ازدواج داشته‌ام و کمی برایم ناامیدکننده بوده است. این‌ها چیزهایی هستند که می‌توانم از ازدواج به دست بیاورم، اما صادقانه بگویم، با توجه به آنچه دربارۀ شریک زندگی‌ام، خودم و ارتباطمان می‌دانم، دست‌یافتن به آن‎ها با ازدواج خیلی سخت خواهد بود».

کازان: پس «نهایت تلاش برای رسیدن به هدف» چیست و خطرات و مزایای آن چیست؟

فینکل: مسئله این نیست که «آیا توقع زیادی دارید»، بلکه سؤال این است که «آیا در حال حاضر، با توجه ‌به ماهیت رابطه، توقع درستی دارید؟». ایدۀ «نهایت تلاش برای رسیدن به هدف» به این معنی است که «بله که می‌‌خواهم. قصد دارم از همسرم بخواهم که کمکم کند تا حس کنم دوست‌داشتنی هستم و این فرصت را به من بدهد که دوستش داشته باشم. همچنین کسی باشد که کمکم می‌کند تا به نسخه‌‎ای ایدئال و اصیل از خودم تبدیل بشوم، و من هم همین کار را برای او انجام خواهم داد.

می‌دانم که این خواستۀ بزرگی است، و چون می‌دانم که خواسته بزرگی است، می‌خواهم مطمئن ‌شوم که زمان کافی را با هم می‌گذرانیم؛ که وقتی با هم هستیم، به اندازۀ کافی به هم توجه می‌‎کنیم؛ که زمانی که روی رابطه‌‎مان سرمایه‌‎گذاری می‌کنیم به‌خوبی سپری می‌شود».

منبع: ترجمان
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها